سفرنامه کرمانشاه؛ زیارت خدایان باستانی | قسمت دوم

رضا اردو
رضا اردو چهار شنبه، ۶ دی ۱۴۰۲ ساعت ۱۴:۰۶
سفرنامه کرمانشاه؛ زیارت خدایان باستانی | قسمت دوم

در این قسمت از سفرنامه، به تکیه معاون‌ الملک و بازار سنتی کرمانشاه می‌رویم.

روز دوم - ۲۰ خرداد ۱۴۰۲

ساعت، نزدیک‌های ۹ را نشان می‌داد که آفتاب صبحگاهی کرمانشاه بیدارمان کرد. طبق گفته خانم خوش‌برخورد قسمت پذیرش، تا ساعت ۱۰ وقت داشتیم که از صبحانه رایگان هاستل استفاده کنیم. در طبقه پایین، در آشپزخانه سفره‌ای پهن کرده بودند که بر آن پنیر، کره، مربا و نان خودنمایی می‌کرد. کره‌ها که یک‌بار مصرف مسافرتی بودند؛ به نظر نمی‌رسید پنیر و نان هم محلی باشد. هر یک سهم خود را برداشتیم و با تکه‌ای نان به‌سمت میز دوازده‌نفره سالن پذیرش رفتیم.

سر میز، یک پسر و دختر خارجی نشسته بودند و سرشان توی لپ‌تاپ بود. گوش تیز کرده بودم تا بفهمم آن دو به چه زبانی صحبت می‌کنند. ابتدا متوجه نشدم و زبان غریب می‌رسید؛ اما وقتی کمی گذشت و بیشتر مکالمات را شنیدم، فهمیدم که به زبان لهستانی صحبت می‌کنند. 

پس از صبحانه، آماده شدیم تا ماجراجویی جدید را شروع کنیم. مقصد اولی که در آن روز انتخاب کرده بودیم، تکیه معاون‌ الملک در نزدیکی بازار سنتی کرمانشاه بود. از آنجا که هاستل ما نیز در مرکز شهر و نزدیک بازار بود، تصمیم گرفتیم پیاده به‌سمت تکیه برویم؛ تا تکیه، شاید حدود ۱۵ دقیقه پیاده فاصله بود. صبح شنبه، تقریبا همراه با بازاریان بیرون زدیم. خورشید هیچ ابری پیش رویش نمی‌دید تا مانع از آن شود تا قدم به قدم حرکت ما را دنبال کند.

جمعه کرمانشاه و شلوغی روز تعطیل آن را دیده بودیم؛ حالا فرصتی دست داده بود تا ببینیم کرمانشاه در یک روز کاری چگونه است. مغازه‌ها بیشترشان باز بودند. دیگر خبری از آن بساط یدکی‌فروش‌های سر کوچه نبود. در عوض، مغازه‌های دوچرخه‌‌فروشی در راسته‌ای که به‌سمت بازار می‌رفتیم، خودنمایی می‌کردند. معلوم بود در ۲۰ خرداد بچه‌ها امتحاناتشان را داده‌اند و همراه با پدر آمده بودند تا دوچرخه‌ خود را برای بازی و دوردور در کوچه‌پس‌کوچه‌ها سرپا کنند. 

یکی‌دو چهارراه را پیمودیم تا آنکه نقشه راه گفت باید به‌سمت چپ بپیچیم. در کوچه‌پس‌کوچه‌ها، خیلی راحت نمی‌شد مسیریاب را دنبال کرد. بین پرسیدن از اهالی یا گم شدن، ترجیح دادیم گم شویم؛ اما همین اتفاق هم نیفتاد؛ دو سه پیچ را رد کردیم تا آنکه تکیه معاون‌الملک را در سمت راست خود یافتیم.

تکیه معاون الملک؛ منبع عکس: ویکی‌مدیا، عکاس: Mohammad Hosein Abbasi

منبع عکس: Wikimedia، عکاس: Mohammad Hosein Abbasi

تکیه معاون‌ الملک یکی از معروف‌ترین تکیه‌های ایران است. تکیه هم داستان خاص خودش را دارد. قدمت بنا به عصر قاجار برمی‌گردد و همان طور که از نامش برمی‌آید، محل عزاداری و بزرگداشت واقعه عاشورا و برگزاری مراسم مذهبی بوده است. در جریان انقلاب مشروطه، اینجا مرکز مخالفان مشروطه (مشروعه‌خواهان) بود و پس از پیروزی مشروطه‌خواهان نیز آینه‌کاری‌ها و بخشی از بنا تخریب شد که بعدها مورد مرمت قرار گرفت.

تکیه معاون‌ الملک پایین‌تر از سطح زمین قرار گرفته است؛ برای همین، از ردیف پله‌های آجری پایین‌ رفتیم تا به در ورودی آن برسیم. هیچ‌کس نبود. نگهبان دم در زیر سایه ایستاده بود و داشت نان بربری می‌خورد و گاه تکه‌ای نان برای کبوتران نیز می‌انداخت. سلامی رد و بدل کردیم و از همان ابتدا غرق کاشی‌کاری‌های بنا شدیم. در واقع، یکی از دلایل شهرت تکیه معاون‌ الملک همین کاشی‌کاری‌های آن است.

ورودی تکیه معاون الملک؛ منبع عکس: کجارو، عکاس: محمد لوح

منبع عکس: کجارو، عکاس: محمد لوح

در تکیه نیز می‌بینیم که سردر، طبق الگوی طاق بزرگ طاق بستان که دو فرشته بر بالای طاق خسروپرویز داشت، دو فرشته نقش شده بودند که تاجی به دست داشتند. نقش فرشته‌هایی که پرچم‌های «یا حسین، یا مظلوم کربلا» به دست داشتند، منحصربه‌فرد بود. بالای در ورودی، بیت معروف زیر نوشته شده است:

باز این چه شورش است که در خلق عالم است / باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است

کبوترها حول این بیت در سردر ورودی یا جا خوش کرده بودند یا در رفت‌وآمد بودند که بر معنویت فضا می‌افزود. کاشی‌های برجسته و نیمه‌برجسته به رنگ‌های آبی فیروزه‌ای، زرد و صورتی هر یک داستان و نقشی دارد که خودبه‌خود باعث می‌شوند سرعت بیننده هنگام ورود به محوطه کم شود. 

سردر تکیه معاون الملک؛ منبع عکس: کجارو، عکاس: محمد لوح

منبع عکس: کجارو، عکاس: محمد لوح

یک تورفتگی پیش از در ورودی تکیه در سمت چپ قرار داشت که در انتهای آن طاقچه‌ای مخصوص قرار دادن شمع، قاعدتا برای شام غریبان، بود. جای شمع‌هایی که روی هم تلنبار شده بود، نشان از آن داشت که برای مدتی طولانی شام غریبان را آنجا برپا می‌داشته‌اند.

تقریبا جایی در تکیه معاون الملک وجود ندارد که با کاشی‌های نقاشی‌شده تزیین نشده باشد

پس از عبور از سردر ورودی، از راهروی کوتاهی گذشتیم. تقریبا جایی در تکیه نبود که با کاشی‌های نقاشی‌شده تزیین نشده باشد. در این راهروی کوچک نیز کاشی با نقاشی‌های گل‌وبلبل صورتی و زرد بود. در میان آن کاشی‌ها نیز نقاشی امام حسین (ع) با عبارات «یا حسین مظلوم» یا «یا ابوالفضل‌العباس» دیده می‌شد. دفتر فروش بلیط تکیه در سمت راست این راهرو قرار داشت. یک مرد ریزجثه با عینک ضخیم ته‌استکانی داشت با دقت به رادیویی که در حال گزارش مسابقه فوتبال بود، گوش می‌داد. 

مرد ریزجثه آن‌قدر محو رادیو شده بود که پاک فراموش کرده بود که محمد پول ورودی برای دو نفر را داده است؛ دو یا سه بار سراغمان آمد که «آقا ورودی بپردازید»؛ بعد که یادش می‌آمد پرداخته‌ایم، دوباره سراغ رادیو‌ می‌رفت.

راهروی ورودی به حیاطی ختم شد که حوض کوچکی هم در میانه‌اش بود. کسی در حیاط نبود جز کارگری که بعدا آمد و در حیاط آب‌پاشی/آب‌بازی کرد. در و پنجره‌های کوچک و بزرگ با قاب‌های تیره‌ در دورتادور حیاط دیده می‌شد. در میان این‌ها، فضای بیشتری بود تا معماران بنا تصاویر بزرگ‌تری نقش کنند. در سمت راست حیاط، کاشی‌های کنار هم دو تصویر بزرگ را نقش کرده‌ بودند.

حوض تکیه معاون الملک؛ منبع عکس: بلاگسازان، عکاس: نامشخص

منبع عکس: بلاگسازان، عکاس: نامشخص

یک نقش تصویر مراسم عزاداری بود؛ در ردیف پایین این تصویر، مردانی با نیم‌تنه برهنه در حال سینه‌زنی بودند. روبه‌روی آن‌ها دسته دیگری داشتند قمه می‌زنند و خون بر سر و صورتشان ریخته بود. به نظر می‌آمد مردان و زنانی که بالاتر از این‌ها نقش شده‌ بودند از طبقات بالا و اشرافی قاجاری باشند؛ چراکه با طمانینه، دوزانو نشسته‌ بودند و داشتند سینه می‌زدند. روی همگی به‌سمت شخصی بود که بزرگ‌تر از بقیه تصویر شده، روی منبر نشسته و دستش را به سمتشان دراز کرده بود. در پایین نقش، چنین نوشته شده:

گفت بانیش معاون پی تاریخ بگو کین حسینیه ز ما بهر عزای شهداست

به عبارتی، این «ماده تاریخ» سال ساخت و کاربری مکان را نشان می‌دهد و احتمالا به فضای عاشورا در آن زمان قجری اشاره می‌کند.

تصویر مراسم عزاداری تکیه معاون الملک؛ منبع عکس: ویکی‌مدیا، عکاس: Reza.zad

منبع عکس: Wikimedia، عکاس: Reza.zad

تصویر بزرگ دیگر، حرکت کاروان یا شاید لشکریان ابن سعد را از کنار رود در بالای تصویر نشان می‌داد. در پایین تصویر، مردانی بی‌سر در حالت افقی تصویر شده‌ بودند که زنانی بر بالینشان شیون می‌کردند. کاشی‌های این نقش، افتادگی کم ندارد. در پایین تصویر، این‌گونه نوشته شده است:

عبور داد ز کین ابن سعد بی‌ایمان عیال را ... تشنه لبان ... کاشی‌پز طهرانی

حرکت کاروان ابن سعد تکیه معاون الملک؛ منبع عکس: کجارو، عکاس: محمد لوح

منبع عکس: کجارو، عکاس: محمد لوح

دیگر نقش‌های دیدنی تکیه از همین حیاط شروع می‌شود و آن نقش شاهان ایران از دوران پیشدادی و کیانی تا عصر قاجار است؛ یعنی از کیومرث و هوشنگ گرفته تا محمدعلی‌شاه و احمدشاه، تک‌به‌تک روی کاشی‌ها نقش‌ شده‌ که واقعا کنجکاوی‌برانگیز بودند. این نقوش را پیش‌تر در کتاب «نامه خسروان» جلال‌الدین‌میرزا، فرزند فتحعلی‌شاه قاجار، دیده بودم و به گمانم از همان کتاب برگرفته شده‌‌اند. 

کاشی شاهان ایران تکیه معاون الملک؛ منبع عکس: ویکی‌مدیا، عکاس: sarahamidi7

منبع عکس: Wikimedia، عکاس: Sarahamidi7

راه‌پله کوچکی، در گوشه سمت چپ حیاط، ما را به بنای مرکزی تکیه رساند. سالن داخل بنا با کاشی‌های غالبا آبی تزیین شده بود. لوستر بلندی، از مرکز گنبد تکیه، به یکی دو متری بالای سرمان می‌رسید. منبری با پنج پله در کنار در اتاقک مخصوص صاحب تکیه، وفادارانه برجا مانده بود. پنجره‌های بزرگ سه‌دهانه دو طرف بنا، سالن را روشن نگاه می‌داشت. لامپ‌های سبزرنگ آویزان از سقف درون محفظه‌هایی با عبارت «یا حسین، ابا عبدالله» جلب توجه می‌کردند.

داخل تکیه معاون الملک؛ منبع عکس: ویکی‌مدیا، عکاس: Mohsen Rashidi

منبع عکس: Wikimedia، عکاس: Mohsen Rashidi

در سالن نیز کاشی‌کاری‌های حاوی وقایع مهم نقش شده بودند. یکی از نقش‌های بزرگ که تقریبا سالم مانده بود، این عنوان را داشت:

وارد شدن اهل بیت به مدینه طیبه (کاشی‌پز حسن طهرانی)

در این نقش، کاروان امام حسین (ع) داشت وارد شهر می‌شد و مردم در حال استقبال از آن‌ها بودند. شتران، کجاوه‌هایی داشتند و زنانی درون کجاوه‌ها دوبه‌دو بر کوهان شترها نشسته‌ بودند. پرچم‌های سفید و سبز و سیاهی در بالای نقش، پای دیوار شهر، برافراشته شده بود. در میان پرچم‌ها، پرچم روسیه جلب توجه می‌کرد. طبق ادعای محمد، تاثیرات روسیه در جنبش مشروطه احتمالا خود را در این اثر قجری این‌گونه نمایان کرده بود.

وارد شدن اهل بیت به مدینه طیبه تکیه معاون الملک؛ منبع عکس: همشهری آنلاین، عکاس: نامشخص

منبع عکس: همشهری آنلاین، عکاس: نامشخص

درست روبه‌روی نقش پیشین، در کنار پنجره بزرگ، نقش دیگری بود با این عنوان؛

وارد کردن اهل بیت علیه‌السلام بمجلس یزید پلید

این نقش هم تقریبا سالم بود و هیچ افتادگی در کاشی‌ها نداشت. در این نقش، یزید با لباس صورتی بالای مجلس نشسته، یک دستش به کمربند و دست دیگرش سمت اجاقی بود و داشت ورود اهل بیت (ع) را نظاره می‌کرد. وزیران و چاکرانش دست‌ به سینه یا دست به کمر پیرامون وی بودند. اهل بیت (ع) در پایین نقش تصویر شده بودند. جلوتر از همه، امام معصومی بود با ردای سبزرنگ و یک عصا در دست. چهره تمام اهل بیت (ع) با پارچه سفیدی پوشانده شده بود و به‌جز یک نفر، تمامشان هاله‌ای از نور دور سر داشتند.

وارد کردن اهل بیت به مجلس یزید تکیه معاون الملک؛ منبع عکس: همشهری آنلاین، عکاس: نامشخص

منبع عکس: همشهری آنلاین، عکاس: نامشخص

نقش شاهان قدیم و جدید ایران بر کاشی‌ها در این سالن نیز به‌صورت ردیف دیده می‌شد. اما یکی دیگر از نقش‌های بزرگ و چشمگیر سالن، نقش «قصاص کردن مختار از کفار» است. این نقش بر دیوار چسبیده به ورودی اتاقک صاحب تکیه تصویر شده بود. شرح تصویر از این قرار است که مختار بر تختی نشسته است و سربازانش در حال تکه‌پاره‌کردن قاتلان امام حسین (ع) هستند که با عنوان «کفار» از آن‌ها یاد می‌شود.

بعضی نقوش شنیع و تکان‌دهنده هستند؛ عده‌ای را در دیگی جوشان دارند می‌پزند، یک سر بریده در هاله یا بالشتی زردرنگ نیز در پایین نقش دیده می‌شود که شخصی رویش خم شده است و دارد به آن زل می‌زند. دستان یک نفر را نیز به چوب بسته‌اند و دارند با شمشیر روی بدنش خط می‌اندازند. اسیرانی نیز با غل‌‌وزنجیر نزد مختار آورده شده‌اند. تمام این‌ها با شیپورزنی عده‌ای در گوشه تصویر همراه است. 

قصاص کردن مختار از کفار تکیه معاون الملک؛ منبع عکس: ویکی‌مدیا، عکاس: Ensie & Matthias

منبع عکس: Wikimedia، عکاس: Ensie & Matthias

روبه‌روی نقش پیشین، نقاشی بزرگ دیگری است با عنوان:

تصویر رزم حضرت سیدالشهدا و حضرت ابوالفضل با مخالفین

نقاشی تصویر رزم حضرت سیدالشهدا، از لحاظ تعداد نفراتی که تصویر شده است، شاید شلوغ‌ترین و با جزئیات‌ترین نقاشی مجموعه باشد. امام حسین (ع) و حضرت ابوالفضل (ع) هر دو سوار بر اسب سفید در جهات مخالف، اولی به‌سمت چپ و دومی به‌سمت راست، دارند به قلب سپاه دشمن می‌زنند. پرچم «نصر من الله و فتح قریب» در کنار اسب حضرت ابوالفضل (ع) برافراشته است. امام حسین (ع) با یک ضربه شمشیر دارد یک سرباز دشمن را نصف می‌کند. سپاه دشمن آشکارا به هم ریخته و زیر پای همدیگر افتاده‌اند. پیکره‌های تودرتو و حالت راستکی یا چپکی آن‌ها چشمگیر است.

تصویر رزم حضرت سیدالشهدا تکیه معاون الملک؛ منبع عکس: بلد، عکاس: نامشخص

منبع عکس: بلد، عکاس: نامشخص

بعد از آنکه حسابی نقاشی روی کاشی‌ها را کاوش کردیم، وارد اتاقک بانی تکیه معاون‌ الملک شدیم. در این اتاقک کوچک مرمری شاید ۶ متری، سنگ قبر بانی بنا همراه با حجله‌ای به یادبود درگذشت وی وجود دارد. روی سنگ قبر چنین نوشته شده است:

آرامگاه مرحوم خادم الحسین

حسن معینی

دست قضا به لوح قدرت نوشت / که شد حسن عازم باغ بهشت

سال وفاتش طلبیدند گفت / به شامگه اول اردیبهشت

وفات اول اردیبهشت ۱۳۲۷

در تابلویی بر دیوار، تصویر «بانی حسن معاون‌الملک خادم الحسین» نصب شده که ردایی سیاه پوشیده، یک دستش بر ردا و در دست دیگرش یک گلاب‌پاش است.

بانی حسن معاون الملک؛ منبع عکس: کجارو، عکاس: محمد لوح

منبع عکس: کجارو، عکاس: محمد لوح

در سمت راست، روی دیوار، قصیده‌ای در مدح بانی تکیه سروده شده که از این قرار است:

جوانمردی که اینجا شد مزارش / به مردم خیرخواهی بود کارش

کفی با جود و قلبی مهربان داشت / به مهمان‌دوستی شد روزگارش

کریم و راست‌گوی و راست‌کردار / حقیقت بود در دنیا شعارش

سرش پرشور از عشق حسینی / ز ماتم اشک خونین در کنارش

حسن نام و معینی شهرت او / معاون بود بر ملک و دیارش

بماند از او چنان نام نکوئی / که بهتر از سرای زرنگارش (۱)

پی سال وفاتش گفت هادی / حسن شد در حسینیّه مزارش

(۱)مقصود از سرای زرنگار حسینیّه، زینبیّه، عباسیه است. سراینده شعر مرحوم «هادی اعتمادی» رحمه‌الله علیه

راهرویی در گوشه سالن، با کف سنگی و دیوار آجری، ما را به حیاط پشتی تکیه هدایت می‌کرد. سه-چهار تابلو که به نظر جدید می‌آمدند، بر دیوار نصب شده بودند؛ مثلا یکی از تابلوها نقش‌برجسته انوبا‌نی‌نی، شاه لولوبیان، از اقوام زاگرس‌نشین هزاره سوم قبل از میلاد، را نشان می‌داد که صرفا برای تزیین گذاشته بودند. در راهرو به‌سمت نور حرکت کردیم و به حیاط بزرگ و سرسبزی رسیدیم. انتظار چنین حیاط دل‌باز و زیبایی را نداشتیم.

باغچه تکیه معاون الملک؛ منبع عکس: ویکی‌مدیا، عکاس: Firoozma

منبع عکس: Wikimedia، عکاس: Firoozma

باغچه وسط حیاط سبک پردیس‌های ایرانی را داشت؛ یعنی چهارگوشی متشکل از چهار باغچه که دور یک حوض جمع شده بود. دیوارهای حیاط پشتی هم از کاشی‌های کوچک با نقش‌ونگارهای گل و بلبل پر شده بودند که رنگ غالبشان آبی فیروزه‌ای بود. در انتهای حیاط، ایوان بزرگی با دو ستون عظیم با شیارهای اریب چند پله بالاتر از سطح حیاط قرار داشت. 

در سمت چپ ورودی، یعنی روبه‌روی ایوان، بر دیوارهای بزرگی، کاشی‌های آبی‌رنگ با نقش‌های سفید، چشم را می‌ربود. هرکدام از کاشی‌ها یک نقش تاریخی را نشان می‌داد و جالب آنکه همان جا منبعش هم ذکر شده بود. این اولین‌ نقش کاشی‌کاری با ذکر منبع بود که دیده بودم؛ مثلا یک کاشی سوارکاری را نشان داده و بالایش نوشته بود:

اشکال سواران در تخت جمشید ... در آثار عجم مذکور است.

نقوش باستانی تکیه معاون الملک؛ منبع عکس: ویکی‌مدیا، عکاس: Coffeetalkh

منبع عکس: Wikimedia، عکاس: Coffeetalkh

«آثار عجم» قاعدتا باید اشاره به کتاب معروف «فرصت‌الدوله شیرازی» باشد که در واقع یک سفرنامه علمی-تاریخی مصور بود. یا نقشی دیگر مردی همراه با بز را نشان می‌داد و بالایش نوشته بود:

این اشکال در چهلستون شیراز پای پله عمارت داریوش است.

شاید اینجا منظورش از «چهلستون شیراز» کاخ آپادانای داریوش در تخت جمشید باشد. کاشی‌های به‌هم‌پیوسته‌ای که در واقع یک تصویر را نشان می‌دادند نیز منحصربه‌فرد بود؛ مثل حالتی که بعضی‌ها پست‌های صفحه اینستاگرام خود را کنار هم ‌می‌چینند. روی هرکدام از این کاشی‌ها، دو اسیر در بند نقش شده بودند که در کنار دیگر کاشی‌ها به کاشی‌ نهایی به‌شکل داریوش بزرگ هخامنشی ختم می‌شدند.

کاشی‌های حیاط پشتی تکیه معاون الملک؛ منبع عکس: ویکی‌مدیا، عکاس: Ensie & Matthias

منبع عکس: Wikimedia، عکاس: Ensie & Matthias

در واقع کاشی‌ها داشت نقش‌برجسته بیستون داریوش را نشان می‌داد. بالای هرکدام هم ارجاعش مشخص شده بود: «اشکال بیستون». این کاشی‌های منبع‌دار با پس‌زمینه آبی کل دیوار را پوشانده‌اند. قاب دور این نقوش نیز همان کاشی‌کاری‌ها با تصویر شاهان ایران، مثل اردوان دوم اشکانی، پوراندخت و آزرمیدخت ساسانی، است.

آفتاب شدت گرفته بود اما مانع از آن نمی‌شد که محو این کاشی‌ها نشوم. در حالی که یک‌به‌یک داشتم تصاویر را نگاه می‌کردم، گروهی خانم میانسال وارد حیاط شدند. آن‌ها نه نگاهی به کاشی‌ها انداختند، نه باغچه و حوض وسط حیاط نظرشان را جلب کرد؛ یک‌راست به‌سمت ایوان رفتند و وقتی دیدند در اتاق‌های پشت ایوان بسته‌ است، غرغرکنان گفتند:

اینجا که بسته‌ است، پس پول چی رو از ما گرفتید!

و رفتند. پیش خودم گفتم اما شبیه این کاشی‌کاری‌ها را جای دیگری نمی‌توانید ببینید. شاید هم دنبال چیز خاصی بودند و گمان می‌کردند در پشت ایوان حیاط تکیه پنهان شده است!

در سمت راست ایوان، دفتر مدیریت مجموعه قرار داشت. در آن آفتاب شدید، نمی‌شد عکس‌های خوبی با کاشی‌های آبی‌رنگ حیاط گرفت؛ اما در سایه ایوان، جان می‌داد تا عکس‌های جذاب با کاشی‌کاری‌های دلربای آن بگیریم. برخلاف دیوارهای یک‌دست آبی و سفید حیاط، رنگ زرد هم به کاشی‌های دیوارهای ایوان اضافه شده بود که بر زیبایی‌ آن می‌افزود. تکیه معاون الملک بیش از این چیزی برای عرضه نداشت؛ راه آمده را به‌سمت در تکیه برگشتیم و از آن خارج شدیم.

ایوان تکیه معاون الملک؛ منبع عکس: Wikimedia، عکاس: Coffeetalkh

منبع عکس: Wikimedia، عکاس: Coffeetalkh

مقصد بعدی، مسجد جامع شافعی در نزدیکی بازار کرمانشاه بود. از تکیه تا مسجد ۱۵ دقیقه پیاده بیشتر راه نبود. آفتاب داشت به بالاترین نقطه می‌رسید و رویمان را سرخ می‌کرد. یک لیوان خاکشیر را آذوقه راه کردیم و به طرف مسجد رفتیم. مسجد شافعی در کوچه‌ای در بلوار جوانشیر بود. انتهای کوچه به بازار سنتی کرمانشاه ختم می‌شد. پیرمردی سر گذر مسجد نشسته بود. پیرمرد با لباسی مندرس روی زمین نشسته و شبیه گداها بود؛ اما منشش به نظر بی‌نیاز می‌آمد؛ طوری که آدم شک می‌کرد چطور باید با او برخورد کند.

بازار سنتی کرمانشاه یکی از طولانی‌ترین بازارهای سرپوشیده در ایران‌زمین است

وقتی داشتیم به گذر منتهی به در مسجد شافعی می‌پیچیدیم، پیرمرد سلام و خوشامدی گفت و ما را هم به ابراز سلام و وقت بخیر گفتن وادار کرد. در انتهای گذر، از دری گذشتیم و پس از بالا رفتن از پله‌های مرمری به صحن مسجد شافعی رسیدیم. در انتهای صحن مسجد، یک در به دل بازار سنتی کرمانشاه باز می‌شد؛ اما در خود مسجد بسته بود و رویش نوشته بود تنها از ساعت ۴:۳۰ تا ۷:۳۰ امکان بازدید وجود دارد؛ یعنی چهار-پنج ساعتی وقت داشتیم تا گزینه‌های دیگر را مرور کنیم و دوباره به مسجد شافعی برگردیم. راه آمده را برگشتیم و در سر گذر به پیرمرد گفتیم که ساعت ۴:۳۰ باز می‌شود، پیرمرد هم با بدرود و به امید دیداری ما را در پناه خدا رها کرد.

بازار در همان نزدیکی بود؛ برای همین به‌سمت بازار سنتی کرمانشاه روانه شدیم. بازار سنتی کرمانشاه یکی از طولانی‌ترین بازار‌های سرپوشیده در ایران‌زمین است. گشتن در گذرهای مسقف بازار بهترین راه برای فرار از آفتاب سوزان ظهر خرداد بود؛ اما در ساعتی که ما به بازار رفتیم، به‌خاطر زمان ناهار و نماز، اغلب مغازه‌ها بسته بودند؛ اما همان تک‌وتوک مغازه‌های باز نیز حسی که از بازار سنتی کرمانشاه انتظار داشتیم را به ما می‌داد.

بازار سنتی کرمانشاه؛ منبع عکس: ویکی‌مدیا، عکاس: Mohammad Hosein Abbasi

منبع عکس: Wikimedia، عکاس: Mohammad Hosein Abbasi

تن مانکن‌ها لباس کردی کرده بودند و گاه خرید و فروشی هم صورت می‌گرفت. همان طور که بی‌هدف در راسته بازار قدم می‌زدیم، یک مغازه گلیم‌فروشی‌ نظرمان را جلب کرد. سربندها و سرپوش‌های متنوعی از دستار کردی تا کلاه بختیاری جلوی آن آویزان بود که آدم وسوسه می‌شد بخرد یا حداقل با آن‌ها عکسی بگیرد. وقتی قیمت‌ها را شنیدم، ترجیح دادم به همان عکس اکتفا کنم. مغازه‌دار مرد خون‌گرم و مشتری‌نوازی بود؛ او تعارف کرد و روی گلیم‌های روی هم چیده‌شده نشستیم. مغازه‌دار به‌معنای واقعی کلمه «کلاه سرمان گذاشت» که من با آن کلاه‌ها عکس گرفتم، بعد هم نشستیم به حرف زدن.

گلیم‌فروشی بازار کرمانشاه؛ منبع عکس: Apochi.com، عکاس: نامشخص

منبع عکس: Apochi.com، عکاس: نامشخص

مغازه‌دار مرد میانسال و لاغراندامی بود با استخوان‌بندی سفت و سختی که حکایت از پهلوانی دوران جوانی داشت. آن مرد میانسال گفت پدربزرگم این مغازه را برپا کرد و من سومین نسلی هستم که مغازه را سر پا نگه داشته‌ام. او شهری که از آنجا می‌آمدیم را پرسید، وقتی گفتیم از تهران می‌آییم، گفت ما گویی همه برای تهران کار می‌کنیم؛ روستاهای اطراف برای کرمانشاه، که مرکز استان باشد، کار می‌کنند و ما هم برای تهران. وقتی پرسیدیم که چرا آن‌قدر بازار خلوت است، گفت الان سر ظهر است؛ عصر بازار جانی دوباره می‌گیرد. مغازه‌دار گفت یکی مسجد ظهر و دیگری زورخانه غروب جزو عادات روزمره بازاریان است. با همین اشاره، او ما را تشویق کرد که سری هم به زورخانه بازار سنتی کرمانشاه بزنیم.

همچون مریدانی که پای منبر شیخی نشسته باشند، روی انبوه گلیم‌ها جا خوش کرده بودیم و به حرف‌های مغازه‌دار کرمانشاهی گوش می‌دادیم. محمد، که حسابی به حضور در آن مکان باهویت دل داده بود و از محضر پیر کرمانشاهی کسب فیض می‌کرد، به مغازه‌دار گفت:

یا شیخ ما را نصیحتی بنما.

بازاری باتجربه کرمانشاهی لحظه‌ای درنگ کرد و گفت:

برای خودتان قیمت تعیین نکنید.

آن لحظه‌ای بود که باید جامه می‌دریدیم و حیران و جیغ‌زنان در افق بازار گم می‌شدیم، اما زود بر خود مسلط شدیم و ظاهر را حفظ کردیم.

خیرات کردن به‌صورت ناشناس جزو پسندیده‌ترین الگوهای رفتاری میان بازاریان کرمانشاهی بود

موضوع دیگری که مرد مغازه‌دار مطرح کرد، مقوله «غرور» بود. او گفت به چشم خود دیدم مردی را در همین بازار که تبر گردنش را نمی‌زد و پولش از پارو بالا می‌رفت؛ اما غرور خودش زمینش زد و در جوب‌ها پیدایش کردیم؛ به غرور خود ننازید، چراکه غرور دوست و آشنا نمی‌شناسد و با خودتان هم مهربان نیست. 

کلا سفرمان از یک سفر سیاحتی داشت به یک سفر معنوی تغییر ماهیت می‌داد. حدود یک‌ساعتی در مغازه بودیم. بحث به منش کرمانشاهی‌ها کشیده شد. این‌طور که مرد مغازه‌دار می‌گفت، خیرات کردن به‌صورت ناشناس جزو پسندیده‌ترین الگوهای رفتاری حداقل میان بازاریان کرمانشاهی بود. او مردی را مثال زد که بسیار در قمار کردن ماهر بود؛ طوری که هر دفعه با دو کیسه پر پول از سر بازی بلند می‌شد. آنگاه مرد قمارباز تمام پول‌ها را شبانه در کوچه پس کوچه‌ها میان نیازمندان تقسیم می‌کرد و اصولا کارش همین بود. آنجا فکر کردم که آیا آن گروه‌هایی که جلوی هاستل ما مدام بازی می‌کنند هم در نهایت دستاوردشان را این‌گونه خرج می‌کنند؟

بازار قدیم کرمانشاه؛ منبع عکس: VisitKermanshah، عکاس: حمیدرضا کرمی

منبع عکس: VisitKermanshah، عکاس: حمیدرضا کرمی

پس از آن که وقت را حسابی غنیمت شمردیم و از گذشته و حال و آینده سخن گفتیم، از مرد مغازه‌دار کسب اجازه کردیم تا به ادامه سیر و سیاحت در کرمانشاه بپردازیم. او کاسه‌ای پر از توت تازه برای آذوقه سفرمان پیشکش کرد و گفت:

دو تا از این کاسه‌ها را خانمم صبح داد، آوردم مغازه. یکی‌ را برای صبحانه خوردم؛ این یکی برای شما.

با کمی کش و قوس، پیشکشی را پذیرفتیم و توت‌خوران در راسته بازار پایین رفتیم. توت‌ها درشت و شیرین همچون شهد عسل بودند. آن یک کاسه توت کافی بود تا ما را تا ناهار زنده نگه دارد. 

منبع عکس: Iran Tourism and Touring Organization، عکاس: نامشخص

مطالب مرتبط:

دیدگاه