مکانهای تاریخی که دیگر وجود خارجی ندارند (قسمت اول)
شهری از یخ
در سال ۱۹۱۵ پادشاهیهای ایتالیا و مجارستان- اتریش علیه یکدیگر قیام کردند و جنگهایی میانشان در کوهستانها درگرفت. آنها به همراه خود اسلحه، توپهای جنگی و نیروی برق به این مناطق کوهستانی آوردند و در قلههای برفی و شکاف یخچالهای طبیعی به مبارزه و نابود کردن یکدیگر پرداختند. در زمان جنگ میان این دو ملت که به
جنگ سفید
معروف است، سربازان نهتنها باید با یکدیگر به مبارزه میپرداختند، بلکه مجبور بودند به مبارزه با المانهای طبیعی نیز بپردازند. آنها بهشدت توسط سرما و همچنین ریزش بهمنهای سنگین تهدید به مرگ میشدند و برای فرار و نجات خودشان از این وضعیت، هردو طرف پایگاههایی را برای خودشان بنا کردند. سپاهیان اتریش شهری از یخ را ساختند.
این شهر توسط یک ناوبان اتریشی به نام لئو هندل (leo Handle) طراحی و توسط مهندسان ارتش درون یخچالهای طبیعی ساخته شد. این شهر مجموعهای از تونلها، انبارها، محلهایی برای تجهیزات جنگی و حتی یک غار برای جشنهای دستهجمعی بود که همگی در یک یخچال طبیعی قرار داشتند. زندگی در شهر یخی برای این جنگجویان کاملا امن نبود. در حدود ۱۵۰ هزار سرباز در جنگ کشته شدند که یکسوم کل سربازان بودند و بقیه آنها که جمعیت کمی هم نبودند، در همین کوهستانها زندگی میکردند. زمانی که جنگ در سال ۱۹۱۸ پایان یافت، جنگجویان آن محل را ترک کردند و بقایای لولههای غولپیکر و زنگزدهی توپهای جنگی یا توسط خریداران محلی وسایل اسقاطی برداشته شدند یا در زیر بهمنها مدفون شدند. تغییرات آبوهوا، برف و یخ کوههای آلپ را جابهجا کرد و اجساد اتریشیها و ایتالیاییها و بقایای پناهگاههای کوهستانی آنها را آشکار کرد؛ اما دیگر اثری از آن شهر یخی نیست.
Crush، تگزاس
در سال ۱۸۹۶، ویلیام جورج کراش (William George Crush) بهعنوان متصدی در راهآهنهای میزوری، کانزاس و تگزاس کار میکرد، وی همیشه به دنبال راهی بود که راهآهن را رونق ببخشد و با این ایده، یک نقشه طراحی کرد و برای پیاده کردن آن به روسای خود پیشنهاد داد که اجازه بدهند که ۲ قطار در یک محل مشخص با یکدیگر برخورد کنند، درحالیکه صدها نفر ناظر این اتفاق هستند. شاید فکر میکرد این تبلیغی برای این سیستم حملونقل و شهر جدیدی که در ذهن داشت، باشد.
مسئولین با پیشنهاد وی موافقت کردند. کراش تابستان ۱۸۹۶ را با تمرکز بر روی طرح خود و فراهم کردن مقدمات و برنامهریزی سپری کرد. او ۲ قطار قدیمی تهیه کرد، یکی را قرمز و دیگری را با رنگ سبز نقاشی کرد؛ و یک محل را بین خط راهآهن واکو و دالاس انتخاب کرد و نام آن را کراش (crush) گذاشت. در ۱۵ سپتامبر ۱۸۹۶، هزاران نفر برای دیدن این اتفاق به کراش آمده بودند. این شهر برای داشتن فروشندههای سیگار و نوشیدنیهای خنک، یک رستوران که در چادر یک سیرک اجارهای قرار داشت، یک زندان نوساز به خود میبالید که همهی آنها توسط ۲۰۰ نمایندهای که کراش آنها را برای این رویداد انتخاب کرده بود، مورد بازدید قرارگرفته بودند. در حدود ۵ بعدازظهر، کراش درحالیکه بر یک اسب سفید سوار شده بود، کلاهش را به نشان حرکت ۲ قطار تکان داد و قطارها به سمت یکدیگر حرکت کرده و طبق خواستهی او باهم برخورد کردند. اما دیگ بخار هر ۲ قطار منفجر شد، خردهریزهای فلزی به اطراف پرتاب شدند و آب داغ به روی جمعیت پاشیده شد. دو نفر کشته شدند و بسیاری از مردم نیز زخمی شدند. یکی از عکاسان هم یکی از چشمانش را از دست داد. کراش از کار اخراج شد و فردای آن روز فقط فرا خوانده شد تا پاسخگوی ادعاهای قربانیان این حادثه باشد. بساط به وجود آمدن شهر کراش برچیده شد و بقایای انفجار قطارها برداشته شدند، اما آوازهی این اتفاق همهجا پیچید و حتی اسکات چاپلین آهنگساز معروف یک قطعه در مورد آن ساخت با نام "The great Crush collision March.
تمامی چیزی که از این شهر باقی ماند یک تابلوی "ایالت تاریخی Crush ، تگزاس "است.
برکه collect
قبل از آنکه در منهتن جاده به وجود بیاید (زمانی که موشهای صحرایی شهر را آلوده کرده بودند) و به یک کلانشهر تبدیل شود، در آن یک برکه وجود داشت. این برکه ۱۸ متر عمق داشت، بهوسیلهی یک چشمهی طبیعی تغذیه میشد و یک منبع آب تازه و تمیز برای اهالی که در پایین منهتن سکونت داشتند بهحساب میآمد. مهاجران هلندی نام آن را "kolch گذاشته بودند به معنای قسمت کوچکی از آب؛ اما به دلیل تلفظ متفاوت انگلیسی این لغت کمکم تغییر کرد و به collect تبدیل شد درواقع برکه collect. این محل برای ساکنین منهتن به یک مکان تفریحی یا پاتوق تبدیل شده بود، یک مقصد فوقالعاده برای روزهای تابستان و یک انتخاب مناسب برای اسکی کردن در زمستان. James Fitch، مخترع قایق بخار، نیز یکی از نمونههای اولیه قایق خود را در سال ۱۷۹۶ در همین برکه امتحان کرد.
زمانی که نیویورک وسیع شد و پیشرفت کرد، پاکیزگی برکه نیز از بین رفت. دباغخانهها و کشتارگاهها و همچنین ساکنین شروع به ریختن زبالهها و پسماندهای خود به این برکه کردند. با تلاش زیاد تا سال ۱۸۱۱ این مشکل تا حدی حل شد، اما مشکلات دیگری به وجود آمده بودند. بهطور مثال محلهی جدید با نام Paradise Squar یا میدان بهشت در اطراف آن به وجود آمد و مشکلات را بهسرعت افزایش داد. اطراف تمام ساختمانها را محلهای دفن زباله فراگرفته و به دلیل بوی بد ناشی از آنها، بسیاری از افراد از آن محلها فراری شدند. در این مکان محلههای کثیف Five Points به وجود آمدند. برکهی اولیه تبدیل به یک باتلاق زیرزمینی شد که یک منبع برای شیوع وبا در محلهها در قرن ۱۹ بود. با تلاش افرادی مانند Jaccob Rlls در اوایل قرن بیستم این منطقه پاکسازی شد و بسیاری از ساختمانهای دولتی، آپارتمانهای کثیف خود را از Five Points جابهجا کردند. در محل قبلی برکه، در حال حاضر یک پارک وجود دارد که با نام پارک "Collect pond یا پارک برکه collect خوانده میشود.
کارخانه فولاد Bethlehem
در سال ۱۸۷۳، شرکت فولاد Bethlehem پروژهی جدیدی را شروع کرد، آنها یک کارخانه ذوب فولاد ساختند. این کارخانه فولاد در Bethlehem پنسیلوانیا قرار داشت. کارخانه فولاد Bethlehem، با شمار زیادی از پروژههای خودشان در سراسر آمریکا میخواستند که آن را به یک کشور دیگر تبدیل کنند. پروژههایی مانند ساختمان امپایر استیت (empire state)، پل golden gate (دروازهی طلایی)، ساختمان فوقالعادهی دادگستری آمریکا و طرحهای بسیار زیاد دیگری که همگی توسط Bethlehem ساخته شدند. حتی این کارخانه در جنگها نیز به آمریکا کمک کرد، نزدیک به یکسوم از تجهیزات و تسلیحات سربازان آمریکایی در جریان جنگ جهانی دوم توسط کارخانه فولاد Bethlehem تأمین شد.
اما نقطهی اوج کار آنها زمانی بود که در سال ۱۹۵۷، ۱۹ میلیون تن فولاد تولید کردند و به قیمت ۲.۶ میلیارد دلار به فروش رساند؛ اما در سالههای ۱۹۷۰ تا ۱۹۸۰ کارخانه بهواسطهی بیماری که گریبانگیر شرکتهای آمریکایی در آن دوران شده بود، دچار رکود شد؛ عواملی مانند رقیبان خارجی، مشکلات کارگران، قدمهای اشتباه شرکتهای بزرگ و همچنین تغییرات تکنولوژی. تلاشهایشان برای تغییر شغل از فولاد به پلاستیک، املاک و مستغلات و دیگر زمینههای شغلی نیز به نتیجه نرسید. در سال ۱۹۹۵، کارخانه فولاد Bethlehem پس از ۱۴۰ سال تولید فولاد در Bethlehem، کار خود را متوقف و در سال ۲۰۰۱ اعلام ورشکستگی کرد. امروزه استفادهی دیگری از آن فضا میشود.
قبر Joseph Mulliner
گفته میشود Joseph mulliner راه درستی را در پیش نگرفت، یک کشاورز اهل جنوب نیوجرسی که بیشتر وی را به سبب تفکرات سیاسیاش به انگلیسیها نسبت میدانند، زمانی که جنگ انقلابی آمریکا شکست خورد و زمانی که توسط نیوجرسیهایی که او را تعقیب میکردند در سال ۱۷۷۹ از خانهاش بیرون رانده شد، بازهم از پا نیفتاد. Milliner خیلی زود یک گروه ۴۰ نفری از محافظهکاران تشکیل داد و در یک جزیره بر روی رودخانهی Mullica که نام «چنگالها» را به آن داده بودند، مخفی شدند. پسازآن، Mulliner و باند محافظهکار جدیدش به نام «پناهندگان»، شروع کردند به دزدی از کالسکهها و سپس از بین بردن ردشان که در جادهی تاکرتون از آنها بهجا میماند.
Mulliner به سبب اینکه او و مردانش کسی را نمیکشتند و بیشتر از ثروتمندان دزدی میکردند، خیلی زود مورد ستایش و احترام دیگران قرار گرفت. داستانی شبیه به قصهی رابینهود در جنوب نیوجرسی. ازجمله کارهای این مرد میتوان به این ۲ مورد اشاره کرد: پرداخت ۳۰۰ دلار به یک زن بیوه که همراهانش بدون دستور او خانهاش را آتش زده بودند و همچنین برهم زدن یک جشن که در آن مردی قصد داشت دختر زیبایی را در شب عروسیاش مجبور به ازدواج با خودش کند. اما ماجراجوییهای او برای همیشه ادامه نداشت: در سال ۱۷۸۱، Mulliner درحالیکه در یک مسافرخانهی سرخپوستی در حال جشن گرفتن بود، توسط یک شبهنظامی محلی دستگیر شد و به برلینگتون برده شد و به دلیل خیانت متهم و فردای آن روز به دار آویخته شد. قبر او یک تکه سنگ داشت که بر روی آن نوشته شده بود « J.M. ». یک قطعهی چوبی در سال ۱۹۳۰ در بالای قبر آن قرار گرفت و بعدها در سال ۱۹۶۰ یک نمونهی سنگی برای آن ساخته شد و نمونهی سوم و کنونی آن که از سنگ است و گفته میشود در جادهی weestown در مولیکا، نیوجرسی قرار دارد؛ اما با همه این اوصاف هنوز هم محل دفن Mulliner بهصورت یک راز باقی مانده است. منبع: