سفری ۴۰۰ کیلومتری با دوچرخه به اعماق طبیعت هلند

سودا سلیمی
سودا سلیمی یکشنبه، ۲۹ مهر ۱۳۹۷ ساعت ۱۸:۳۰
سفری ۴۰۰ کیلومتری با دوچرخه به اعماق طبیعت هلند

یکی از انواع جالب سفر که امروزه طرفداران زیادی پیدا کرده، سفر با دوچرخه است. این روش هیجان‌انگیز علاوه بر لذت‌های فراوان، معایبی نیز دارد.

چند حقیقت در مورد دوچرخه‌سواری از این قرار است که وقتی سوار بر دوچرخه هستی، سرازیری‌ها بسیار لذت‌بخش هستندولی امان از دست سربالایی‌ها. افتادن از دوچرخه اکثر اوقات سبب جراحات شدیدی می‌شود پس باید با حواس جمع دوچرخه برانید. ادامه‌ی داستان را از زبان کتی اولد (Kati Auld) بخوانید.

من هم به احتمال قوی در مورد دوچرخه‌ها نظر یکسانی با شما دارم. در عین حال که استفاده از دوچرخه خیلی لذت‌بخش و در بعضی سفرها بسیار کاربردی است ولی باید دقت داشت که این وسیله پتانسیل قطع کردن انگشت‌های شما را دارد، پس نباید با آن شوخی کرد. اکثر اوقات افرادی را که با سرعت‌ها بسیار زیاد و غیر مجاز یا سرعت‌های خیلی پایین دوچرخه می‌رانند، می‌بینم و با خود فکر می‌کنم جز حماقت و عدم احترام به خود عامل دیگری نمی‌تواند باعث شود که یک انسان دست به چنین کار خطرناکی بزند.

هلند

یک نکته‌ی دیگر در مورد دوچرخه‌سواری را هم قبل از شروع باید مطرح کنم. آیا می‌دانستید که دوچرخه راه‌حل تمام مشکلات کره‌ی زمین است؟ من این را می‌دانستم ولی برای من بیشتر شبیه به شعار بود، شعاری مانند اینکه همه باید گیاه‌خوار باشیم. بسیاری از دانشمندان معتقدند که دوچرخه‌سواری برای سلامتی بسیار مفید است و با توجه به اینکه سوخت آن نان و پنیری است که در صبحانه میل شده، خطرات زیست‌محیطی در شهرهای بزرگ را به حداقل می‌رساند. در ادامه داستان یکی از سفرهای من بر روی دوچرخه را خواهید خواند. باید بگویم که تا به حال انقدر دلتنگ ماشینم نشده بودم.

دوست من، کتلین، همیشه مشکلات من را بادیوانگی حل می‌کند. من و او علایق غیرمشترکی داریم. علایق من شامل مراقبت از پوست، شرکت در فستیوال‌های موسیقی و غواصی است. علایق کتلین هم شامل موسیقی جاز آفریقایی و تحقیق در مورد سیر تکاملی انسان است. درست است که ما دو انسان بسیار متفاوت هستیم ولی بیش از دو سال است که با هم دوست هستیم و در تمام شرایط خوب و بد روزگار کنار یکدیگر بوده‌ایم. دوستی با کتلین به معنی واقعی تجربه‌ی زندگی برای من است.

سفر با دوچرخه

برای همین است که هر وقت او پیشنهاد می‌دهد که برای پیک‌نیک یا چادرزدن به اطراف هلند برویم تا فضای بیشتری برای دوچرخه‌سواری داشته باشیم، من به راحتی قانع می‌شوم. البته که باید اعتراف کنم اشتباه از اینجا شروع شد.

یک مسافرت دوچرخه‌سواری بسیار متفاوت از مسافرت با پای پیاده است. یکی از اصلی‌ترین تفاوت‌ها در این است که برای هر بار استفاده از دست‌های خود باید دوچرخه را متوقف کنید. بعضی از انسان‌ها قادر به نوشیدن آب در حال دوچخه‌سوار هستند ولی من به هیچ وجه نمی‌توانم. اگر بند کوله‌پشتی شما آویزان است و احتمال پیچیدن آن دور هر قسمت از دوچرخه هست باید فورا دوچرخه را متوقف کنید.

در حین دوچرخه‌سواری قادر نخواید بود که با همراه خود صحبت کنید یا دست در کوله‌پشتی کرده و چند چیز خوراکی کوچک بردارید. در واقع قادر به انجام هیچ کاری به جز نگه داشتن دسته‌های دوچرخه نخواهید بود. من همیشه کلاه ایمنی هم به سر می‌کنم، نه به خاطر اینکه واقعا لازم باشد بلکه به این علت که به مادربزرگ خود قول داده‌ام. یکی از اصلی‌ترین مشکلات این بود که من و کتلین قادر به شنیدن حرفهای یکدیگر نبودیم.

سفر با دوچرخه

دومین اشتباه من این بود که فراموش کرده بودم که کتلین در ظاهر شبیه به انسان است ولی در واقع او قطاری پر سرعت است که هیچ گاه سرعت خود را کم نمی‌کند. او از این سفر به عنوان یک گردش یاد کرده و فقط به این موضوع اشاره می‌کند که برای خرید مجبور بودیم جلوی مغازه‌های مزرعه‌داران محلی متوقف شده و زیر نور گرم آفتاب پیاده تا آنجا برویم. ساعت ۶ عصر بود و ما هنوز مشغول رکاب زدن در جاده‌ای کنار رودخانه بودیم. آب به رنگ طلایی غروب درآمده بود. هر کدام از عضله‌های بدن من آرزوی مرگ من را داشتند تا بلکه دست از کار بکشند.

هلند

عاقبت به محلی رسیدیم که قصد داشت در آنجا چادر بزنیم. من دو بار افتادم. یک بار در حال پیاده شدن از دوچرخه و بار دیگر وقتی که از زمین بلند شدم بعد از کلی تلو تلو خوردن به زمین برخورد کردم. از نظر خودم شبیه به رقص قبل از مرگ بود. ما بیشتر از ۵۰ کیلومتر را در یک روز رکاب زده بودیم. پاهای من بی‌حس بودند. کتلین به این ورزش، لقب مفرح را داده بود.

من استخوان‌های لگنم را روی پتو گذاشته و تا فردا صبح خوابیدم. کتلین مدام می‌گفت که دوچرخه خانه‌ی ماست. فردا صبح وقتی داشتیم کیلومترها را طی می‌کردیم، من به مرور متوجه بعضی تغییرات شدم. علاوه بر استخوان‌های لگنی که درد می‌کردند و عضله‌هایی که حس کشیدگی داشتند، من شروع به خوردن پودر کول اید (Kool-Aid) کرده بودم.

سفر با دوچرخه

البته منکر زیبایی و لذت‌بخشی دوچرخه‌سواری در دشت‌های مخملی و پر از گل نیستم. وقتی از تپه‌ای بالا می‌رفتیم و من موفق به پدال زدن و تمام کردن مسیر تپه می‌شدم، اشتیاق زیادی وجودم را فرا می‌گرفت. وقتی از شهری رد می‌شدیم، ماشینی نداشتیم که صدای روستا را بپوشاند بلکه با دوچرخه‌های خود از آن عبور می‌کردیم در حالی کره سرو صدای بازی کودکان و صدای کلیسای روستا را می‌شنیدیم. این هدیه‌ای است که هیچ وقت دستیابی به آن همراه با اتوموبیل مقدور نخواهد بود.

در روز چهارم در هر پیچی داد می‌زدیم تا حوصله‌مان سر نرود. کتلین همیشه نزدیک به من حرکت می‌کرد. این حس که خودت تعمیرکار دوچرخه‌ی خود باشی بسیار جذاب بود. در روز چهارم بود وقتی می‌ایستادیم که دوچرخه را تعمیر کنیم یا چیزی بخوریم حس عجیبی داشتم و دوست داشتم زودتر بر روی دوچرخه برگردم و با خود فکر می‌کردم شاید حق با کتلین است؛ دوچرخه خانه است.

سفر با دوچرخه

ما به ریتمی دست یافته بودیم و با هم پدال می‌زدیم. روی دوچرخه از سیاست صحبت می‌کردیم. در مورد شغل‌هایمان و حتی در مورد نام دوچرخه‌ی کتلین صحبت می‌کردیم. دردی که در عضلات داشتم اصلا متوقف نمی‌شد و حتی الان که در حال نوشتن این سفرنامه هستم، زوایای مختلفی را برای نشستن امتحان می‌کنم ولی باز هم لگنم درد می‌کند.

ما در غروب‌های زیبایی دوچرخه‌سواری کردیم و تعداد زیادی رنگین‌کمان دیدم. از مزرعه‌هایی عبور کردیم که در حال سمپاشی بودند وقطرات آفت‌کش، همه جا پخش شده بود، ابتدا امیدوار بودیم که شاید قطرات آب باشند ولی بعد متوجه شدیم که آفت‌کش هستند. هر روز از سفر ما، ماجرایی مختص خود داشت و پر از مشکلات بود. از تپه‌ها و جاده‌هایی با قلوه سنگ گرفته تا مزرعه‌های پایان‌ناپذیر. هر گاه به منظره‌ی زیبایی می‌رسیدیم هر دوی ما نفس را در سینه حبس می‌کردیم و آرزو می‌کردیم که دیگری پیشنهاد توقف و گرفتن عکس را ندهد. فکر اصلی که در تمام طول این سفر بر ذهن ما غلبه داشت این بود که به پدال زدن ادامه بده!

هلند

بعد از اینکه به گرونیگن (Groningen) بعد از ۴۰۰ کیلومتر دوچرخه‌سواری رسیدیم، فهمیدم که چیزی نغییر پیدا کرده است، شاید من موفق به پیغام دادن در حین دوچرخه‌سواری نشدم و هنوز هم اسمی برای دوچرخه‌ی خود انتخاب نکرده بودم ولی دوچرخه‌سواری برای من مفهوم دیگری داشت و مطمین بودم که این دیگر آخرین سفر من با دوچرخه نخواهد بود و به درستی و از اعماق ذهنم باور کردم که دوچرخه خانه‌ی من است. 

مطالب مرتبط:

منبع adventure

دیدگاه