تور مجازی: شهر اقصر، سفرنامه ایرپانو به مصر


اقصر، روزگاری پایتخت مصر باستان و امروز بزرگترین موزه روباز دنیا، در جنوب مصر قرار گرفته است. با کجارو همراه باشید و در این مطلب از تور مجازی، سفرنامه عکاس تیم ایرپانو دربارهی این شهر دیدنی را بخوانید.
مقالهی مرتبط:
ایرپانو، تیم عکاسی روسی است که به هدف عکاسی از دیدنیترینهای این کرهی خاکی به سراسر جهان سفر میکند. این تیم سعی دارد از فراز آسمان و از دید پرندهای در حال پرواز، نقاط مختلف دنیا را به تصویر بکشد. یکی از عکاسان ایرپانو سفری به شهر اقصر مصر داشته و داستان سفر خود را با ما به اشتراک گذاشته است. در ادامه میتوانید سفرنامهی شیرین سرجری شندلین (Sergey Shandin) را از زبان خودش بخوانید:
از قاهره بهسمت جنوب، راهی شهر اقصر شدم. پرواز تاخیر داشت و آخر شب بود که به اقصر رسیدم. بعد از کمی چانهزدن با راننده تاکسی بر سر کرایه، موفق شدم با نصف قیمتی که در ابتدا میگفت راضیش کنم. ماشین درب و داغانی بود و به نظر میرسید آخرین بار زمان فراعنه مصر سرویس شده باشد. آینه دید عقب را با سیم نگه داشته بود، کم مانده بود سپر جلویی از ماشین جدا شود، موتور هم هر لحظه ممکن بود از حرکت بایستد، اما به هر حال، ماشین هنوز کار میکرد! بالاخره، به هتل رسیدم و خسته و کوفته روی تخت درازکش شدم.
صبح که شد برای خرید آب از هتل بیرون رفتم. دوربینم را همراه خودم برده بودم، دور و برم را نگاهی انداختم، شاید چیز جالبی برای عکاسی به چشمم بخورد.
یک لحظه، چیزی چشمم را گرفت. جمعیتی بهسمت من میآمد، همه چوبدستیهایی به دست داشتن که معمولا از آن برای به حرکت درآوردن شتر استفاده میکنند. کمی عقب کشیدم تا راه را برای آنها باز کنم و اینجا بود که نمایش اصلی شروع شد. کاروان شتری از گوشهای ظاهر شد. همه شترها با پارچه و روبانهایی آراسته شده بودند. بزمی برپا بود و سرود و ترانه و شادی. پسر بچهها طنابی کشیدند تا مانع جلو آمدن جمعیت شوند. به خود تردید راه ندادم و با کمال خونسردی از زیر طناب وارد رژه شترها شدم. سکوهایی با تزیینات زیبا، گاریها، اتومبیلها و قایقهای رنگآمیزی شده (که روی شانهی مردان حمل میشدند)، همه اینها بههمراه ترانه و آهنگ در حرکت بودند. بعدا، فهمیدم که در واقع نام این مراسم «دورا» است، یک فستیوال به افتخار شیخ ابو الحجاج، روحانی بزرگ. مسجدی نیز به نام او در همان حوالی بود. این مسجد را روی خرابههای معبد تاریخی آمون ر (Amun-Re) ساختهاند. پیش از این معبد زیر زمین مدفون بوده، اما سنگهایی از آن را که از زیر خاک بیرون زده بودند، پایهی این مسجد نهادند.
فستیوال در حال پیشروی بهسمت حاشیهی رود نیل بود و کمکم به انتهای خیابان میرسید. در همین حین، ناگهان کسی بازویم را گرفت و کشید. «آقا، من افسر پلیسم. برای شما که خارجی هستید بودن در اینجا خیلی خطرناک است. اگر مایلید با ما کنار ماشین بایستید و تماشا کنید». اما بهاندازهی کافی تماشا کرده بودم و هوا داشت خیلی گرم میشد. پس، کمی آب خریدم و به هتل برگشتم.
در بازار که برای خرید آب رفته بودم با اسماعیل آشنا شدم که پارچهفروش بود. او بود که دربارهی جزئیات فستیوال برایم گفت. از او تشکر کردم و قول دادم بعدا برای نوشیدن چای به دیدنش بیایم.
بعد از ظهر به معبد اقصر (Luxor Temple) رفتم. مجسمهها و ستونهای غولپیکر ابهت چشمگیری داشتند. چند نقطه که دوست داشتم را در نظر گرفتم و شروع کردم به عکاسی کردن. صبر کردم تا هوا رو به تاریکی رفت و چراغها یکی یکی روشن شدند و دوباره عکس گرفتم. داشت غروب میشد و صدای اذان مردم را به نماز دعوت میکرد. برای من روز نسبتا خوبی بود.
صبح، به معبد کرنک (Karnak Temple) رفتم که مهمترین پرستشگاه پادشاهی جدید مصر است و در فاصلهی ۲/۵ کیلومتری اقصر قرار گرفته است. معبد کرنک بسیار بزرگ است و بیش از ۱/۵ کیلومتر طول دارد. در واقع، این معبد خود شهری متشکل از ۳۳ معبد و تالار جداگانه است. ساخت آن از ۲۰۰۰ سال قبل از میلاد آغاز شده و حدود ۱۳ قرن طول کشیده است. بهرغم قدمت بسیار طولانی، بسیاری از مجسمهها، برجها و بناهای این مجموعه همچنان در وضعیت خوبی قرار دارند. البته، در گذشته معابد از طریق پیادهرویی که با مجسمههای ابوالهول احاطه شده است به هم وصل میشدند، اما امروز این مسیر از بین رفته است.
خورشید در آسمان بالا و بالاتر میرفت و سنگها هر لحظه داغتر میشدند. ظهر که شد، همه از محوطهی معبد غیب شدند بهجز من. دوربینها به خاطر گرمای بیش از حد خاموش بودند و حتی زیر سایه همزمان زیادی باید میگذشت تا خنک شوند. برای امروز همین کافی بود. یک بطری آب خنک خریدم و به اقصر برگشتم.
در راه، کاپتان بن را دیدم و با هم قرار گذاشتیم عصر را به قایقسواری روی رود نیل برویم. در زمان مقرر، منتظر من ایستاده بود. بهسمت اسکله رفتیم. فلک (نوعی قایق باریک دو یا سه بادبانی) ما بهآرامی با وزش باد به وسط رودخانه در حرکت بود. کاپتان سیگار میکشید و در حالی که چشمش را چروک انداخته بود، بهسختی به خورشید نگاه میکرد. قبل از غروب به اسکله برگشتیم و از آنجا به سرعت بهسمت مسجد ابوالحجاج رفتم.
همان طور که قول داده بودم به دیدن اسماعیل رفتم. چای نوشیدیم و کمی گپ زدیم و کمی هم از مغازهاش خرید کردم. در کل، مصریها مردمان مهربان و مهماننوازی هستند: ممکن است به کسی در خیابان بر بخورید و نیم ساعت بعد در حال نوشیدن چای با هم بگویدید و بخندید.
روز بعد سه پرواز در پیش داشتم و بعد از آن هم وقت بازگشت به خانه بود. میدانم همیشه بخشی از مصر، خاطرات و تصاویر زیبایش، بههمراه من در وجودم خواهد بود.
بازدید از مصر را با کجارو تجربه کنید.
دیدگاه