وقتی نطفه داستان سفر به کرمانشاه شکل گرفت که فروردینماه رفته بودیم ماسوله؛ ماسوله جان که پاینده و زیبا و مهگرفته باقی بماند. طبق روال مرسومی که معمولا آخر هر سفر، برنامه سفر دیگر را میچینند، گفتم «مدتها است دلم میخواهد به کرمانشاه سفر کنم؛ کرمانشاه دیاری است با دیدنیهایی که پیش از مرگ باید دید.» محمد آب ریختهشده را برداشت و کمکم این نطفه جان گرفت. چرخ گردون طوری چرخید که کرمانشاه در نیمه دوم خردادماه سال ۱۴۰۲ ما را طلبید.
دم رفتن، مدام خبرهایی از کرمانشاه مخابره میشد که مدیر تکیه معاونالملک برکنار شده و ممکن است خود تکیه هم مدتی بسته شود؛ یا در بیمارستانی در کرمانشاه، پرتوهای رادیواکتیو نشت کرده و اوضاع اضطراری شده است؛ با این حال، احتمال تعطیلی بعضی جاهای دیدنی کرمانشاه و خطر اصابت پرتوهای رادیواکتیو را به جان خریدیم و خیلی جدی برنامه سفر چیدیم.
تصورمان این بود که حداقل سه شب را آنجا خواهیم بود؛ اما وقتی جاهایی را که میخواستیم ببینیم فهرست کردیم، دیدیم که دو شب هم کافی است. جاهایی که رفتیم را یکباره لو نمیدهم تا کمکم مزهشان کنیم. سفر از تهران به کرمانشاه، از آن سفرهایی است که حتی خود مسیرش نیز معنادار و جذاب به نظر میآید. حرکت از ری به هگمتانه و بعد کنگاور و بیستون تا خود کرمانشاه، عینا همان مسیر جاده شاهی باستانی یا مسیر جاده ابریشم است.
جاده ساوه-همدان؛ منبع عکس: کجارو، عکاس: رضا اردو
با توجه به شرایط سخت اقتصادی، تصمیم گرفتیم فقط یک وعده را در کرمانشاه به رستوران برویم و برای باقی وعدهها خوراکی بردیم. یک هاستل هم در دل شهر رزرو کردم که خودش از خوششانسیها و جاذبههای سفر شد؛ به موقعش به آن هم میرسیم. اتاقی خصوصی با ظرفیت سهنفره در هاستل رزرو کردیم به قیمت شبی ۵۸۰,۰۰۰ تومان که کمتر از نصف قیمت آلونکهای چوبی-سنگی ماسوله درآمد.
حال همه چیز مهیا بود برای به جاده زدن؛ برای رفتن به جایگاه خدایان و اقامتگاه پهلوانان؛ به کرمانشاه؛ شهر کاک، دندهکباب و زورخانه.
روز نخست – ۱۹ خرداد ۱۴۰۲
هاستل بلوط در کرمانشاه اطلاع داد که از ساعت دو بعدازظهر به بعد میتوانیم اتاق را تحویل بگیریم. در حالت بدون توقف، از تهران تا کرمانشاه حدود ۶ ساعت راه است. ما هم که اهل تند رفتن نبودیم و سر راه میخواستیم در کنگاور توقفی داشته باشیم، صبح زود راه افتادیم.
بخت یارمان بود که در این سه روز سفر نه باران آمد و نه هنوز گرمای تابستان به آن منطقه رسیده بود. هوا صاف، تمیز با نسیمی ملایم ما را فرامیخواند. از لحاظ توپوگرافیک، مسیر تهران تا کرمانشاه نیمی پست و نیمی دیگر کوهستانی است؛ یعنی وقتی مسیر پرند-ساوه-همدان-اسدآباد را طی میکنید، گستره وسیعی از دشتودمن پیش چشم گسترده میشود که ابرها بر تکههایی از مسیر سایه انداختهاند. بعد کوههای تنومند و سربهفلککشیده زاگرس در افق ظاهر میشوند و بهکلی جغرافیای جدیدی ظاهر میشود. تفاوت مثل تفاوت باباطاهر عریان همدانی و سیدجمالالدین پنهان اسدآبادی است.
اسدآباد؛ منبع عکس: کجارو، عکاس: محمد لوح
از اسدآباد که گذشتیم، کنگاور در فاصله ۳۰-۴۰ کیلومتریمان قرار داشت. قرار گذاشته بودیم سفره ناهار را در کنگاور برپا کنیم؛ اما انتخاب کنگاور دلیل داشت؛ پیش از رفتن به کرمانشاه، ادب حکم میکرد که در مسیر، سلامی به ایزدبانوی ایزدبانوان، مادر همه دانشها، خدای تمام رودها، رودخانهها، دریاچهها و دریاهای جهان، اردویسور آناهیتا عرض کنیم. ویرانههای بنای باستانی عظیمی در دل کنگاور باقی مانده که اساسا شهر حول این محوطه قرار گرفته است.
«ایزیدور خاراکسی» (Isidore of Charax) سفرنامهنویس، در آستانه سده یکم میلادی، وقتی در جاده شاهی دوران اشکانی از غرب به شرق حرکت میکرد، به کنگاور یا بهقول خودش «کنکوبار» (Konkobar) که رسید، نوشت:
در سه فرسنگیِ شروع ماد علیا، شهر کنکوبار قرار دارد. معبد آرتمیس در آنجا است؛ سه فرسنگ.
از آنجا که در عصر هلنیستی، آرتمیس را با آناهیتا یکی میانگاشتند، تصور بر آن شد که این ویرانههای باستانی معبد آناهیتا باشد. آنها که به این یکسانانگاری شک کردهاند، گفتهاند از کجا معلوم آن معبدی که ایزیدور میگوید همین ویرانههایی باشد که ما در کنگاور یافتهایم؛ اما بیاید روراست باشیم؛ آنها که اینگونه تردید میکنند، یا خود به کنگاور سفر نکردهاند یا زیادی مته به خشخاش میگذارند. هر کس در این مسیر از کنگاور گذر کند و مثل ایزیدور بخواهد در یک جمله کنگاور را توصیف کند، بدون شک به این معبد اشاره میکند.
معبد کنگاور آنقدر عظیم است که از چشم نیفتد و به نظرم این همان معبد آرتمیس در گزارش ایزیدور باشد. برخی گمان میکنند انسانهای ۲,۰۰۰ سال پیش در دنیایی دیگر زندگی میکردند یا طور دیگری میدیدند. در ادامه شاهد دیگری میآورم که مردمان باستان، پدیدههای چشمگیر را درست مثل ما میدیدند و ثبت میکردند.
برگردیم سر معبد آناهیتا؛ برنامه مسیریاب تا خود کنگاور بهخوبی کار میکرد. وقتی به کنگاور و نزدیکی معبد رسیدیم، برنامه مسیریاب از کار افتاد. گویند این از معجزات ایزدبانو آناهیتا برای محافظت از خود و شهر بوده است تا مهاجمان بهراحتی به آن دست نیابند! بههرروی، چشمچشم کردیم و کورمالکورمال مسیر را طی کردیم با ایمان به اینکه خود شهر کنگاور ما را به معبد خواهد رساند. همین طور هم شد؛ ویرانههای معبد آناهیتا بر تپه بلندی مشرف به شهر در مقابلمان خودنمایی کرد. برای آنکه در ورودی به محوطه را بیابیم، دور محوطه چرخیدیم و ناخودآگاه مراسم طواف پیش از ورود را به جا آوردیم.
منبع عکس: کجارو، عکاس: محمد لوح
روی تابلوی ورودی، خیلی ساده نوشته شده بود: «معبد آناهیتا». بلیط ارزان ۴,۰۰۰ یا ۵,۰۰۰ تومانیاش را خریدیم و وارد محوطه شدیم. در کمال شگفتی دیدیم که آناهیتا سر ظهر جمعه زیر ظل آفتاب هم زائر دارد. مجسمه نیمتنه آناهیتا را که معلوم بود تازهساخت است، در ابتدای مسیر گذاشته بودند.
منبع عکس: کجارو، عکاس: محمد لوح
مسیر سنگفرشی را بهخوبی در طول و عرض محوطه تدارک دیده بودند؛ بهطوری که بازدیدکننده بهخوبی میتوانست از گوشهوکنار و جاهای دیدنی معبد دیدن کند. ردیف خردهستونها با بینوایی، هنوز هم مسئولانه به مسافران خوشآمد میگفتند. بخشهایی از پلههای صحن ورودی معبد سرپا باقی مانده بود. این پلهها بهشکل پلههای ورودی کاخ آپادانای داریوش در تخت جمشید، از دو جناح عابر را به داخل بنا هدایت میکرد.
منبع عکس: کجارو، عکاس: محمد لوح
از کنار پلهها که گذشتیم، معدود ستونهای نیمچهسالم معبد در گوشه شمال غربی به چشم آمدند. این ردیف ستونهای تقریبا سالم با مسجدی که در بخش شمالی محوطه ساخته شده، همان قابی است که معمولا برای نمایش معبد کنگاور ثبت میکنند. ستونها از نوع ستونهای ساده یونانی «دوریک» (Doric) بودند.
منبع عکس: کجارو، عکاس: محمد لوح
معبد بیش از این برای چشم غیرمسلح چیزی برای ارائه نداشت. سنگهای فراوانی که برای ساخت آن به کار رفته بود، در گوشه و کنار محوطه ردیف شده بود و هر قطعهسنگ کد شناسایی داشت. یک نقطه مرتفع در بخش جنوب شرقی بنا هم به چشم میخورد که مکان مناسبی برای برپایی مجسمه آناهیتا میتوانست باشد. به رسم احترام، یک طواف دیگر هم در دایره داخلی محوطه به عمل آوردیم و سربهزیر بهسمت خروجی رفتیم.
ارادت شهر به ایزدبانو آناهیتا را میتوان از روی نامهایی که بر دکان و مغازهها گذاشتهاند دریافت؛ یعنی از مینیسوپر «آناهیتا» تا شیروانی و جگرکی «معبد»، رد پای این الهه دیده میشود و هویت خاصی به شهر میدهد.
منبع عکس: کجارو، عکاس: رضا اردو
اما این تازه پیشدرآمد زیارت خدایان باستانی بود. چنانکه گویند، خانمها مقدماند و ایزدبانو آناهیتا پیش از بقیه قرار داشت. جایگاه خدایان یا بغستان یا بیستون پیش رویمان بود و بهسمت آن راهی شدیم. در طول مسیر، بر تابلوهای کنار جاده، علاوه بر نام شهرهای پیش رو، مثل نهاوند، صحنه، بیستون و کرمانشاه، مدام نام کربلا هم خودنمایی میکرد. چون بعضی زائران اربعین از این مسیر بهسمت کربلا میروند، کربلا را هم در کنار دیگر شهرها نوشتهاند.
منبع عکس: کجارو، عکاس: رضا اردو
نام کربلا در کنار نام بیستون در تابلوها، معنای دیگری را هم متبادر میکرد؛ آن هم اینکه انگار عینا تاریخ داشت تکرار میشد؛ راه شاهی باستانی پس از بیستون، که دروازه زاگرس بود، بهسمت تیسفون یا مداین، در جنوب بغداد کنونی میرفت. کربلا هم با کمی فاصله از مداین باستانی در جنوب بغداد قرار دارد؛ از این جهت، انگار هنوز هم آن شاهراه باستانی کاربری خود را حفظ کرده است.
هرچه در مسیر کنگاور به کرمانشاه به کوههای زاگرس نزدیکتر میشدیم، یک کوه دوقلهای که انگار دو شاخ داشت، بیش از همه خودنمایی میکرد. متاثر از جهان داستانی تالکین (J.R.R. Tolkien)، بهشوخی این کوه عظیم را با کوههای «گوندور» (Gondor) و «موردور» (Mordor) در «سرزمین میانی» داستان «ارباب حلقهها» مقایسه میکردیم.
منبع عکس: کجارو، عکاس: رضا اردو
وقتی قضیه جدیتر شد که دیدیم هرچه به شهر بیستون نزدیکتر میشویم، کوه دوقلهای نیز همراهش به سمتمان میآید. با خود گفتم یعنی ممکن است داریوش هم در این مسیر، شکوه این کوه را مثل ما دیده باشد و به همین دلیل اینجا را، در دروازه زاگرس و در مسیر راه شاهی، برای ثبت کتیبه تاریخی خود انتخاب کرده باشد؟ اگر چنین باشد، عین این است که از چشم او پدیدههای جغرافیایی را دیده و درک کردهایم.
کوه دوقلهای بیستون از دور بسیار چشمگیر است و بهدرستی دروازه زاگرس نامیده میشود
در کمال ناباوری، حدسمان درست از آب درآمد؛ کوه دوقلهای همان کوه بیستون یا بغستان بود. وقتی از نزدیک موقعیت جغرافیایی آن را ببینیم درمییابیم که چرا به اینجا جایگاه خدایان میگویند و تمام شاهان بزرگ هخامنشی، اشکانی و ساسانی در اینجا یادگاری از خود بهجای گذاشتهاند. شگفتی این کشف و عظمت آن کوه آنقدر زیاد بود که ترجیح دادیم با همان حالمان خوش باشیم و سعی کنیم این پدیده را هضم کنیم. برای همین به بیستون از دور سلام کردیم، از کنارش گذشتیم و دیدار از نزدیک را به وقت دیگری موکول کردیم.
جاده، کوه را دور میزد و بهسمت کرمانشاه سرازیر میشد. هرچه از دور چشمچشم کردیم، کتیبه بیستون داریوش را نیافتیم. آنچه بیش از همه خودنمایی میکرد، صفحه مسطح عظیمی بر دل کوه بود که هیچ نقشی بر آن دیده نمیشد. بعدها فهمیدیم که آن همان صفحهای است که به «فرهادتراش» معروف است. توضیح آن را میگذارم برای وقتی که از نزدیک بیستون را دیدیم.
ورود به کرمانشاه
ساعت حدود چهار بعدازظهر را نشان میداد که به کرمانشاه رسیدیم. پیش از همه، سرسبزی شهر به چشممان آمد. در داخل شهر، بسیاری از خیابانها زیر سایه درختان، آفتابی بر آسفالت نمیدیدند. رود کرخه که کمتر آبی به خود میدیدید، همچنان مسئولانه راهش را در میان کرمانشاه بهسمت جنوب میپیمود.
منبع عکس: کجارو، عکاس: رضا اردو
جمعه بود و با خنکتر شدن هوا، کمکم مردم داشتند بیرون میآمدند. با حس خستگی و غریبگی، با دیده تردید به همه چیز مینگریستیم. بیش از همه، تیپ و لباس مردم به چشممان میآمد؛ شلوارهای گشاد کردی با پیراهنهای مردانهای که داخل این شلوارها فرو کرده بودند و تسبیحهای دانهدرشتی که در دست داشتند، توجه را جلب میکرد.
آخر، مسیر هاستل را پیدا کردیم و به بلواری در نزدیک بازار سنتی کرمانشاه رسیدیم که هاستل در یکی از کوچههایش قرار داشت. سر کوچه، خیلیها روی زمین بساط پهن کرده بودند و قطعات ریز و درشت میفروختند؛ از لوازم یدکی بگیر تا قطعاتی که دقیقا نمیدانستیم چه هستند و به چه دردی میخورند. آنقدر شلوغ بود که تقریبا خیابان را بند آورده بودند. گفتیم شاید برنامه خاصی است که جمعهها اینجا بساط میکنند.
وقتی وارد کوچه خاکی محل اقامتمان شدیم، دیدیم داستان دیگری هم آنجا برقرار است. کوچه خاکی به یک فضای بازی میرسید که آن هم خاکی بود و به پارکینگ میمانست. آنجا گولهگوله مردها دور هم نشسته و به کاری سرگرم بودند. هاستل دقیقا در همان میدانگاه قرار داشت. حلقههای مردان حتی سرشان را بالا نیاوردند و به ما کمتر نگاه میکردند؛ انگار چیز جذابتری در چنته داشتند که جهان بیرونی را بیاهمیت میکرد. بعدها فهمیدم که آنها معتاد هستند؛ معتاد به قمار. در واقع همگی داشتند بازی میکردند و آنجا پاتوق بازیشان بود.
در سبزرنگ هاستل یک آیفون تصویری داشت که بالایش با خودکار «هاستل بلوط» نوشته شده بود. زنگ را زدم و گفتم رزرو داشتهایم و در را باز کردند. دیگر حسابی انتظاراتم را پایین آورده بودم؛ اما آنچه در هاستل پیش چشم نمایان شد، کاملا متفاوت از فضایی بود که در کوچه و ابتدای آن دیده بودیم؛ یک خانه دوطبقه با حیاطی دنج با دو میز و نیمکت زیر سایهبان پذیرایمان بود. در همان ابتدا پسری کلید پارکینگ خانه را بهمان داد تا ماشین را در پارکینگی مطمئن بگذاریم و در میدان نباشد. این اولین اطمینان خاطر بود.
منبع عکس: جاباما، عکاس: نامشخص
وسایل را جمع کردیم و وارد خانه شدیم. چند پله پایین رفتیم و با گذر از راهروی کوتاهی به سالن پذیرش هاستل رسیدیم. دختری خوشاخلاق پشت میز پیشخوان پذیرایمان بود. خوشوبشی کردیم، فرمی پر کردم و کارت شناسایی دادم و کلید اتاق اختصاصی را گرفتم. سالن پذیرش یک طرفش کاناپه داشت و در طرف دیگر، میز درازی بود با دو نیمکت در دو طرفش که بهراحتی ۱۲ نفر میتوانستند دورش بنشینند.
منبع عکس: کارناوال، عکاس: نامشخص
در انتهای سالن، آشپزخانه بود. خوراکیهای یخچالی را آنجا گذاشتیم و باخبر شدیم که صبحانه هم روی اتاق هست و میتوانیم صبحها از ساعت هشت تا ۱۰ صبحانه را مهمان هاستل باشیم. در بالای کاناپهها در سالن پذیرش، نقشه بزرگ جهان بود که رویش را با پونزهای رنگی نشان کرده بودند. داستان نقشه از این قرار بود که هاستل بهازای هر مسافری که از هر جای جهان به آنجا میآمد، پونزی روی نقطه مبدا مسافر میگذاشت و بدینترتیب جهانی بودن خود را به رخ میکشید.
اتاقهای اقامتی هاستل در طبقه بالا قرار داشت؛ کلا فکر کنم دو اتاق مشترک و دو اتاق اختصاصی داشت؛ اتاقهای مشترک تختهای دوطبقه داشتند با دستشویی و حمام مشترک که آن هم در راهرو بود. اتاق اختصاصی با ظرفیت سه نفر؛ یک تخت دونفره و یک تخت تکنفره با کمد و میز و آینه و دستشویی و حمام اختصاصی و یک کولر اسپلیت، مکان راحت و خوشایندی را برای مسافر به ارمغان میآورد.
منبع عکس: کجارو، عکاس: رضا اردو
باید به تمام این امکانات عنصر تمیزی را هم اضافه کنم در حدی که باعث شد در استفاده از ملافههایی که با خود آورده بودیم نیز تردید کنیم. وقتی قیمت شبی ۵۸۰,۰۰۰ تومان اقامت در این اتاق را با قیمتهای میلیونی برخی سوییتهای بیکیفیت ماسوله مقایسه میکردیم، بیشتر حس رضایت بهمان دست میداد.
برای استفاده حداکثری از روز، بر آن شدیم تا خیلی جنگی چرتی بزنیم و راهی طاق بستان شویم. آنقدر کوتاه خوابیدیم که شک کردیم اصلا به خواب رفته باشیم؛ اما آنقدر حس سرزندگی و سرحالی داشتیم که باورنکردنی بود. بدو بدو شال و کلاه کردیم و آماده رفتن به طاق سنگی باستانی شدیم. یک اتوبان کمربندی در حاشیه کرمانشاه، جنوب و شمال شهر را به هم وصل میکرد. از آن پس برای عبور و مرور، از همان اتوبان استفاده کردیم.
عصر هوا کمی خنکتر شده بود. دوباره از روی رود کمآب کرخه گذشتیم. کوههای عظیم زاگرس در انتهای اتوبان پیش چشممان خودنمایی میکردند. در انتهای کمربندی، به دانشگاه رازی کرمانشاه رسیدیم. دانشگاه رازی در شمال غرب شهر قرار دارد. روبهروی دانشگاه ساختمانهای مسکونی قرار داشت که به خانههای سازمانی یکشکل میمانست.
دانشگاه رازی کرمانشاه؛ منبع عکس: ISIC، عکاس: نامشخص
طاق بستان در نزدیکی دانشگاه قرار داشت؛ اما نمیدانم چرا به مکانهای مهم که نزدیک میشدیم، برنامه مسیریاب مختل میشد. در اینجا، برای رسیدن به طاق بستان چندبار دور خودمان و پارک نزدیک آن چرخیدیم تا آنکه سر از کوچهپسکوچههای بالای کوه درآوردیم. در آنجا پیرزنان با لباسهای مشکی دوتا دوتا جلوی در خانهها نشسته بودند و به نظر میآمد دارند تصمیمات مهمی برای اهل محل میگیرند.
حضور ما در محل توجه و تعجب پیرزنان پرنفوذ را جلب کرده بود. آنقدر دور خودمان چرخیدیم که خود را در یک کوچه بنبست در محاصره پیرزنان یافتیم. چشم در چشم ایشان لحظاتی سکوت برقرار شد. انگار هر طرف منتظر حرکت بعدی طرف دیگری بود. بهناگهان یکی از پیرزنان حرکت اول را زد؛ دستش را بلند کرد و لب گشود و گفت:
اینجا بنبسته، باید دور بزنید.
جمله کوتاه و تاثیرگذار وی سرلوحه کارمان شد و همان کردیم که آن پیر گفت. در کمال شگفتی، راهها به رویمان باز و گرهها گشوده شد و بهراحتی به دم ورودی طاق بستان رسیدیم. تازه فهمیدیم که پندهای پیران محل چقدر راهگشا است و چرا اهالی به حرف ایشان گوش میدهند.
جلوی ورودی طاق بستان، میدانی به همین نام قرار دارد. در طرف غرب میدان، هتل جمشید که گویا بزرگترین هتل کرمانشاه به شمار میرود، واقع شده است. سردر هتل به مراتب باشکوهتر از ورودی طاق بستان بود. سردر هتل را با الگوبرداری از طاق خسروپرویز در طاق بستان ساختهاند؛ بسی زیبا و چشمنواز است.
منبع عکس: جااینجاس، عکاس: نامشخص
با هزینه اندکی، شاید ۴,۰۰۰ یا ۵,۰۰۰ هزار تومان، بلیط ورودی را گرفتیم و بر سنگریزههای ابتدای محوطه طاق بستان گام نهادیم. در غرب طاق بستان، پشت ردیف درختان، دکهها و رستورانهای غذاخوری قرار داشت. دود کباب آن غذاخوریها بهسمت محوطه آمده و هوا را مهآلود و البته رازآلود کرده و ناخواسته بر گیرایی مکان افزوده بود. دریاچهای جلوی کوه طاق بستان وجود داشت و مردم روی چمنهای پیرامون آن نشسته بودند و از فضا لذت میبردند. برخی هم مدام با دریاچه و کوه پشت آن عکس میگرفتند. چشمه دیگری در گوشه کوه، آب را پیش پای سنگبرجستههای ساسانی جاری ساخته بود و باعث میشد بازدیدکنندگان با فاصله یک جوی از سنگبرجستهها قرار بگیرند.
منبع عکس: کجارو، عکاس: محمد لوح
نخستین و قدیمیترین نقشبرجسته طاق بستان متعلق بود به اردشیر دوم ساسانی در حالی که میان اورمزد و میترا ایستاده بود و داشت دیهیم شاهی را از اورمزد میگرفت. هاله نوری که دور سر میترا نقش بسته است، شناسایی وی را راحت میکند. زیر پای اردشیر دوم هم نقش امپراتور روم، ژولین، برجسته شده بود. اردشیر دوم چهار سال بیشتر حکومت نکرد؛ اما بهخاطر اینکه طاق بستان را برای نقش یادگاری رواج داد، نامش تاثیرگذار و ماندگار است.
منبع عکس: کجارو، عکاس: محمد لوح
کمی آنسوتر، در سمت چپ نقشبرجسته اردشیر دوم، طاق کوچکی وجود دارد که در پسزمینه آن، نقش پدر و پسر، شاپور دوم و سوم، برجسته شدهاند. معلوم است که بعد از اردشیر دوم، برادرزادهاش، شاپور سوم، با تاکید بر اینکه پسر شاپور ذوالاکتاف است، بر تخت شاهی نشسته و در همین جا آن را ثبت کرده است.
در انتهای این سیر تاریخی، طاق بزرگ و باشکوهی در دل کوه کنده شده است که چشم و دل هر بازدیدکنندهای را میرباید. طاق بزرگ با نقوش گل و گیاه و فرشتگان بالدار قاببندی شده است تا صحنه مهم دیهیمستانی خسروپرویز از اورمزد را نشان دهد. شبیه نقش اردشیر دوم، خسروپرویز هم میان دو ایزد قرار گرفته است. تفاوتش آن است که پشت سر شاه بهجای میترا، اینبار ایزدبانو آناهیتا پشت پای شاه آب میریزد. پایین این نقش نیز سوارهنظام زرهپوشی با نیزهای بلند نقش شده که یادآور شوالیههای قرونوسطا است.
منبع عکس: کجارو، عکاس: محمد لوح
بر دیوارههای کناری طاق بزرگ نیز نقوش بزم و شکار ثبت شده است. شاهزادهای قجری نیز آن میان نخود آش شده و مجلس درباریاش را بهطور ناشیانهای نقش کرده است تا سری در سرها دربیاورد.
جمعه بود و محوطه طاق بستان شلوغ. محلیها و مسافران برای عکس انداختن با شاهان ساسانی رقابت میکردند. زبان فارسی و کردی یکی در میان شنیده میشد. نقطهای کنار دریاچه رو به نقشبرجستهها یافتیم و لب جوی، گذر عمر دیدیم. هوا کمکم رو به تاریکی میرفت و چراغهای محوطه هم یکییکی روشن میشد. نورهای رنگینی که بر نقشبرجستهها تابیدن میگرفت، جلوه بیشتر به نقوش میداد.
یک تفاوت اصلی بام کرمانشاه با بام تهران این است که میتوان تا انتها با ماشین رفت
نگهبان طاق بستان از بلندگو مدام تکرار میکرد که «زمان بازدید تمام شده است؛ لطفا محوطه را ترک کنید.» پشت سرمان از غذاخوریها صدای آهنگ شاد با ریتم تند کردی شنیده میشد. داشتیم فکر میکردیم غذا خوردن با این ریتم تند آهنگها چه حسی میتواند داشته باشد. پس از مدتی، نظر از نقشبرجستهها برگرفتیم و به ترک طاق بستان رضایت دادیم. تقریبا ساعت هشت شب بود که نگهبانان ما را تا در محوطه بدرقه کردند و بدرود گفتند.
چوبخطمان برای بازدید از جاذبهها تمام شده بود. در جمعهشب، بالاشهر کرمانشاه شلوغ شد و همه به گشتوگذار میپرداختند. با خود گفتیم حالا که تا اینجا آمدهایم سری هم به بام کرمانشاه یا همان پارک کوهستان بزنیم و ببینیم چه فرقی با بام تهران دارد. پرسانپرسان پارک کوهستان را یافتیم و با ماشین از آن بالا رفتیم. یک تفاوت اصلی بام کرمانشاه با بام تهران این است که میتوان تا انتهای آن را با ماشین رفت و همان بالا پارک کرد و شهر را زیر پای خود به تماشا نشست.
منبع عکس: Wikimedia، عکاس: Mehdi Hosseini
مردم جابهجا روی چمنها زیرانداز انداخته بودند و قوت غالب، همان طور که انتظار میرفت، کباب بود که دود و بویش به مشام میرسید. خستهتر از آن بودیم که پیاده شویم و کمی در پارک بچرخیم؛ برای همین فقط جهت آشنایی دوری زدیم و آن را نشان کردیم تا اگر شد، فردا شب را در بام کرمانشاه بگذرانیم. خود را به سرازیری پارک سپردیم و همان مسیری که آمده بودیم را در جهت مخالف بهسمت هاستل نشان کردیم.
بساط یدکیفروشان سر کوچهمان خلوتتر شده بود و دیگر آن هیاهوی عصر را نداشت؛ اما در میدانگاه خاکی جلوی هاستل همچنان مردان مشغول بازی بودند. ماشین را در پارکینگ هاستل گذاشتیم و کشانکشان خود را به اتاق دلچسبمان رساندیم. پس از کمی استراحت و متعادل کردن دمای خود در زیر کولر اسپلیت و خواندن درباره نقوشی که در طاق بستان دیده بودیم، به حیاط هاستل رفتیم و در هوای دلچسب شبانه، تا پاسی از شب به گپوگفت پرداختیم تا آنکه نهایتا رضایت دادیم که جمعه، ۱۹ خرداد ۱۴۰۲ را به پایان برسانیم.
منبع عکس کاور: Iran Tourism and Touring Organization، عکاس: نامشخص