بهترین راه برای تماشای حیاتوحش: سافاری با پای پیاده
آن دسته از افرادی که عاشق تماشای حیاتوحش از نزدیک هستند، باید سافاری با پای پیاده را امتحان کنند که زوایای پنهانی از حیاتوحش را در معرض دیدشان قرار میدهد.
در این مقاله از کجارو با جرج دبلیو استون (GEORGE W. STONE) همراه میشویم که بهعنوان سردبیر ارشد بخش سفر نشنال جئوگرافی، از تجربههای خود در سافاری پارک ملی ساوت لوانگوا در شرق زامبیا میگوید.
در آنسوی رودخانه، سه فیل را در نزدیکی ساحل دیدم که بهترتیب قد پشت سر مادرشان حرکت میکردند و مشغول خوردن علف بودند. حتی از دوردست هم این فیلها، بزرگ به نظر میرسیدند و تماشای سلانه سلانه راهرفتن آنها نیز برایم غیرقابلتصور بود. حضور در یک سافاری، رویایم بود و برای چند لحظه فکر کردم که خواب میبینم. برای علاقهمندان به سافاری، حدود ۹ هزار کیلومتر مربع جنگل در پارک ملی ساوت لوانگوا در شرق زامبیا، گنجی مخفی به حساب میآید. در حال حاضر در Zungulila، یکی از ۶ کمپ نزدیک به رودخانهی لوانگوا اقامت دارم.
به این سافاری آمدهام تا با حیوانات راه بروم و از نزدیک دربارهی دنیای وحش بیاموزم. با اینکه عجیب به نظر میرسد، اما ایدهی سافاری با پای پیاده، بهطور طبیعی اتفاق نیفتاده است و فعالان محیط زیست در حدود نیمقرن قبل، این قضیه را کلید زدند، چراکه بهدنبال ایجاد یک مشارکت اصولی جدید در محیطزیست آفریقا بودند. در این نوع سافاری، انسان برای مدت کوتاهی مجبور میشود که دوباره حیوان شود و سلطهی خود را کنار بگذارد و آسیبپذیربودن را تجربه کند.
مقالههای مرتبط:
زمانی که روی زمین راه میروید، همه چیز بزرگتر به نظر میرسد. در محل تلاقی رودخانههای لوانگوا و کاپامبا ایستادهام و علفهایی که از دور شبیه به برگ درخت بودند، به دیوارهای خارداری در قدوقوارهی انسان تبدیل شدهاند. هنگام پیادهروی عصرگاهی در کنار روخانه، راهنمای ما، کلوین زولو (Kelvin Zulu) بود و ایشا موولا (Isiah Mvula) از سازمان حیاتوحش زامبیا نیز ما را همراهی میکردند. ما یک تپهی موریانه را وارسی کردیم، جای پای یک شیر را دیدیم، نگاهی به کلمها انداختیم و در شن راه رفتیم.
در طول راه یک کَلِ آبدوست از میان بوتهها عبور کرد. لرزهای بر اندامم افتاد و مو به تنم سیخ شد. با وجود تلاش احمقانهام برای استتارکردن و پوشیدن لباس سبز، بهیکباره احساس کردم اینها هیچ تأثیری نداشتهاند. وسایلی که برای زندهماندن بههمراه داشتم نظیر ضدعفونیکنندهی دست، ضدآفتاب و تلفن همراه، مرا بهعنوان موجودی از دنیای مدرن نشان میداد؛ شخصی که مقهور حیاتوحش است و نمیتواند جزئی از آن باشد. من در اینجا هستم، گوش میدهم، تماشا میکنم، قدم میزنم و با هر قدمی که به حیاتوحش میگذارم، فضای اطرافم را حس میکنم و شاهد گرازهای وحشی آفریقایی هستم که در بوتهها میدوند.
کلوین با مشاهدهی یک سری جای پنجه، گفت که آنها ردپاهای تازهی یک پلنگ هستند. جای پای کفتارها با فاصله و محکم است؛ جای پای سگ وحشی آفریقایی، تاحدی چهارگوش و منظم به نظر میرسد؛ ردپای عنتر دمکوتاه یا بابون مثل جای دستهای کوچک انسان با یک کف دست اضافی است.
سافاری، یک شدوگذار تشریفاتی است که به پرسش یکی از بازدیدکنندگان پاسخ داده شده و به همین منوال پرسشهای بعدی مطرح میشوند. تمام جزئیات از یک شاخهی شکسته تا صدای پرندهها، بخشی از یک داستان بزرگتر هستند که فقط وقتی بهدرستی بیان میشوند، قابل درک هستند. این همان کاری است که راهنماها انجام میدهند. آنها سرنخها را جمعآوری میکنند، پرده از روی اسرار برمیدارند و روایتی را میسازند. بهترین راهنماها، به ذکر واقعیت میپردازند و خیالبافی نمیکنند. زیبایی کشف حیاتوحش برای این نیست که نمیتوان توضیحی برای اسرار آن پیدا کرد، بلکه به حقایق قابل درک آن برمیگردد. در طول سافاری، کنجکاوی انسان برانگیخته میشود.
کلوین، لولهای کوچک و مومی را از تنهی درخت مرهم جدا کرد که محل ورود به کندوی زنبورهای عسل کوچک و بدون نیش بود. او گفت:
بدون ترس از نیش زنبور میتوانید عسل بخورید؛ البته نه مقدار زیادی عسل!
کلوین اکنون ۳۴ سال سن دارد و از دوران کودکی با حیاتوحش سروکار داشته است و یک بار همزمان برداشتن آب از رودخانه چیزی نمانده بود که زیر پای فیل له شود. او در روستای Mfuwe بزرگ شده است که در ورودی پارک ملی ساوت لوانگوا قرار دارد و اکنون رئیس کلوپ حفاظت از محیطزیست مدرسهاش است و با اینکه فیلها محصولات زراعی آنها را زیر پا له کرده و از آن میخورند، همچنان مدافع حیوانات وحشی است.
موقع بازگشت به کمپ، یک پلنگ را روی درخت مشاهده کردیم که مشغول خوردن یک میمون بابون بود. کمی جلوتر رفتیم و چند عکس گرفتیم. پارک ملی ساوت لوانگوا، یکی از بهترین نقاط دنیا برای تماشای پلنگ است و این پلنگ هم موضوع را میدانست و بدون اینکه به خودش زحمتی بدهد و در نهایت تنبلی جلوی چشمان ما خوابید. با نزدیکشدن غروب خورشید، این سرزمین نفس خود را بیرون میدهد، بهطوری که میتوان غرش گاومیشها، صدای قورباغهها و فیلها را از دوردست شنید. این طور به نظر میرسد که کل زمین به آهستگی در حال خارجکردن گرمای خود است.
هنگام برگشت به کمپ شاهد ردپای گورکن عسلخوار بودیم و در کنار مرداب نیز تعدادی ایمپالا (در زبان زولو بهمعنای آهو است) را مشغول چریدن دیدم. به نظرم آمد همه حیواناتی که ماه امشب را میبینند، شاید تا طلوع خورشید فردا صبح زنده نباشند. همان شب یک شیر از کنار چادرم عبور کرد. صدای بلندی از سمت رودخانه، مرا بیدار کرد. با بلندترشدن صداها، ترقترق خردشدن برگهای خشک هم به گوش میرسید. شیری که به چادر من نزدیک شده بود، با فاصلهی چند متری از سرم، غرش کرد. زمانی که این حیوان در امتداد حاشیهی رودخانه قدم میزد و زیر نور ماه فقط سایهاش مشخص بود، از شدت صداها کاسته میشد. با وجود ترس از اینکه به غذای چرب و نرمی برای شیر تبدیل شوم، خوابم برد.
با طلوع خورشید و در حالی که رودخانهی کاپامبا از تاریکی شب خارج میشد، کلوین را در کنار گودال آتش یافتم و دربارهی شیر دیشب از او جویا شدم. در واقع کاسیوس و بروتوس، دو شیر نری بودند که با کمک یکدیگر قلمروی خود را کنترل میکنند و بهدنبال گسترش این قلمرو و همچنین محافظت از غرورشان هستند. این اسامی را انسانها به شیرها دادهاند و بهخاطر تسلطی که بر قلمروی وسیع خود دارند، مورد احترام انسانها هستند. اما یک روز بروتوس ناپدید شد و این ائتلاف از بین رفت و کاسیوس تنها ماند. ماهها بعد که دوباره سروکلهی بروتوس پیدا شد، یال نداشت، نحیف و لاغر شده بود و به نظر میرسید که لگنش هم در رفته است.
شیرهای منزوی به شکارهای کوچکتر روی میآورند و حتی مثل کفتارها، مردارخوار میشوند. چنین زوالی بهمعنای مهیاشدن زمینه برای حضور یک جفت شیر جدید است تا قلمروی شیرهای ضعیف را از چنگ آنها دربیاورد. چالشی بزرگ در راه است. دیشب که کاسیوس از کنار چادرم عبور کرد، شاید بروتوس را صدا میزده یا به شیرهای غاصب هشدار میداده که او میدان را بهراحتی خالی نخواهد کرد.
در طول رانندگی سافاری، ماهیخورک مالاشیت را دیدیم که به داخل آب شیرجه زد و پرندههای سبزقبای سینهیاسی و زنبورخورهای پیشانی سفید نیز بهسمت حاشیهی رودخانه حرکت میکردند. در نزدیکی گروهی از کرگدنها که به داخل رودخانه رفته بودند، از خودرو پیاده شدیم و تیمی از متخصصان محیطزیست را دیدیم که برای نظار ت بر پارک، با سازمان حیاتوحش زامبیا همکاری میکردند. به یاد آوردم که سافاری لزوماً فقط یک تجربهی حسی نیست و میتواند یک تجربهی اجتماعی نیز باشد. مطالعهی حیوانات در طول سافاری با هدف کشف تعامل بین گونهها، فراتر از گونهها و در درون محیطزیست و همه عوامل تأثیرگذار روی آنها (از جمله جوامع انسانی ساکن در حاشیهی این پارک) انجام میشود.
در طول رانندگی در شهر، میزهای مملو از سیبزمینی و غرفههای شارژ تلفن همراه را دیدم. کلوین نیز مدرسهای را به من نشان داد که مخارج کلاسهای آن توسط مهمانان شرکت Bushcamp Company تأمین میشد. دفتر یکی از دانشآموزان روی یک میز جا مانده بود و از روی کنجکاوی جملهای را که با خودکار آبی روی آن نوشته شده بود، خواندم که ترجمه آن این بود:
چقدر خوب بود اگر مردم میتوانستند با خوشحالی در کنار هم زندگی کنند. روز داوری مطمئناً خواهد آمد. فقط انسانهای دیوانه خواستار آزادی مطلق هستند.
متعهدبودن به حفاظت از محیطزیست و جامعه، بخش اساسی مأموریت شرکت Bushcamp Company را تشکیل میدهد. علاوه بر این، متوجه برنامهی ناهار شدم که هرروز در اختیار ۲۵۰۰ دانشآموز قرار میگرفت. از یکی از ۱۷ چاهی آب برداشتم که با حمایت مالی شرکت مذکور در سال ۲۰۱۷ حفاری شد و نیاز مردم محلی برای طی مسیرهای خطرناک تا رودخانههای پر از تمساح را مرتفع میکرد. اندی هاگ (Andy Hogg)، از بومیان زامبیا که مؤسس این شرکت نیز هست، میگوید:
حدود ۱۵ سال قبل هیچ جادهای در اینجا وجود نداشت. کسبوکار ما بخشی از اکوسیستم بزرگتری است که شامل حمایت از جوامع انسانی نیز میشود.
در آخرین روز سفرم، آفتاب، نور نارنجی پررنگی روی رودخانهی کاپامبا انداخته بود. ما ردپای گلهای از سگهای وحشی آفریقایی را دنبال میکردیم که در حال عبور از رودخانه بودند؛ شیری را هم دیدیم که در حال دریدن یک زرافه بود و دو طولهاش منتظر بودند که نوبتشان برسد و کفتارها نیز در میان علفها کمین کرده بودند.
در دوردست دستهای از لاشخورها در آسمان میچرخیدند. کلوین، خودروی ما را به مرداب خشکی برد که از نزدیک، ردپای کرگدنها در آن به چشم میخورد. لاشخورها برای نوکزدن و خوردن از لاشهی حیوان پایین میآمدند. هوا مرطوب و سنگین بود؛ با بررسی برآمدگی متعجب شدیم و بعد دریافتیم قضیه از چه قرار است. در میان تمام مشاهدات این سافاری، شاهد بدترین صحنه بودیم: یک فیل شکارشده که شکمش دریده شده، گوشت بدنش و خرطومش جدا شده و عاج فیل هم از جا درآمده بود و قفسهی سینهاش نیز مورد هجوم انبوهی از حشرات قرار داشت. در نزدیکی لاشهی فیل، خاکستر آتشی را دیدیم که هنوز از شب قبل گرم مانده بود و در کنار آن یک برس تمیزکنندهی تفنگ و تکه چوب سنگی برای حمل گوشت فیل وجود داشت. اما هیچ اثری از عاج فیل نبود.
به نظر کلوین، این فیل ۴۰ ساله بود و عاج فیل در بازارهای غیرقانونی ارزشی بالغ بر ۲۰۰ دلار خواهد داشت. قیمت عاج فیل در معاملههای بعدی بیشتر هم میشود. گوشت فیل در سطح محلی باارزشتر از عاج آن است و حمل گوشت و عاج به ۱۰ مرد نیاز دارد. سافاری بههمان اندازه که راجع به زندگی است، مرگ را نیز در بر میگیرد. گاهی اوقات حیوانات برای بقای خود یکدیگر را میخورند؛ این چرخهی زندگی است. اما لاشهی فیلی که دیدم بخشی ضروری از این الگو نیست و زمان زیادی طول کشید تا بتوانم این قضیه را هضم کنم.
بر اساس پروژهی تحقیقاتی Great Elephant Census، جمعیت فیلها در پارک ملی ساوت لوانگوا احتمالاً رو به افزایش است و شکار غیرقانونی، امر غیرمتداولی نیست. هرچند در سایر نقاط زامبیا از جمله مرز آنگولا و نامیبیا، جمعیت این حیوان سیر نزولی پیدا کرده است. ازدسترفتن حیاتوحش تهدید برای جوامعی است که از طریق صنعت سافاری ارتزاق میکنند. هرچند که زندگی با حیوانات فقط به قدمزدن در پارک خلاصه نمیشود. این حیوانات میتوانند محصولات کشاورزی را بخورند و آن را زیر دست و پای خود له کنند. به یاد صحبتهایم با کلوین دربارهی ارزش اقتصادی فیلها افتادم و ارزش آنها را بهعنوان جاذبههای گردشگری، غنیمت شکارچیان و کالای قاچاق مقایسه میکردیم.
برای کلوین، نحوهی ارزیابی ارزش یک فیل، به عواملی مرتبط است که باعث بهبود زندگی مردم روستای Mfuwe میشود. او میگوید:
از طریق گردشگری، یک فیل زنده در طول حیات خود میتواند برای مردم بیشتری مفید باشد؛ اما موضوع به این سادگی هم نیست، چراکه مردم برای امرار معاش به این حیوانات وابسته میشوند.
یکی از سنتهای کمپ در این پارک، خوشگذرانی در وسط رودخانه است. صندلیهایی روی محوطهی شنی وسط رودخانهی کاپامبا چیده شده است و علاوه بر سرگرمی، صدای آمادهشدن پاپکورن در تابه به گوش میرسد. موقع برگشت به کمپ، با یک بازدیدکنندهی غیرمنتظره مواجه شدیم. بروتوس برگشته بود و لنگلنگان در امتداد رودخانه راه میرفت. یال او رشد کرده بود و نزدیکشدن او به انسانها نشان میداد که یا رفتارش از روی خرد است یا ناامیدی؛ هرچند که ما فاصلهی خود را حفظ کردیم. آن شب، بروتوس در کمپ خوابید. من نیز که به رویای تجربهی سافاری رسیده بودم، خوابم برد.
دیدگاه