بدترین و بهترین لحظات سفر در سال ۲۰۱۶ از زبان وبلاگ نویسی ماجراجو (قسمت اول)
یوشکه دیمن (Yoshke Dimen) وبلاگنویس و گردشگر ماجراجویی است که به بسیاری از نقاط دنیا سفر کرده و تاکنون سه بار جایز بلاگر برتر فیلیپین را از آن خود کرده است. بهترین و بدترین لحظات سفر و گردشگری در سال ۲۰۱۶ را از زبان او میخوانیم:
با کولهباری از آرزو در رستورانی بریتانیایی در توکیو به استقبال سال ۲۰۱۶ رفتم. با وجود این که در سرزمینی بیگانه تنها بودم. توانستم حسی خوب و مثبت را در فضا احساس کنم. این اولین سفرم پس از کنار گذاشتن کار تمام وقتم بود و در پی سفرهای بیشتر و اولینهای بیشتری بودم. شما میتوانید هرچه خواستید راجع به ۲۰۱۶ بگویید، ولی نمیتوانید بگویید که کسلکننده بود.
حتی الان، من هنوز نمیدانم چه حسی راجع به آن دارم. من فکر نمیکنم که در این حس که روزگار دودمان جهان را به باد داده، تنها باشم. زمانهای بسیاری پیش میآمد که من میخواستم دنیا تمام شود که بتوانم توهم شروع دوباره را داشته باشم.
من متوجه شدم که هر جناح سیاسی که طرفدارش بودم طرف بازنده شد. تنها فیلمی که من در نویسندگیش همکاری داشتم زمانی که هنوز روی پرده در حال اکران بود در اینترنت منتشر شد (درز کرد) و من کشف کردم که از یک عارضه (مشکل یا شرایط) جسمی که تازه بروز کرده رنج میبرم که مرا برای اولین بار بعد از ۲۰ سال در بیمارستان حبس کرد و مانع سفر من در کل تابستان شد. تصور کنید. گاه دعوای روزگار جدی است.
اما هنوز هم سال ۲۰۱۶ بهترین سال سفری برای من و وینس است. این اولین سالی است که هر دوی ما تمام وقت در حال سفر بودیم. (آخر سال ۲۰۱۵ از شغلمان استعفا دادیم). علیرغم شرایط جسمی من، ما به ۲۷ کشور قدم گذاشتیم که در ۲۱ مورد آن همراه بودیم. از جمله سفری طولانی و دوماهه به سراسر اروپا، یک سخنرانی در انجمن جهانی توریسم در استانبول و کسب مقام سوم در اولین گوگل ادونچر در ژاپن.
ولی همه تجربههایمان خوب نبودند. بعضیهایشان خیلی بد بودند. قبل از این که این لیست را لوث کنم، شروع میکنم. در زیر فراموشنشدنیترین لحظههای سفرهایمان را، چه خوب چه بد، در این سال عجیب ۲۰۱۶ میخوانید.
بیایید اول از شر خبرهای بد راحت شویم؟ چطور است؟
تجربه زمینلرزه زیر دوش در توکیو
در طول سه سال گذشته من پنج بار به ژاپن رفتم که چهار بار آن در توکیو بودهام. تقریبا هربار زمینلرزه خفیفی رخ داد. یعنی وقتی در آن صبح نوامبر اتاق من در هتل شروع به لرزیدن کرد من حس کردم چیز خاصی نیست که نگرانش باشم. بنابراین من زیر دوش بودم تا برای یک روز مهم آماده شوم و به زلزله فکر هم نمیکردم تا زمانی که زمین هنوز آنقدر قوی نشده بود که نشود آن را نادیده گرفت.
دیوارها و سقف صداهای گوشخراش و بلندی ایجاد کردند که حس میکردی قرار است برای همیشه باشد. در این زمان بود که ترسیدم. خوشبختانه این وضع در نهایت پایان یافت و کسی آسیبی ندید. وقتی زلزله تمام شد من به اتاق وینس رفتم (سفر قسمتی از گوگل ادونچر بود و به ما اتاقهای جداگانه داده بودند.) وینس هم به اندازه من زمینلرزه را حس کرده بود. او وقتی زمینلرزه اتفاق افتاد داشت وسایلش را جمع میکرد. ما سریع به لابی هتل رفتیم.
کلاهبرداری در استانبول
استانبول یکی از بهترین شهرهایی است که ما تا به حال دیدهایم، همانند بسیاری از شهرهای خوب، استانبول بیش از حد معمول کلاه برداری از گردشگران را در کارنامه دارد. متأسفانه ما یکی از قربانیان این دست کلاهبرداری ها بودیم.
سرخوشانه حوالی منطقه Eminönü قدم میزدیم. سپس پیامی دریافت کردم که باید یک ساعت دیگر به یک مهمانی برای شام ملحق شویم. به خاطر این که ما زمان زیادی نداشتیم، تصمیم گرفتیم با یکی از تاکسیهایی که کنار خیابان پارک شده برویم. راننده بسیار صمیمی بود و اصلا مشکوک نبود تا زمانی که پیشنهاد داد از مسیری دیگر به سمت هتل ما برود.
این مشکوک بود چون این اولین روزی نبود که ما در این شهر بودیم و ما سریعترین مسیر رسیدن به هتلمان را میدانستیم. ولی او به بهانه ترافیک پافشاری کرد. وسط جاده بودیم و نمیتوانستیم پیاده شویم. پس از چند دقیقه متوجه شدیم که به طرز غیر عادیای سریع حرکت میکند. خلاصه او پنج برابر کرایه معمول را از ما خواست.
ولی این ماجرا اینجا تمام نشد پس از پرداخت کرایه به او، شکایت کرد که اسکناس اشتباه به او دادهایم. اول فکر کردیم که ما واقعا اشتباه کردهایم ولی پس از جایگزین کردن اسکناسهای کوچکتر بار دیگر شکایت کرد که قبض اشتباه دادهایم. او داشت از ناآشنا بودن ما از خطشان سوء استفاده میکرد. به هر حال وقتی ما شروع کردیم به تقاضای بازگرداندن پولمان، او بهسرعت فرار کرد.
کلاهبرداری دوباره، مدل مراکشی
از اشتباهاتمان در استانبول درس گرفتیم و وقتی به مراکش رسیدیم بسیار مراقب بودیم. تقریباً در نیمههای شب به مراکش رسیدیم. در ایستگاه قطار تاکسیمان را بسیار با دقت انتخاب کردیم تا دوباره از ما کلاهبرداری نشود. او ما را در لبه جماع الفنا پیاده کرد، چون وسایل نقلیه اجازه ندارند از آن دورتر بروند.
از اینجا، باید ریاض، خانه سنتی مراکشی که قرار بود در آن اقامت کنیم را با پای پیاده پیدا کنیم، مساله این است که شهر مراکش یک شهر بسیار پیچدرپیچ است و بیشتر ریاضها هیچ نشانه خاصی ندارند. هنوز مراقب بودیم، دو پسر ما را تعقیب کردند و پیشنهاد کمک دادند ولی ما رد کردیم. در عوض از میوهفروشی راهنمایی گرفتیم. کافی نبود و همچنان به نمیتوانستیم مسیر را پیدا کنیم.
راه رفتن را ادامه دادیم. آن دو پسر تعقیب ما را به هرجا که میرفتیم ادامه میدادند. کاملا در منطقه مسکونی بودیم و هیچ فروشندهای نبود که از او کمک بگیریم. گروهی از محلیها را دیدیم و تصمیم گرفتیم از آنها کمک بگیریم. از یکی آنها آدرس را پرسیدیم و قول داد که ما را به ریاضمان برساند. با راهبری او ما در طول کوچههای تاریک قدم میزدیم. من و وینس ترسیده بودیم. احساس کردیم که آنها ما را گمراه کردهاند. یادم میآید به وینس گفتم اگر حدسمان درست بود او آنها را بگیرد و من بزنمشان.
مشخص شد که او واقعا داشت ما را به ریاضمان میبرد. به آنجا رسیدیم بدون این که نیاز داشته باشیم باکسی دعوا کنیم. ولی بهمحض این که به ریاض رسیدیم آن پسر شروع کرد به تقاضای پول. ما مبلغی که فکر میکردیم مناسب است به او دادیم، اما او خیلی پول بیشتری طلب کرد.
لغو برنامه شیرجه در آسمان در پراگ
از ما دو نفر، وینس دل نازکتر است. وقتی موقع کارهای هیجانانگیز میشود من همیشه آماده چالشهای جدید هستم. اما وینس را همیشه باید به زور متقاعد کنم. وقتی ایده شیرجه مطرح شد من حتی کوچکترین شکی برای انجام آن نداشتم. در مقابل وینس بدون تردید گفت نه. ولی میدانم که قرار بود تجربه فوقالعادهای باشد و خیلی بد میشد اگر وینس آن را از دست میداد. من باید متقاعدش میکردم که بیاید.
به او گفتم تو به خاطر این اتفاق از من قدردانی خواهی کرد. یک شبانه روز را کامل برای راضی کردن او وقت گذاشتم. ونیس نه تنها میترسید، بلکه نگران هزینهاش هم بود. به هر روی، این ارزانترین شیرجه آسمان بود که من در همه جهان دیده بودم. نهایتاً او قبول کرد. ثبتنام کردیم. هزینه کامل را پرداختیم. برای روز بعد نوبت گرفتیم.
روز بعد باران گرفت. شیرجهمان کنسل شد و نتوانستیم نوبت دیگری بگیریم، چون آخرین روز سفرمان در پراگ بود. من دو روز صرف نرم کردن وینس برای پذیرفتن آن بودم و شیرجه درست زمانی کنسل شد که وینس از نظر روحی کاملا برای آن آماده بود.
شفق شمالی در ایسلند، پنهان پشت ابر
تاریخ سفر به ایسلند را با دقت زیادی انتخاب کردیم. درخشانی ماه، قدرت فعالیت خورشید و هوا را در نظر گرفتیم. ولی هوا بی ثبات بود و به شدت اذیت شدیم. در فیلمهای بروکسل شفقهای شمالی آن را دیده بودیم. صحنه فوقالعادهای بود چون این نور کاملاً از ریکیاویک (پایتخت ایسلند) پیدا بود. در حقیقت دولت همه چراغهای شهر را خاموش کرده بود تا لذت تماشای نور شفق به نهایت برسد. ما بسیار هیجان داشتیم چون مقصد بعدی ما ایسلند بود و ما تا دو روز آینده به ایسلند میرسیدیم.
وقتیکه رسیدیم ایسلند با ابرهای قطور پوشیده شده بود. چندین بار در طول روز آفتابی میشدند ولی شب کاملاً ابری بود. بدترین قسمت این بود که کل هفتهای که ما آنجا بودیم فعالیت خورشیدی شدید بود. ما نتوانستیم پرتوهای نور را ببینیم چون ابرها جلو دیدمان را گرفته بودند. از شب اول تور تماشای شفق شمالی که دیده بودیم کنسل شد و به شب بعد موکول میشد. ماجرا اینجا تمام نشد. در روز آخر ما شاتلمان به فرودگاه را از دست دادیم، آپارتمان airBnB مان را قفل کرده بودیم و کلیدها را داخل آپارتمان جاگذاشته بودیم. بنابراین ساعت ۳ بامداد بیرون خانه در هوای سرد ایسلند گیر افتادیم.
ابتدا فکر نمیکردیم که آن را از دست داده باشیم. پس منتظر ماندیم. ولی بعد از تقریباً یک ساعت در سرما ماندن، متوجه شدیم که نخواهد آمد و قطعاً از دستش دادهایم. هیچ تاکسیای اطرافمان نبود. تلاش کردیم به شرکتهای ترانسفر زنگ بزنیم. ولی پیغامگیر میگفت که ساعت شروع به کارشان ۷:۳۰ صبح است. سعی کردیم که به صورت آنلاین رزرو کنیم ولی حرکت بعدی ساعت ۵ صبح بود.
پرواز ما ساعت ۶ بود و تا فرودگاه حداقل یک ساعت راه بود. آن لحظه بود که فهمیدیم ممکن نیست به پروازمان برسیم. ولی آن موقع، شاتلی از یک شرکت دیگر که منتظر دو مسافر در هتلی در همان حوالی بود، مقابلمان توقف کرد. شاتل منتظر ماند، ولی مسافرانش سفر را لغو کردند. حالا دو صندلی خالی در آن شاتل بود و ما به آن نیاز داشتیم. با راننده صحبت کردیم، ما این شاتل را رزرو نکردهایم ولی از شاتل خودمان جا ماندهایم، امکان دارد ما را بدون رزرو قبلی جای دهید؟ او این کار را کرد و حتی هیچ پول اضافهای هم نگرفت. بالاخره بهموقع به فرودگاه رسیدیم، این بار متشکرم دنیا!
مطالعه قسمت دوم