چگونه با تماشای فیلمها و سریالها میتوان فراتر و عمیقتر سفر کرد
علاقهمندان به سینما با تماشای فیلمهایی چون تلما و لوئیز، مکانهایی را در دنیا کشف میکنند که در غیر این صورت، هرگز موفق به بازدید از آنها نمیشدند.
برخی در به نقاط مختلف جهان سفر میکنند تا شگفتیهای طبیعی را بکاوند. برخی برای خوردن غذاهای متنوع و برخی نیز برای آشنایی با فرهنگهای مختلف سفر میکنند. دستهای هم هستند که عاشق فیلمها و سریالها هستند و به محلهایی سفر میکنند که شهرتشان را مدیون قهرمانهای هالیوود هستند. جو استوارت هم یکی از همان خورههای فیلم است و البته، بسیار هم به این خصیصه افتخار میکند. ادامهی مقاله را از زبان او بخوانید:
او از من سوال کرد:
زمانی که در لس آنجلس هستید، در کدام هتل اقامت خواهید داشت؟
مقالههای مرتبط:
یک لحظه با خودم فکر کردم یک دروغ مصلحتی بگویم و یکی از هتلهای خیلیخوب لس آنجلس را همین طوری اسم ببرم. حتما اسم بعضی از آنها را میدانید؛ مکانهای شیکی که در میان خیابانهای شلوغ و پررفتوآمدی احاطه شدهاند؛ مثلا هتل روزولت (The Roosevelt) یا شاتو مارمونت (Chateau Marmont).
اما بهجای آن، پاسخ پیچیدهتر و صادقانهتری دادم:
در هتلی بنام سافاری این (Safari Inn) در شهر بربنک (Burbank) خواهم ماند.
سافاری اینکه ارتفاع چندانی هم ندارد، از سال ۱۹۵۵ بهعنوان مشخصهی بارز بربنک شناخته میشود و انسان را با خود به سالهای طلایی سفرهای موتوری میبرد. تابلوی نئون پرزرقوبرق این هتل خارج از ساختمان و در میان شمار زیادی از ساختمانهای اداری بیهویت و مراکز خرید عمومی قرار گرفته است.
از زمانی که فیلم داستان عاشقانه واقعی (True Romance) در اوایل دههی ۹۰ در این هتل فیلمبرداری شد، همیشه دلم میخواست در این هتل بخوابم. سفری که تهیهی مقدمات آن ۲۰ و چند سال طول کشید؛ این معجزه است که این هتل کوچک هنوز هم مشغول کار است.
برخلاف بیشتر هتلهای جدید لس آنجلس، ماشینتان را در یک پارکینگ زیرزمینی بزرگ و پهناور پارک نمیکنید یا اینکه سوئیچ ماشین را به دست خدمهی هتل بسپارید که آنها ماشین را برایتان پارک کنند. در سافاری این، من ماشین را بیرون اتاقم پارک کردم. درست مانند همان کاری که مسافران در دههی ۱۹۵۰ انجام میدادند. در همان خیابان، یک فروشگاه مک دونالد، یک دوناتفروشی و یک غذاخوری مملو از آثار تاریخی و قدیمی بنام تالی رند (Tallyrand) قرار دارد که ساندویچ رولت گوشت، بوقلمون کبابشده و گوشت گاو آبپزشده سرو میکند و اگر مشتری، غذایی با گوشت سفید سفارش بدهد، ۷۵ سنت به قیمتهایش اضافه میکند.
جذابیت نوستالژیک «سافاری این» باعث شد آن را در چند فیلم، سریال تلویزیونی و موزیک ویدیو ببینیم. شاید معروفترین آنها فیلم داستان عاشقانه واقعی محصول سال ۱۹۹۳ باشد. این فیلم که به لطف بازی درخشان کریستینن اسلاتر و پاتریشیا آرکوئت و فیلمنامهی هوشمندانهی کوئنتین تارانتینو اکرانی عالی را تجربه کرد، باعث شد که این رستوران، خودش، تبدیل به یک مقصد گردشگری شود.
پس از آن، خیلیها (مثل امروز من) روزهای زیادی روی بوفه به تماشای استخری نشستند که بین پارکینگ و خیابان بود. همچنان که روی صندلی پلاستیکی لم داده بودم، به تابلوی نئون پر زرقوبرقی که با درختان نخل محصور شده بود نگاه میکردم و از اینکه بالاخره توانسته بودم به اینجا بیایم، کودک درونم در پوست خود نمیگنجید. عدهای هم هستند که بهخاطر شرکت در جشنوارهی داستان عاشقانهی واقعی (True Romance Fest) به اینجا میآیند. این جشن، رویدادی سالانه برای بزرگداشت فیلم است که از پنج سال پیش اجرا میشود.
اوقاتی که در سافاری این گذراندم، یکی از شادترین خاطرات سفر من است؛ اما این اولین باری نیست که دیدن یک فیلم من را واداشت تا به جاده بزنم. من هم مثل خیلی از عاشقان سریال توئین پیکس (Twin Peaks) به حومهی لس آنجلس رفتم تا در اولد پلیس (Old Place) غذا بخورم. اینجا، پاتوقی سنتی با فضایی یادآور دوران قدیم است که چندینبار در سریالهای پربینندهی تلویزیونی دیده شده است.
یک بار هم در آستین، با ماشین به رستوران تاپ ناچ هامبرگرز (Top Notch Hamburgers) رفتم که یک همبرگرفروشی دهه هفتادی است که فیلم کلاسیک مات و مبهوت (Dazed and Confused) در آن فیلمبرداری شده است. همین اواخر هم به پارک ملی آرچز (Arches National Park) در یوتا رفتم که فیلم تلما و لوئیز (Thelma and Louise) آنجا ساخته شده بود.
میشن سان خوان باتیستا در کالیفرنیای شمالی
برای بازدید از ساختمان میشن سان جوان باتیستا (Mission San Juan Bautista) هم به شمال کالیفرنیا سفر کردم. این محل، جایی است که مادلین، نه یک بار بلکه دو بار، در فیلم سرگیجهی آلفرد هیچکاک به ورطهی مرگ سقوط کرد. آن زمان که کنار برج ناقوس میشن ایستاده بودم، یاد حومهی سیدنی افتادم؛ جایی که این فیلم را اولین بار، زمانی که بچه بودم، دیدم و ذهن خردسالم در اثر سکانسهای خیالانگیز فیلم و پیچوتابهای آن بهشدت بههم ریخته بود. فیلم سرگیجه را بیشتر از ۲۰ بار دیدهام و هنوز هم من را به شگفتی وامیدارد.
چشماندازهای متروک و پر از کاکتوسی که در فیلم «جایی برای پیرمردها نیست» (No Country for Old Men) الهامبخش من برای رانندگی در غرب تگزاس شد. با اینکه این فیلم اصلا احساس خوبی به بیننده نمیبخشد، سینماتوگرافی راه خود را به ذهن و روان من باز کرد و من را با اشتیاقی فزاینده برای رانندگی در همان جادهها سرشار کرد؛ البته، آنجا با قاتل تپانچهبهکمر دستگیرشدهی فیلم روبهرو نشدم.
در حال رانندگی، از میان مناظر متروکی که در فیلم «جایی برای پیرمردها نیست» دیده شد
یک نکته در اینجا وجود دارد؛ عاشقانه دوستداشتن محلهایی که افراد دیگر به آنجا نگاه هم نمیکنند، یکی از دلایل مهم سفرهای من است و من هم در این انتخاب، تنها نیستم. پیش از آنکه اینترنت این امکان را برای ما فراهم آورد که هر زمانی که میخواهیم به هر جا که میخواهیم سفر کنیم، فیلمها و سریالهای تلویزیونی بههمراه دایرهالمعارف بریتانیکا، پنجرههایی بودند که دنیای ما را بهسوی جهانهای دیگر میگشودند.
فیلم سرزمین رویاها (Fields of Dreams) را نگاه کنید. با تماشای این فیلم شما از اتاق نشیمن خود به مزرعهی ذرتی در آیوا پرتاب خواهید شد. بهمحض اینکه فیلم «به سوی طبیعت وحشی» (Into the Wild) شروع شود، خود را در تندورای آلاسکا خواهید دید. شاید اینترنت امکان یک نگاه سرسری به سرزمینهای دور را به ما بخشیده باشد؛ اما این باعث نشده است که میلیونها عاشق فیلم دست از سفر به دور دنیا و لمس بخشی کوچک از جادوی فیلم بردارند.
مقالههای مرتبط:
پس از آنکه جادهی دارک هجز (The Dark Hedges) در بالیمانی ایرلند شمالی در سریال بازی تاج و تخت (Games of Thrones) شبکهی HBO نشان داده شد، این خیابان تبدیل به یک جاذبهی گردشگری مهم شد. در چند سال گذشته، لوکیشن اصلی سریال بازی تاج و تخت (Game of Thrones) مانند ایسلند و کرواسی دچار رونق گردشگری شدهاند و خیلی از طرفداران سریال به آنجا سفر میکنند تا کینگز لندینگ (King’s Landing) و وینترفل (Winterfell) را با چشمان خود ببینند. ایرلند شمالی بهزودی ادعا خواهد کرد که تنها تور استودیویی بازی تاج و تخت را در جهان برگزار میکند. قرار است این تور در استودیوی لاینن میل (Linen Mill) در بین بریج (Bainbridge) بازگشایی شود.
نیوزیلند در زمینهی برترییابی در بسیاری از زمینهها مثل بهرهگرفتن از سریالهای پربیننده و تبدیل آنها به یک شمش طلا، به سایر کشورهای دنیا درس میدهد. از زمان انتشار سهگانههای ارباب حلقهها (The Lord of Rings) و هابیتها (The Hobbit)، از سر پیتر جکسون، میلیونها مسافر از نقاط مختلف جهان رهسپار نیوزیلند شدهاند؛ درست مانند زائرینی که راه خاورمیانه میجویند. برای طرفداران فیلمهای عامهپسند نیز، هیجان ایستادن در محل فیلمبرداری فیلمی که ۵۰ بار آن را دیدهاید، حسی مقایسهناپذیر، تجربهای بینابین و مانند یک عبادت است. اینها قبلهگاه فردی هرکدام از ما است و اصلا هم لزومی ندارد که آن فیلم از دیدگاه منتقدین، فیلم خوبی باشد. خوب پس برای چه به آنجا سفر میکنیم؟ چون این سفر به موضوعاتی خیلی بیشتر از صرفا یک فیلم مربوط میشود. شاید نیوزیلند را بتوان بهترین نمونه برای گردشگری لوکیشن فیلم دانست؛ محیطی شگفتانگیز برای بهرهبردن از امتیازهای سهگانههای هابیتها و ارباب حلقهها. تنها در سال ۲۰۱۷، بیش از نیم میلیون بازدیدکننده از دروازههای مجموعهی هابیتون (Hobbiton) در ماتاماتا (Matamata) گذر کردند.
برخی از فیلمها باعث میشوند که در لذت نوستالژیهای کودکانهی خود غرق بشویم؛ چراکه با خاطرات ما از بعدازظهرهای روزهای تعطیلی که با پدربزرگها و مادربزرگها گذراندهایم، شبهای جمعه که با برادرها و خواهرها دور هم جمع شدیم یا سینما رفتنهای بین هفتهای با دوستانمان، عجین شدهاند. فیلمهایی که ما در سنین نوجوانی و با احساساتی آکنده از بیمناکی و غم، بارها و بارها تماشا کردهایم، سالهای سرنوشتساز ما را تشکیل دادهاند. شخصیتها، دیالوگها و موسیقی متن فیلم تا بزرگسالی و زمانی که بدهکاریها، وامهای دانشجویی و سایر پیامدهای ناخواسته و انکارناپذیر چرخ آسیاب دوران، شروع به فشارآوردن به ما کرد، با ما باقی ماند.
فیلمها، ماشینهای زمان هستند و میتوانند خاطرات فردی تلخ و تند و احساسات عمیقی را که سالها به آنها فکر نمیکردیم، برایمان زنده کنند. من برای ادای احترام به گذشته از لوکیشنها بازدید نمیکنم؛ بلکه، گذشتهی خودم را قدر میگذارم. البته، فیلمها عاملی تضمینشده برای ایجاد گردشگری نیستند: هر کسی تنها به این خاطر که فیلم مایک جادویی (Magic Mike) را دوست دارد، اقدام به تهیهی بلیط و سفر به فلوریدا نمیکند. افرادی خیلی زیادی را دیدهام که هرگز رویای ۱۴ ساعت پرواز و ۱۶ ساعت رانندگی برای اقامت در هتلی که ایدهی نوشتن درخشش (The Shining) را به استفان کینگ بخشید، در سر نمیپرورانند؛ اما من سال گذشته این کار را کردم.
چه چیز دیگری میتوانم بگویم؟ یا منظور من را درک کردید، یا نکردید.
دیدگاه