معنی ضرب المثل فارسی؛ لقمان را حکمت آموختن

محمد مهدی حسنی
محمد مهدی حسنی سه شنبه، ۲۶ مرداد ۱۳۹۵ ساعت ۲۳:۰۰
معنی ضرب المثل فارسی؛ لقمان را حکمت آموختن

 لقمان در تاریخ ادب فارسی چهره بسیار شناخته شده‌ای است و ضرب‌المثل‌های بسیاری در مورد او به وجود آمده است. با کجارو همراه باشید تا در مورد ضرب‌المثل «لقمان را حکمت آموختن» بیشتر بخوانیم و بدانیم.

تاریخچه ضر‌ب‌المثل لقمان را حکمت آموختن  

آورده‌اند که مردی به اسم لقمان حکیم، در زمان حضرت داوود (ع) در کشور سودان زندگی می‌کرد. وی بسیار باهوش و زرنگ بود و در همان دوران جوانی به‌عنوان خدمتکار در خانه‌ی یکی از افراد قوم بنی‌اسراییل کار می‌کرد.

ارباب لقمان اخلاق بسیار بدی داشت و با لقمان بدرفتاری می‌کرد. اما لقمان در برابر تندخویی‌هایش سکوت می‌کرد و چیزی نمی‌گفت. او خوب می‌دانست با مشکلات زندگی چگونه روبه‌رو شود و صبر و شکیبایی را از همان سن جوانی سرلوحه‌ی زندگی‌اش قرار داده بود.

یک روز ارباب لقمان، گوسفندی را قربانی کرد و به لقمان فرمان داد تا مهم‌ترین و بهترین عضوهای بدن آن گوسفند را برایش ببرد.

لقمان حکیم زبان و دل گوسفند را در سینی گذاشت و به خدمت اربابش رفت و به او تحویل داد. روز دیگری مجددا صاحب لقمان گوسفند دیگری قربانی کرد و به لقمان دستور داد تا پست‌ترین و بدترین عضوهای گوسفند را برایش بیاورد. لقمان باز هم زبان و دل گوسفند را داخل سینی قرار داد و به نزد صاحبش رفت.

مرد تندخو از لقمان پرسید، چرا مجددا دل و زبان گوسفند را برای من آوردی؟ دلیلش را بگو. لقمان لبخندی زد و گفت:

«زمانی که از زبانت به خوبی استفاده کنی و حرف‌های زیبا بزنی و دلت صاف و روشن باشد، انسان عاقل این دو عضو را بهترین می‌خواند. اما اگر از دل و زبان به بدترین شکل استفاده شود مطمئنا بدترین اعضای بدن هستند.»

صاحب لقمان از این هوش و زکاوت لقمان حکیم خوشش آمد و به او گفت تو آزاد هستی و هر کجا دلت می‌خواهد می‌توانی بروی. لقمان بسیار شادمان شد و از اربابش تشکر کرد و به شهر خود بازگشت.

یک شب لقمان مشغول راز و نیاز با خداوند بود. ناگهان فرشته‌ی وحی نازل شد و به او گفت:

«از نزد پروردگار برایت پیغامی دارم. تو باید بین حکمت و نبوت یکی را باید انتخاب کنی.»

لقمان به فکر فرو رفت و به فرشته‌ی وحی گفت: من توان و قدرت پیامبری در میان انسان‌ها را ندارم و نمی‌توانم نبوت را انتخاب کنم. در همان لحظه خداوند فرشته‌ای را نزد لقمان فرستاد و به او حکمت آموخت. از آن شب به بعد لقمان به مردی حکیم و عادل تبدیل شد. چشم بصیرت پیدا کرد و تمام امور دنیا را می‌دید. وی در کمال دانایی صحبت می‌کرد و در هر کلام او حکمت، بزرگی و عظمت خداوند درونش واضح و روشن بود. بی‌منطق لب به سخن نمی‌گشود و به مردم پند می‌داد که در زندگی صبور و شکیبا باشند و به آنچه خداوند برایشان رقم می‌زند شاکر باشند.

در آن زمان چند تن از فرزندان لقمان از دنیا رفتند و او در مقابل مرگ آن‌ها بسیار مقاومت کرد تا مردم صبر و قدرت را درک کرده و به آن عمل کنند. لقمان اغلب اوقات در دل طبیعت به تفکر می‌پرداخت.

لقمان به مردی بزرگ و والا در بین مردم تبدیل شد و پندها و سخنانش برای همه‌ی انسان‌ها لذت‌بخش و مفید بود. امروزه هم نصایح و سخنان لقمان برای مردم ثمربخش و باارزش است.

لقمان حکیم می‌فرمایند:

بدی که مردم با تو کنند و نیکی که تو با مردم کنی فراموش باید کرد. خدا و مرگ را یاد باید داشت.

مطالب مرتبط:

دیدگاه