موزه سلفی، جاذبه ای در لس آنجلس برای عاشقان عکس سلفی
«موزهی سلفی» (Selfie museum) یکی از جاذبههای گردشگری «لسآنجلس» (Los Angeles) است. این مقاله از زبان یکی از بازدیدکنندگان این موزه نوشته شده است.
من از سلفی گرفتن لذت نمیبرم. این مسئله را هنگام وارد شدن به موزهی سلفی، یکی از جاذبه های توریستی لسآنجلس به همسرم گفتم. او معتقد است که من بداخلاق هستم ولی واقعیت این است که اصلا در موقعیتی نیستم که بتوانم در مورد عکسهای سلفی نظر بدهم. شبکههای اجتماعی هیچ وقت برایم جذاب نبودهاند و بالعکس همیشه به نظرم آزار دهنده میرسیدند.
اینترنت کمی دیرتر در دسترس هم نسلیهای من قرار گرفت. اوایل سال ۲۰۰۰ نسبت به Myspace و Flickr حس خوبی نداشتم و حالا هم همین حس را نسبت به فیسبوک و اینستاگرام دارم.
اگر بخواهیم شدت بداخلاق بودن من را حین وارد شدن به موزه بسنجیم، میتوانیم بگوییم از صفر تا ده (شدیدترین حالت) حدود هفت بودم. حتی نمیتوانستم باور کنم که دارم به موزهای واقعی میروم. استفاده از کلمهی موزه برای معرفی چنین مکانی واقعا غلط انداز بود. اگر به دنبال معنی موزه در فرهنگ لغات بگردید با چنین توصیفی روبرو می شوید: «ساختمانی که در آن اشیای تاریخی، علمی، هنری و یا علایق فرهنگی نگهداری میشود و در معرض دید مردم قرار میگیرد.»
به نظر من عکسهای سلفی در هیچ کدام از این دسته بندیها جای نمیگیرند. شاید بتوانیم به آن به دید نوعی علاقهی فرهنگی نگاه کنیم.
به ساختمانی وارد شدیم که هیچ شباهتی به موزه نداشت. یکی از موسسان موزه به ما خوشامد گفت. او خوشحال، باهوش و فریبنده بود و در مورد ظاهر موزه صحبت کرد. موسس موزه گفت که از ای همه تناقضی که در بیشتر موزهها دیده میشود متنفر است و زبانهای مختلف او را دیوانه میکند.
بعد از گذشت حدود پنج دقیقه، کم کم از خودم خجالت کشیدم. به نظر میرسید که همسرم از شک و تردید من بو برده؛ چون دستم را بهآرامی فشرد و گفت سعی کنم کمی لبخند بزنم.
اول به یک دیوار آینهای رسیدیم. از آنجایی که در زمینهی سلفی گرفتن حسابی تازه کار هستم نگاهی به دندانهایم انداختم تا ببینم لای آنها اسفناج گیر کرده است یا نه! اولین اتاق موزه به هنرهای تجسمی اختصاص داده شده بود. نقاشیهای ماقبل تاریخ، مجسمه سازی رومی و نقاشی پرتره از رامبراند و ون گوگ.
مجموعهی زیبایی بود ولی به نظرم هیچ ارتباطی با سلفی نداشت. من با هنرهای تاریخی چندان میانه ندارم.
در همین فکرها بودم که به نتیجهای رسیدم، شاید اصلا منظور نمایشگاه همین بود.
پس از نگاه کردن به مجموعه ای از آمار و ارقام سیاه و ترسناک (۲۵۴ مورد مرگ مرتبط با سلفی ثبت شده و این بخش مورد علاقهی من بود) بداخلاقی من به عدد سه رسیده بود. به طوری که کنجکاو شدم اتاق بعدی را هم ببینم. با دستهی مخصوص سلفی که به تازگی خریده بودم خیلی سریع با اتاق ون گوگ سلفی گرفتم و زود در رفتم تا کسی از حس لذتی که تجربه میکردم بویی نبرد.
در اتاق بعدی چند دختر مدرسهای ژاپنی را دیدم که مشغول امتحان کردن تعدادی کلاه سفید و مشکی بودند. تمام اتاق سراسر از آینههای سفید و مشکی پوشانده شده بود. همینطور که در حال خندیدن بودند، مرا به یاد مظلومیت نوجوانیم انداختند که برایم جالب بود.
تمرکز موزهی سلفی همین جالب بودنش بود. به محض اینکه به این نتیجه رسیدم که تمرکز موزه روی هنر و فرهنگ است، به قسمتی رسیدم که حسابی قرن بیست و یکمی بود. جعبهای آینهای که صورتم را ۱۰۰ بار انعکاس میداد، تختی که کاملا از دستههای سلفی ساخته شده بود، نقاشی یک طوطی که در چشمش انعکاسی از لس آنجلس دیده میشد و یک باشگاه با آینههای جالب که روی دیوار آویزان شده بودند.
این بخش بیشتر به یک جشنواره شباهت داشت. نوعی نمایش باشکوه از انواع سلفی که هر کس میتوانست قهرمان آن نمایش باشد.
سعی کردم با دیگران همرنگ شوم. از همبرگر غول آسای موزه عکس گرفتم و بعد از آن یک ماشین با بدنهی آینهای و سینک دستشویی به رنگ صورتی دیدم. پس از حدود یک ساعت گشت و گذار، حس بهتری به خودم داشتم. یک خودشیفتهی جدید که عاشق عکس گرفتن از خودش است به دنیا اضافه شده بود.