روزشمار: ۲۹ آذر؛ انتشار کتاب «سرود کریسمس» شاهکار چارلز دیکنز
در روزی مانند امروز، در ۱۹ دسامبر سال ۱۸۴۳ کتاب «سرود کریسمس» چارلز دیکنز برای اولین بار منتشر شد.
مقاله مرتبط:
سرود کریسمس را دیگر همه باید بشناسند زیرا نسخه انیمیشن دیسنی از این رمان را دیدهاند و شخصیت مشهور «اسکروچ» را میشناسند. «اسکروچ» در کارتون دیسنی همان اردک پولپرستی است که نم پس نمیدهد و «میکی ماوس» بیچاره را به بیگاری میکشد و یک شب روح شریک مرحومش را در خواب میبیند و زندگیاش تغییر میکند. او پس از دیدن رنج مرم تبدیل به فردی میشود که همگان او را دوست دارند.
داستان «سرود کریسمس» از اولین انتشارش تا به حال، میلیونها نفر را مجذوب خود کرده است. این داستان با دهها بار چاپ، ترجمه و بارها نمایش در صحنه تئاتر، تلویزیون و سینما به یکی از محبوبترین داستانهای تاریخ تبدیل شده است.
اما حقیقتی که کمتر مردم از آن اطلاع دارند، این است که این کتاب کوچک و شادیآفرین، حاصل دورانی تیره در زندگی نویسنده بود و به نوعی مسیر زندگی او را برای همیشه دگرگون کرد.«چارلز جان هوفام دیکنز» برجستهترین رماننویس انگلیسی عصر ویکتوریا و یک فعال اجتماعی توانمند بود. به عقیده «جیمز جویس»، نویسنده بزرگ معاصر، از شکسپیر به این سو، دیکنز تأثیرگذارترین نویسنده در زبان انگلیسی بوده است.
عصر یکی از روزهای ماه اکتبر سال ۱۸۴۳، چارلز دیکنز از ایوان سنگی نزدیک «ریجنتس پارک» در لندن بیرون آمد. نسیم خنک غروب از نمناکی نابهنگام روز میکاست و در این حال این نویسنده گردش شبانه خود را در چیزی که وی آن را «خیابانهای سیاه» شهری نامید، آغاز کرد. دیکنز که مردی خوشهیکل با موهای صاف قهوهای و چشمهای درخشان بود، آن روز عصر به شدت ناراحت بود. او سیویکساله و پدر چهار کودک بود و به نظر میرسید که در اوج دوره کاری خودش باشد.
«یادداشتهای آقای پیکویک»، «الیورتویست» و «نیکولاس نیکلبی» همه مشهور شده بودند و «مارتین چازلویت» که به نظر خودش بهترین داستانش بود، به صورت پاورقیهایی منتشر میشد. اما اکنون، این نویسند نامدار درگیر مشکلات شدید مالی بود. چند ماه پیشتر، ناشر کتابهایش به وی اطلاع داده بود که فروش داستان جدید در حد انتظار نبوده و ممکن بود کاهش پیشپرداختهای ماهیانه به دیکنز به خاطر عدم فروش در حد انتظار کتاب، لازم شود.
این خبر، نویسنده را تکان داد. به نظر میرسید که استعدادش زیر سؤال رفته است. خاطرات فقر دوران کودکیاش را به خاطر آورد. دیکنز در آن زمان نانآور خانواده بزرگی بود و هزینه تقریباً بیش از حد استطاعت او بود. پدر و برادرانش تقاضای وام کرده بودند. دیکنز تمام تابستان را نگران صورتحسابها بود که روز به روز افزایش مییافت. مدتی را در «برادسترز» در کنار دریا گذراند، اما شبها خوابش نمیبرد و ساعتها در کوهپایههای «کنت» قدم میزد. میدانست به سوژهای نیازمند است که برایش مقدار زیادی پول را به همراه داشته باشد و البته این سوژه را هرچه زودتر میخواست.
اما در آن حال افسردگی، برای دیکنز نوشتن، کار سادهای نبود. پس از بازگشت به لندن، امیدوار شد که بتواند با از سر گرفتن قدمزدنهای شبانه، تخلیش را به کار اندازد.
پرتو زردرنگ چراغهای گازی، راه دیکنز را در محلات اشرافی لندن روشن میکرد. همانطور که به رود «تیمز» نزدیک میشد، تدریجاً تنها نور کمسوی پنجرههای ساختمانها، خیابانها را روشن میکرد. خیابانهایی که پر از زباله بود و در کنار آن فاضلابهای روباز جریان داشت. در اینجا روس..پیان، جیببرها، کیفقاپها و گدایان سرگردان بودند. این صحنه ناراحتکننده او را به یاد کابوسی انداخت که اغلب خوابش را آشفته میکرد:
«پسری دوازدهساله، نشسته بر سر میزی که کوهی از قوطیهای واکس سیاه روی آن قرار دارد. او دوازده ساعت در روز و شش روز در هفته برای به دست آوردن شش شیلینگ که او را زنده نگه میدارد، روی قوطیها برچسب میچسباند. پسرک در رؤیا از کف پوسیده انبار به داخل زیرزمین که موشهای فراوانی در آن میلولند نگاه میکند. آنگاه چشمانش را به پنجره کثیفی میدوزد که هوای زمستانی لندن قطرات آب را روی آن تبلور داده است. آفتاب همراه با امیدهای نورسته پسرک رنگ میبازد. پدرش در زندان بدهکار است. تنها یک ساعت و آن هم هنگام شام در انبار درس میخواند. احساس میکند بیپناه و مطرود است. شاید دیگر هیچ جشنی، شادمانی یا امیدی نباشد…»
این صحنه ساخته و پرداخته ذهن نویسنده نبود؛ بلکه دورهای از زندگی پیشین خودش بود. خوشبختانه مقداری پول به پدر دیکنز به ارث رسیده بود و بنابراین وی توانست با پرداخت دیونش از زندان خلاص شود و پسرش از سرنوشتی هولناک رهایی یافت.
حال هراس از عدم توانایی پرداخت دیون خودش، مانند شبحی او را دنبال میکرد. پس از گردشی طولانی، راه خانه را در پیش گرفت، در حالیکه نتوانسته بود به سوژهای برای داستان «شادیآور و نشاطانگیز» که میخواست بنویسد، دست یابد. اما در همان حال که به خانه نزدیک میشد، احساس کرد که به او الهام میشود:
داستانی در ارتباط با کریسمس چطور است؟! داستانی برای مردمانی بنویسد که در خیابانهای تیره لندن زندگی میکنند؛ مردمی که با همان اوهام و اشتیاقی که میشناخت، زندگی کرده و میجنگیدند، مردمی که گرسنۀ شادی و امید بودند. اما کمتر از سه ماه دیگر به کریسمس مانده بود. کتاب مورد نظر باید کوتاه باشد، نه داستانی بلند و میبایست تا پایان نوامبر پایان یابد تا به موقع برای فروش در تعطیلات کریسمس چاپ و توزیع شود. برای سرعت بیشتر در کار، این فکر به ذهنش رسید تا از داستانی که دربارۀ شبحی است که در کریسمس میآید و در کتاب یادداشتهای پیک ویک بود، استفاده کند.
او داستان را پر از شخصیتها و صحنههایی میکرد که خوانندگانش دوست داشتند. تدریجاً در طول نوشتن داستان، چیزی عجیب برای دیکنز اتفاق افتاد. چیزی که در حقیقت به عنوان نقشهای ناامیدانه و در عین حال حسابشده برای نجات این نویسنده از قرض شروع شده بود، به زودی تغییراتی را در او به وجود آورد. همزمان با نوشتن داستان که در ارتباط با کریسمسی بود که دوست داشت، مثل میهمانیهای باصفای خانوادگی، انبوهی از منگولههای آویخته از سقف، هدایا، رقصبازی و درختهای کریسمس زیبا، غاز بریان، کیک آلو و نان برشته همراه با آتش سوزان در شومینه، لذت این فصل شروع به از بین بردن افسردگی در او کرد.
«سرود کریسمس» به صورت حاصل عشق دیکنز درآمد. هر روز صبح، دیکنز بیتاب و مشتاق شروع کار روزانهاش بود. او بعدها در نامهای به یک روزنامهنگار اینگونه نوشت:
این کتاب کوچک به شدت مرا تحت تأثیر قرار داد و حتی از کنار گذاشتن آن برای یک لحظه هم اکراه داشتم.
دیکنز در آمریکا به یک استاد دانشگاه گفت که چگونه هنگام نگارش داستان، گریست، خندید و باز هم گریست. دیکنز حتی مسئولیت طراحی کتاب را نیز بر عهده گرفت و تصمیم گرفت جلد کتاب زرکوب، صفحه اول قرمز و سبز، چند صفحه بعد رنگارنگ و همراه با چهار طرح رنگی و چهار نقاشی با قلم باشد. برای آنکه خرید کتاب برای بیشترین تعداد خوانندگان ممکن باشد، او قیمت کتاب را فقط پنج شیلینگ تعیین کرد.
بالاخره در روز ۲ دسامبر کارش را تمام و نسخه دستنوشته را به چاپخانه فرستاد. در ۱۷ دسامبر نسخههای نویسنده تحویل شد که باعث شعف دیکنز شد. تا روز قبل از کریسمس، چاپ اول کتاب با تیراژی برابر با ۶۰۰۰ جلد به فروش رفت و پس از آنکه پیام شادیبخش این کتاب پخش شد، از هر قشری از مردم همهگونه نامههایی به دیکنز میرسید که راجع به خانهها و شومینههایشان بود و اینکه چگونه داستان سرود کریسمس در خانههایشان با صدای بلند خوانده میشود و آن را به تنهایی روی قفسهای کوچک قرار میدهند.
او به هیچوجه شک نداشت که سرود کریسمس معروف میشود. اما نه او و نه ناشر کتابش آماده چنین استقبالی نبودند:
«ویلیام مکپیس تاکری» داستاننویس، دربارۀ سرود کریسمس، میگوید:
این کتاب به نظر من اعانه ملی و برای تمام زنان و مردانی که آن را میخوانند، لطف شخصی است.
علیرغم آوازه عمومی کتاب، دیکنز به موفقیت مالی سریعی که امید آن را داشت، دست نیافت. چرا که کیفیت چاپ کتاب، بالا و قیمت آن، پایین بود. با این وجود وی توانست به مقدار کافی پول از آن درآورد و آوازۀ بلند سرود کریسمس، خوانندگان کتب دیکنز را برای خواندن داستانهای بعدیاش زنده کرد و در عین حال، این کتاب جهتی تازه و نوین به زندگی و دورۀ کاری او داد.
با وجودی که دیکنز تعداد زیادی داستان نوشت که از لحاظ مالی موفق بود، هیچکدام نتوانست جای نشاط روحانگیزی را که وی از این کتاب میگرفت، بگیرد؛ کتاب کوچکی که در سراسر جهان محبوب همگان بود. گاهی برخی او را رسول کریسمس مینامند.
دیکنز به تعبیری بسیار واقعی، بسیاری از جنبههای کریسمس را که امروزه جشن گرفته میشود، محبوب عامه کرد؛ مهمانیهای بزرگ خانوادگی، غذاها و نوشیدنیهای فصلی و هدیهدادن. حتی عبارت «کریسمس مبارک!» پس از چاپ کتاب، کاربرد بیشتری پیدا کرد.
گرچه احتمالا بارها انیمیشن تلویزیونی و نیز اینیمیشن سینمایی مشهور «سرود کریسمس» به کارگردانی «رابرت زمکیس» را دیدهاید، اما باید بگویم که در آستانه کریسمس و در مقارن با سالگرد انتشار کتاب، خواندن این کتاب، لطف دیگری دارد.
در همین روز:
- هجوم روسها به تبريز و گيلان پس از اولتيماتوم به دولت ايران (۱۲۹۰ شمسی)
- درگذشت «استاد ابوالحسن صبا» موسيقیدان ايرانی (۱۳۳۶ شمسی)
- مرگ «هلاكوخان» ايلخان خونخوار مغول (۶۶۳ قمری)
- الحاق كشور آفريقایی «سيرالئون» به استعمار انگلستان (۱۷۸۷ میلادی)
- عضويت ايران در شورای اقتصادی سازمان ملل (۱۹۶۵ میلادی)
دیدگاه