ساعتی با ویلیام فاکنر در روان اوک
نسخه اولیه این مقاله در تاریخ ۱۳۹۷/۰۸/۰۳ منتشر شده و در تاریخ ۱۴۰۰/۰۱/۰۱ توسط پوریا محمدی پیوند بهروزرسانی شده است.
در میان اهالی آکسفورد، ویلیام فاکنر با نام «بیل» شناخته میشد و امروزه در میان جهانیان، بهعنوان یکی از بهترین نویسندگان آمریکا و حتی شاید آزمودهترین و باسوادترین نویسنده پس از شکسپیر. سراسر روایتهای فاکنر در آکسفور آغاز میشوند و همان جا نیز پایان میپذیرند؛ شهری که بردههای سابق، اشباح افسانهای و تمام شخصیتهای قابل تصوری را که در شهرهای کوچک آفریده میشوند، در برابر چشمان او قرار داد.
در ۱۹۳۰، ویلیام فاکنر خانهای را که بعدها با نام «روان اوک» (Rowan Oak) شناخته شد، خرید. این بنا با سبک احیایی یونانی، چه در دنیای واقعی و چه در دنیای خیال، قلمروی شخصی فاکنر محسوب میشد. سالهای زندگی او در این خانه پربارترین ایام عمر ادبی او را تشکیل دادند. با تعداد بسیاری از داستانها و رمانها، او پس از سالها نوشتن در روان اوک، سرانجام در سال ۱۹۴۹موفق به دریافت جایزه نوبل ادبی شد. با ما همراه شوید تا در سفری کوتاه به این خانه مشهور سری بزنیم و با این مقصد ارزشمند گردشگری ادبی بیشتر آشنا شویم.
یودورا ولتی در روزنامه نیویورک تایمز در مورد فاکنر مینویسد:
هیچ انسانی تاکنون، بیش از فاکنر از روح و قلب خود در دنیای نوشتههایش به جا نگذاشته است. اگر میخواهید قلب و روح او را بشناسید، هنوز میتوان آنها را در کتابهایش پیدا کرد.
در سال ۱۹۰۱، زمانی که بیل کوچک تنها چهار سال داشت، بههمراه خانوادهاش از نیوآلبانی به آکسفور مهاجرت کردند. خانه ییلاقی آنها در لافایته، الهامبخش او در در خلق شهر خیالی «یوکناپاتافا» شد و آکسفور نیز مدل اولیهای برای «جفرسون». نام او بعدها از بیل به ویلیام تغییر کرد. در زمان اعطای جایزه نوبل، وقتی از او پرسیده شد که تلفظ دقیق نام او چیست، فاکنر پاسخ داد: هرکدام که بیشتر به من بیاید.
نویسنده «خشم و هیاهو» درباره مدرسه گفته است:
من هرگز به مدرسه علاقه نداشتم و بهمحض آنکه آنقدر بزرگ شدم تا بتوانم بدون توضیح و دردسر از مدرسه رفتن شانه خالی کنم، دیگر به مدرسه بازنگشتم.
او در زمان کودکی و نوجوانی، علاقه بسیاری به پوشیدن لباسهای متفاوت و خاص، بهخصوص یونیفرمهای نظامی داشت. اغلب اوقات میشد او را دید که با لباسهای نظامی قدیمی آمریکا و کلاه بر سر، در خیابانهای آکسفورد رژه میرود. اولین بار در دوران دبیرستان، فاکنر به شعر روی آورد و همان موجب شد به تمایل خود به ادبیات پی ببرد. ویلیام فاکنر در سال ۱۹۴۹، جایزه ادبی نوبل را از آن خود کرد و برای کتاب «یک افسانه» نیز، جایزه ادبی پولیتزر به او اهدا شد.
فاکنر روان اوک را نمادی از امنیت و آرامش میدانست
روان اوک که با نام خانه ویلیام فاکنر نیز شناخته میشود، توسط روبرت شیگاگ در دهه ۱۸۴۰ و با معماری احیایی یونانی ساخته شد. فاکنر آن را در دهه ۱۹۳۰ در حالی که رو به ویرانی میرفت، خرید و بازسازیهای بسیاری روی آن لحاظ کرد. در سال ۱۹۳۱، فاکنر نام ساختمان را از «بیلی پلیس» به «روان اوک» تغییر داد و با انتخاب نام درختی اسطورهای برای آن، خانهاش را نمادی از آرامش و امنیت دانست.
فاکنر بههمراه همسرش استلا و دو کودکی که از ازدواج پیشین خود داشت، مالکوم و ویکتوریا، در روان اوک ساکن شدند. پس از چند سال، جیل، دختر او و استلا در این خانه به دنیا آمد. تا زمان مرگ فاکنر در سال ۱۹۶۲، روان اوک خانه خانوادگی فاکنرها به شمار میرفت. سرانجام در سال ۱۹۷۲، جیل، خانه پدری را به دانشگاه میسیسیپی واگذار کرد تا بهعنوان میعادگاهی برای طرفداران فاکنر و دوستداران ادبیات حفظ شود و دیگران نیز بتوانند از فاصلهای نزدیکتر با آثار و زندگی این نویسنده بزرگ، درگیر شوند.
فاکنر در سالهای زندگیاش، دختر، برادرزاده و خواهرزادههای خود را مسحور داستانهای اشباح زمینهای روان اوک کرده بود. بردارزاده او، دین فاکنر ولز، گزیدهای از داستانهای عموی خود را در کتابی با نام «اشباح روان اوک، داستانهای ویلیام فاکنر برای بچهها» به چاپ رسانید. در جلدهای بعدی، او نوشت:
دیوارهای روان اوک در خود خاطراتی از شبهای جادویی، داستانهای هزاربار گفته شده و شادی و غمهایی از چندین نسل را دارد.
روان اوک با چشماندازی چهارجانبه، در زمینهایی پردرخت با مساحت ۳٫۵ هکتار به نام جنگل بیلی، قرار گرفته است. صدها درخت با نژادهای بومی ایالت میسیسیپی که قدمت برخی از آنها به دوران پیش از جنگهای داخلی آمریکا برمیگردد، دورتادور خانه را پوشاندهاند. در ورودی خانه دو ردیف از درختان سرو به چشم میخورد که به سبک رایج قرن نوزدهم، مسیرعبور ماشینها را احاطه میکنند.
دیوارهای اتاق مطالعه فاکنر با طرحهای دستنویس او از کتاب «یک افسانه» پوشیده شدهاند
ساختار نوستالژیک روان اوک با دودخانه چوبی (محلی برای دودی کردن گوشت، ماهی و...)، آشپزخانه بیرونی و اسطبلی که نمای ایوان را اشغال کرده است، همگی نشانههایی از کاراکترها و فضاهای داستانی فاکنر را دارند. از همه جالبتر، دیوارهای اتاق مطالعه او است که با دستخط و طرحهای او از داستان «یک افسانه» پوشیده شدهاند. همچنین میتوان اثاثیه اصلی و پنکه قدیمی فاکنر را در اتاق مطالعهاش دید. پشت پنکه او داستانی از مقاومت فاکنر در عدم استفاده از دستگاه تهویه هوا خوابیده است؛ تا آنجا که خانوادهاش پس از مرگ او، بلافاصله خانه را با کولر تجهیز کردند.
روان اوک مانند آثار فاکنر، ترکیبی از لایههای مختلف زمانی است؛ جایی که به نظر میرسد گذشته و آینده در زمان اکنون ساکن شدهاند. رد بسیاری از المانها و حکایتهای بومی را میتوان در آثار او دید؛ از داستانهای سرخپوستان، بردههای فراری و کلنلهای قدیمی گرفته تا پیردخترانی که به او درسهایی از نقاشی چینی را آموزش میدادند. همچنین در روایتهای فاکنر همان گسلی دیده میشود که او در سالهای زندگیاش در جنوب آمریکا از تنش بین زندگی سنتی و پیشرفتهای نوظهور مدرن تجربه کرده بود.
علاوه بر روان اوک، در آکسفورد میتوان بقایای بیشتری از یاد فاکنر را کشف کرد. پرترههای فاکنر در گالری هنری میدان اصلی شهر، به فروش میرسد، در سراسر کتابخانههای شهر او در مرکز توجه قرار دارد و حتی مزار او در گورستان سنت پیتر در حومه آکسفورد، به مقصد گردشگری تبدیل شده است.
در سال ۱۹۶۸، روان اوک بهعنوان یکی از لندمارکهای تاریخی و ملی معرفی شد و تا به امروز بسیاری از نویسندگان و هنرمندان از جمله جان آپدایک (نویسنده آمریکایی)، چسواو میوش (شاعر و مترجم لیتوانیایی)، چارلز سیمیک (نویسنده و مترجم آمریکایی)، ریچارد فورد (رماننویس آمریکایی)، آلیس واکر (شاعر، رماننویس و فعال سیاسی آمریکایی) و برادران کوئن (فیلمسازان آمریکایی) از آن بازدید کردهاند. نظرهای خود را در خصوص ویلیام فاکنر و آثار او با ما و سایر کاربران کجاروبه اشتراک بگذارید.