گردشگری وحشت: ارواح دوست داشتنی موزه هرمن - گریما
مجموعه مقالات گردشگری وحشت به معرفی بهترینهای دنیای ترس و هیجان پرداخته و بدون هیچگونه پیشداوری، تنها به بیان مدارک و مستندات موجود در رابطه با این مکانها میپردازد. ما صحت و سقم این داستانها را تأیید نکرده و تنها در مقام معرفی، داستان هر کدام را برای شما بازگو میکنیم. قضاوت با شما است که این داستانها را بپذیرید یا خیر.
این بار قصد داریم شما خوانندگان عزیز را با موزهای متفاوت و عجیب در ایالات متحده آشنا کنیم که داستانی جالب و خواندنی دارد، عمارتی تاریخی که ساکنان ماندگار آن را ارواحی تشکیل دادهاند که ظاهرا با پیروی از آداب و فرهنگ حاکم در این منطقه، به جای دلهره آفرینی، محبت و دوستی خود را به بازدیدکنندگان نشان میدهند. این عمارت «هرمن- گریما» (Hermann- Grima) نام دارد.
در واقع این عمارت شاید برای بسیاری آن قدرها هم غریبه نباشد و آنها بدون آنکه خود بدانند، زمانی از نزدیک از این مقصد گردشگری دیدن کرده و با طراحی و فضاسازی داخلی این خانه - موزه آشنایی داشته باشند!
البته این امتیاز تنها متعلق به عاشقان دنیای ترس و هیجان است که گاهی وقت خود را با تماشای سریالهای ترسناک پر کرده و از طریق دنیای رسانه به تماشای عالم ماجراهای ماورایی و وحشتناک میروند. سریال «داستان ترسناک آمریکایی» (American Horror Story) از جملهی این سریالهای محبوب است که در فصل سوم خود، سری هم به این موزه زده است. جایی که سکانس آغازین یک اپیزود این سریال، با نمایش یک مهمانی در منزل مادام «Lalaurie» شروع میشود. خب البته این صحنه به جای فیلمبرداری در عمارت نه چندان خوشنام مادام که در خیابان رویال (Royal Street) واقع شده، در مکانی دیگر اجرا شده است، یعنی موزهی «هرمن - گریما» در «خیابان سنت لوئیس» (St.Louis).
این خانهی آجری تماشایی که به سبک عمارتهای فدرال ساخته شده، در سال ۱۸۳۱ احداث شده است و جایی را نیز در فهرست چشماندازهای تاریخی و ملی کشور آمریکا به خود اختصاص داده است. امروزه این عمارت در مقام یک موزه مشغول به فعالیت بوده و به بازدیدکنندگان نمایی از سبک زندگی طبقهی مرفه نیواورلئان (New Orleans) را در طول دهههای ۱۸۳۰ تا ۱۸۶۰ ارائه میکند و البته در کنار این چشمانداز جالب توجه، این عمارت و موزه تجربهی بصری اصیل و به یادماندنی را برای همهی افراد در هر سن و سالی تدارک دیده و در مجموع بازدیدی سرگرمکننده و جالب توجه را برای همگان رقم زده است.
اما البته یک تفاوت دیگر، این موزه را از موزه و دیگر خانههای مشابه متمایز میکند، و آن هم حضور ارواحی است که ساکن این عمارت بوده و به جای شیطنت و آزار و اذیت، مهمان دوست و مهربان هستند. به طوری که از این ارواح به عنوان جالبترین نام برده میشود. البته شاید این مسئله به نوعی به اصالت و منش «جنوبیها» بازگردد که به مهماننوازی شهره بودند. گفته میشود که بعضی از این ارواح در گوشه و کنار خانه از خود ردّی از رایحههای دلنواز گل رز و اسطوخودوس به جا میگذراند و گروهی دیگر در صبحهای سرد زمستان، حتی شومینهی اتاق را نیز برای مهمانان روشن میکنند؟ به نظر شما در میان این همه ترس و وحشت، حضور چنین ارواحی واقعا دوست داشتنی و دلپذیر نیست؟
اما در شروع بد نیست اندکی بیشتر با دورنمای تاریخی این عمارت آشنا شویم. همان گونه که گفتیم این خانه در «نیو اورلئان» ساخته شده است، شهری که در اوایل قرن نوزدهم، شاهد رشد و شکوفایی اقتصادی قابل توجهی بود. همین امر باعث شد که این شهر به سرعت از سوی طبقهی مرفه جامعه مورد توجه قرار گرفته و به منطقهای تبدیل شود که همه چیز آن خبر از خوش سلیقگی و ثروت ساکنانش میداد. در نهایت این اتفاقات دست به دست هم داده و این شهر را نه تنها در مرکز توجه شهروندان آمریکایی، بلکه در مرکز توجه جهانیان قرار داد، به طوری که سیل ورود تازه واردان متمول به این شهر آغاز شد. یکی از این تجار تازه وارد، جوانی بود به نام «ساموئل هرمن» (Samuel Hermann). مردی که با حضورش معنای دیگری از تجمل و شکوه را به این شهر بخشید.
او یک یهودی مهاجر بود که در سال ۱۷۷۷ در شهر «رودلهایم» (Rodelheim) آلمان متولد شده بود. او در سال ۱۸۰۴ به «لوئیزیانا» مهاجرت کرده و در بیست مایل شهر «کرسنت» (Cresent) منزل کرده بود. همچون دیگر تازه واردانی در طول آن دوره وارد این شهر میشدند، ساموئل هم امیدوار بود که وارد تجارت پنبه شود، تجارتی که در آن دوران بسیار پرسود و البته مورد توجه بود. اگرچه او در تلاشهای خود برای ورود به این عرصه با شکست مواجه شد، اما در عوض مبدل به یک پیشکار موفق و معروف شد که در نقش واسطه و دلال معاملات بزرگ تجاری رابط اصلی شماری از صاحبان مزارع پنبه و بازرگانان نیو اورلئانی بود. داستان دنبالهدار موفقیتهای او ادامه داشت و در این زمان بود که با «ماری امرانت بکنل» (Mary Emeranthe Becnel) آشنا شده و به او پیشنهاد ازدواج داد. این زوج در سال ۱۸۰۶ در کلیسای «سنت جان باپتیست» (St. John the Baptist) مراسم ازدواج خود را برگزار کردند.
آن دو صاحب چهار فرزند شدند و در سال ۱۸۱۳، این خانواده تصمیم گرفت که به شهر نیواورلئان نقل مکان کند. جایی که آقای هرمن تجارت پر سود خود را گسترش داده و به سمت رهن و اجاره و خرید و فروش سهام رفت. در سال ۱۸۳۱ ساموئل هرمن معماری به نام «ویلیام برند» (William Brand) را استخدام کرد تا عمارتی مناسب را برای او و خانوادهاش احداث کند. او در سال ۱۸۲۳، قطعه زمینی خریداری کرده بود که اکنون جایی مناسب برای این ساخت و ساز بود. «عمارت هرمن» به سرعت در این شهر شناخته شده و مورد توجه قرار گرفت. از این خانه اغلب به عنوان یک نمونه خوب و زیبای معماری در تمام این منطقه نام برده میشد. اما ظاهرا این شروع عالی و تا حدی خودنمایانه، آغاز مشکلات زندگی این خانواده بود.
در سال ۱۸۳۷ بازار پنبه در انگلستان سقوط کرد و در نتیجه باعث بروز مشکلاتی عدیده در سرتاسر جهان شد. اقتصاد دچار فروپاشی شده از شوک حاصل از این رویداد به نوعی زندگی آقای هرمن را زیر و رو کرد. او که هرگز برای چنین مشکلاتی آمادگی کافی نداشته و پیشبینیهای لازم را نکرده بود، به همین خاطر به هیچ روی توان مواجه با این بحران و فاجعهی اقتصادی بزرگ را نداشته و اینگونه بود که تجارت آقای هرمن تا مرز نابودی کامل پیش رفت. یک دهه بعد از ساخت این عمارت، آقای هرمن و خانوادهاش کل دارایی خود را از دست داده و به خاطر ورشکستگی عمارت زیبای خود را نیز از کف دادند.
در سال ۱۸۴۴، عمارت هرمن توسط قاضی «فیلیکس گریما» (Felix Grimma) خریداری شد. خانواده پرجمعیت آقای قاضی شامل خود او، همسرش «سوفی آدلاید مونتگوت» (Sophie Adelaide Montegut) و ۹ فرزندشان بود که البته به مرور زمان به تعداد اعضای این خانواده رو به گسترش اضافه میشد و این گونه بود که آنها همگی در کنار هم ساکن این خانه شدند. در ۱۵ اکتبر سال ۱۸۵۰، بانوی بزرگ و به نوعی رئیس این خانواده یعنی مادر قاضی خانم «آنه ماری فیلیوسا» (AnneMarie Filiosa) دار فانی را وداع گفت. این مسئله تأثیری عمیق روی قاضی گذاشته و به نوعی دارایی به جا مانده از این خاندان را پربارتر کرد. خانوادهی گریما بسیار هنردوست بوده و اعضای آن تحصیلکرده بوده و همگی به مطالعه علاقه داشتند. همین خصیصههای نیکو بود که باعث برجا ماندن میراثی ارزشمند از این خاندان شده است؛ به طوری که این موزه دست کم دارای دو هزار جلد کتاب است که توسط این خانواده گردآوری شدهاند و عناوینشان میتواند قلب هر عاشق کتابی را به تسخیر خود درآورد. این خانواده همچنین در طبقات بالای اجتماعی نفوذ داشته و در اجتماعات مذهبی شهر هم حضوری فعال و چشمگیر داشتند.
بعد از آن که در طول جنگ داخلی، شهر نیواورلئان تسخیر شد، آقای گریما بیست و چهار ساعته از سوی ژنرال ارتش اتحادیه تحت نظر بود تا نه تنها منزل خود در خیابان سنت لوئیس، که حتی شهر را ترک کند. این مسئله در آن دوران پر آشوب امری عادی تلقی میشد، جایی که مردم از خانههای خود میگریختند تا به ارتش کنفدراسیون ملحق شوند. خانوادهی گریما اما به دلیل این مقررات سخت منع عبور و مرور، جز ماندن در خانه گزینه دیگری نداشتند. سرانجام هم ناگزیر قبل از آن که ارتش اتحادیه کنترل اموال و داراییهای آنها را به دست بگیرد، خانه را ترک کردند. آقای گریما و خانوده به «آگوستا» (Augusta) در «جورجیا» گریختند، جایی که قاضی تا پایان جنگ در مدرسه تدریس میکرد. به محض اتمام جنگ، خانواده به خانه بازگشته و شروع به مرمت خرابیهای ناشی از جنگ کردند تا هر چه سریعتر عمارت دوست داشتنیشان دوباره به شکل سابق خود بازگردد.
از سوی دیگر شاید این نکته برایتان جالب باشید که بدانید در آن دوران یعنی از سال ۱۸۳۱ تا ۱۸۶۵ نزدیک به ۶۰ برده در این منزل مشغول به کار بودند. عکاس و نویسندهی نیواورلئانی «کری مککافرتی» (Kerri McCafferty) با استناد به اسناد و نامههای آقای گریما داستانی کامل از روابط و علاقه بین این خانواده و خدمتکاران را به دقت شرح داده است. به عنوان مثال ظاهرا زنی به نام «سوفی» متعلق به مادر آقای گریما بوده که در سال ۱۸۳۰ آزادی خود را به دست آورده است. اما او ترجیح میدهد همچمنان با خانواده باقی مانده و به شغل خود ادامه دهد. آقای گریما و خواهرش «فرانسیس» حتی مادر و پدر خواندهی نوهی سوفی شده و حتی در نهایت چهار نوهی دیگر او را نیز آزاد کردند. از سوی دیگر فرانسیس نیز در واپسین روزهای عمر خود در سال ۱۸۵۶، خانوادهی دیگری از بردهها را آزاد کرد. این خانواده در نهایت تا اوایل دههی ۱۹۲۰ همچنان ساکن این ملک بودند.
در سال ۱۹۲۴، انجمن بانوان مسیحی این خانه را به مبلغ ۱۷,۵۰۰ دلار از «ادگار گریما» خریداری کرد تا برای پیشگیری و مبارزه با آزار و اذیت زنان مورد استفاده قرار گیرد. این جمیعت توسط بانوانی شکل گرفته بود که مایل بودند به دیگر زنان جامعه کمک کنند. در واقع این خانه قرار بود به سرپناهی امن تبدیل شده و بانوان در آن اقامت کنند، اما با این وجود این خانه شامل یک چایخانه و حتی یک دفتر ارسال مرسولات هم بود. در اواخر سال ۱۹۶۰، این انجمن تمرکز خود را بر تعلیم و تربیت و آموزش متمرکز کرد. اما ارزش تاریخی این ملک بر کسی پوشیده نبود، به همین دلیل در سال ۱۹۶۷ این مسئله در مرکز توجه قرار گرفته و در نهایت در سال ۱۹۷۱، خانهی هرمن - گریما به عنوان چشماندازی تاریخی و ملّی به ثبت رسیده و در اواخر همان سال فعالیت خود را در مقام یک موزه آغاز کرد.
در قالب تورهای گردشگری که در این موزه برگزار میشود، مردم در دل تاریخ سفر کرده و قادر خواهند بود درخششی هر چند کم فروغ از دوران گذشته را مشاهده کنند. حتی ارواح ساکن خانه نیز در جای خود سرگرم کننده و جالب توجه هستند و با ظرافت و شوخ طبعی، خاطرات دوران خود را مرور میکنند.
در طول ماه اکتبر، موزهی مذکور، بازتاب دهنده آیین تدفین و قوانین مربوط به آن در گذر زمان است که البته با گوشه چشمی به مراسم ترحیم مادر آقای گریما که در سال ۱۸۵۰ در همین خانه درگشت، این مراسم را اجرا میکند. این خانم هنگام مرگ ۹۶ سال سن داشت و بازدیدکنندگان بسیاری ادعا میکنند که روح این خانم اغلب در این مراسم حاضر میشود. شاید او سری به این مراسم میزند تا ببیند چه کسانی در فراغ او عزاداری میکنند.
در طول این یک ماه خاص، تمامی تصاویر و آیینههای خانه سیاهپوش میشوند و ساعتها از حرکت میافتند. همچنین یک تابوت در اتاق نشیمن جاسازی میشود. به علاوه آیین و لباسهای مناسب عزاداری نیز به بازدیدکنندگان معرفی میشوند تا این مراسم که در طول که یک قرن و نیم گذشته همیشه اجرا شده است، همچون گذشته باشکوه و خاص برگزار شود. البته این دیگر ویژگی قابل توجه این موزه است، چون شاید هیچ موزهی دیگری در جهان از چنین قوانین عجیب و البته جالب توجهای تبعیت نکند. از سوی دیگر فصل تابستان موعد خوبی است تا مردم را با حال و هوای زندگی در نیمه قرن نوزدهم آشنا کند.
مدیر موزه «جن بدفورد» (Jan Badford) میگوید که زمانی که نخستین بار در مورد ایدهی سوگواری چیزهایی شنید حقیقتا حیرت زده شده بود، چرا که به نظر ایدهای بسیار ترسناک و عجیب میآمد. اما به مرور زمان همین ایده به عنوان بخشی از فرهنگ آن دوران مورد توجه قرار گرفت و البته به نظر مردم هم این داستان آن قدرها عجیب و ناخوشایند نیامد.
متأسفانه تب زرد و وبا، دو بیماری شایعی است که در گذشته هر ساله در این منطقه شیوع پیدا میکرد و معمولا تابستان آمار مرگ و میر قابل توجهی از خود بر جای میگذاشت. در آن زمان راه حلی برای درمان این دو بیماری وجود نداشت و تنها راه حلی که به ذهن مردم میرسید فرار از از شهر و دعا کردن بود. این دو بیماری به همراه شیوع طاعون، باعث کاهش قابل توجه جمیعت این ناحیه شده بود. نیو اورلئان در فاصله قرن هجدهم و نوزدهم تفاوت چندانی نداشت و این بیماریها شاید ترسناکترین بلاهایی بودند که مردم این شهر همواره از آنها واهمه داشتند. این هم شاید دلیل دیگری برای انجام این مراسم باشد، چرا که در خلال آن سعی شده نسخههای متفاوت مراسم تدفین با توجه به درآمد اقشار مختلف جامعه لحاظ شود. در واقع در جامعه آن روز، این مراسم چیزی بیش از یک سوگواری صرف بوده و به نوعی سنت و آیین تبدیل شده است. مراسمی که از نظر اجتماعی ساختاری محکم پیدا کرده و ترس از مرگ را به بهترین شکل بازگو میکند.
در کنار این مراسم گنجینهی با ارزشی که خانوادهی گریما در طول سالیان متوالی جمع آوری کرده بود نیز ارزش تاریخی این ملک را به مراتب بیشتر و بیشتر کرده است.
از طرف دیگر اتفاقات غیر قابل توضیح فراوانی در این ملک رخ میدهد که شایعه تسخیر آن توسط ارواح را قوت بخشیده است. البته خوشبختانه اینجا آن منش گرم و دوستانه جنوبیها راه را بر هر خصومت و دشمنی بسته و باعث ایجاد همزیستی مسالمتآمیز بین بازدیدکنندگان و ساکنان دائمی این عمارت شده است.
یکی از این اتفاقات به زمانی باز میگرددکه بازدیدکنندگان پس از خرید بلیط وارد عمارت شده و متوجه زوجی شدند که لباس قرن نوزدهمی به تن داشتند. در وهله اول آنها تصور کردند این زوج در واقع بازیگرانی هستند که از سوی موزه استخدام شدهاند، اما با کمی پرس و جو متوجه میشوند که این دو در واقع روح زوجی بودند که ۱۵۰ سال است مردهاند.
از زمان نوسازی خانه به نظر میرسد که اکثر ارواح ساکن عمارت در صلح و صفا به سر میبرند و به ندرت گزارشی از برخوردهای ناخوشایند به گوش رسیده است. البته به گفته مسئولان معدود برخوردهای این چنینی نیز به ارواح سربازان اتحادیه باز میگردد که برای مدتی این ملک را در طول جنگ داخلی به اشغال خود در آورده بودند. اکثر اتفاقات ماورایی در سردابه ملک رخ میدهد و البته گزارشاتی نیز از بالای پلکان اصلی در دست است. جایی که هنوز هم میتوان جای گلولههای شلیک شده را مشاهده کرد. بنابر یک عقیده، ظاهرا ارواح پس از مرگ نیز همان خلق و خویی را دنبال میکنند که در زمان حیات از آن برخوردار بودند و شاید همین خصیصه باعث شده تا ارواح ساکن این عمارت در شمار ارواح خوب و دوستداشتی جای داشته باشند.
در این میان به نظر میرسد روح خانم هرمن از خود عطر اسطوخودوس را در اتاقهای مختلف موزه برجای میگذارد که به نظر میرسد رایحه مورد علاقهی او در زمان حیات بوده است. در مقابل روح خانم گریما معمولا عطر گل رز میپراکند. یکی از مدیران موزه میگوید زمانی او و مهمانان موزه ناگهان بوی دل انگیز گل رز استشمام کردند در حالی که حتی یک شاخه گل در آن حوالی وجود نداشت.
به هر روی این خانه صرف نظر از این حضور متفاوت و جالب توجه، جاذبهی تاریخی ارزشمندی است که زیبایی روزهای گذشته را با رنگ و بویی توأم با تازگی و طراوت بازتاب میدهد. مقصد گردشگری که شاید به اندازهی دیگر مقاصد این فهرست ترسناک و دلهرهآور نیست، اما در جای خود دوست داشتنی و دلفریب است.
به هر روی به پایان گشت و گذار امروز خود رسیدیم، امید آن که شما نیز همچون ما از این سفر متفاوت لذت برده باشید. راستی شما کدام را ترجیح میدهید، ارواح شرور، یا ارواح مهربان و دوستداشتنی همچون این ساکنان مهمان دوست؟
نظرات خود را با ما نیز در میان بگذارید.