معنی ضرب المثل فارسی؛ اشرف خر
ضربالمثل اشرف خر به زمانهای قدیم بازمیگردد و در مورد حاکمی به اسم اشرف است که تنها به جمعآوری طلا و جواهرات میپرداخت و ستمکاری نامدار بود. در خواندن این مقاله با کجارو همراه باشید.
مقالههای مرتبط:
تاریخچه ضربالمثل اشرف خر
در گذشته حاکمی ظالم و طمعکار در آذربایجان زندگی میکرد. نام وی ملکاشرفبنتیمورتاش چوپانی بود که به اشرف شهرت داشت. او بسیار حریص و حسود بود و همه از دست او در رنج و سختی بسر میبردند.
او عاشق طلا و جواهرات بود و هر زمان که به دیدن کسی میرفت، به زور جواهر و سکهی طلا از او میگرفت و در گاوصندوقهایش پنهان میکرد.
اشرف ۱۷ خزانه داشته است و روز به روز آنها را از طلا و اشیاء گرانقیمت پر میکرد. وی آنقدر سکههای طلا را دوست داشت که اغلب اوقات جایگاه و مقام خود را فراموش میکرد.
افرادی که به اشرف خدمت میکردند هر زمان که او را نمیدیدند، مطمئن بودند که در یکی از خزانههایش به شمردن جواهراتش مشغول است. اموال و طلاهایش بیش از همه چیز برایش مهم بود و حتی بیشتر از خانوادهاش به آنها اهمیت میداد.
ملک اشرف به جای حفظ و امنیت آذربایجان به جمعآوری مسکوکات طلا میپرداخت. او افرادی را مامور کرده بود که به خانههای مردم وارد شوند و جواهراتشان را تصاحب کنند. این فرمان همهی مردم از جمله علما را ناراحت و عصبانی کرده بود و روز به روز نفرت مردم به اشرف بیشتر میشد.
روزی اشرف تصمیم به دستگیری شخصی به نام شیخصدرالدین موسی، از علمای شهر، کرد، اما او از شهر فرار کرد و به سمت استان گیلان رفت.
ستمکاری و جنایات اشرف به جایی رسید که برخی از علمای آن زمان از کشور گریختند و در مناطق دیگر از جمله شهر غازان، محل فرماندهی شخصی به اسم جانی بیگ خان اوزبک از پادشاهان مغول، اقامت گزیدند. جانی بیگ خان مردی مسلمان و با خدا بود و از حضور عالمان به کشورش بسیار خوشحال شد و از آنها استقبال کرد.
روزی قاضی محیالدین در مجلسی حضور یافت و مردم را به یکتا پرستی دعوت کرد و از ستمهای اشرف در حق مردم سخن گفت. آن روز جانی بیگ خان به مجلس آمد و با شنیدن صحبتهای او اشک در چشمانش حلقه بست و به شدت گریه و زاری کرد. سخنان قاضی محی الدین به دل همه نشست و از جانی بیگ خان خواست تا به مردم آذربایجان کمک کند و انتقام آنها را از اشرف بگیرد.
جانی بیگ خان هم در عرض یک ماه ارتش خود را آماده کرد و در سال ۷۵۸ هجری قمری به آذربایجان رفت و در حملهای اشرف و اطرافیانش را کشت و اموالش را تصاحب کرد و فرمان داد تا او را بر سر در مسجد مراغیان تبریز آویزان کنند.
از آن دوران به بعد این داستان به صورت ضربالمثل در آمد.
دیدگاه