سفرهای کاری باوجود تمام مزیتهایش برای همه جذاب و لذتبخش نیست. متن زیر تجربه دختر جوانی است که دلایلش را برای کنار گذاشتن شغلش بهعنوان یک سفرنامهنویس در اختیار خوانندگان قرار میدهد.
مقاله مرتبط:
۶ ماه پیش دست به یک کار غیرقابلتصور زدم. شغل رویاییام را بهعنوان سفرنامهنویس با یک شغل پشتمیزی در یک استارتآپ در نیویورک عوض کردم. برای من این تغییر، تغییر بسیار چالش برانگیزی بود و لحظهای نبود که دلم هوای شغل پیشینم را نکند؛ اما در درون خود میدانستم که مجبور به این کار بودهام و این دلیل آن است:
سفر بسیار خستهکننده است
فرقی نمیکند چند بار به خاطر شغلم سفر کردم، این سفر و جابهجایی هرگز برایم عادی نشد. هیچوقت با پرواززدگی (خستگی و بیخوابی که پس از سفر و بهعلت اختلاف زمانی بهوجود میآید) یا استراحت در رختخوابهای هتلهای مختلف کنار نیامدم. FOMO یا ترس از دست دادن در من باعث میشد تا برای کسب تجربههای جدید صبح زود بیدار شوم و دیروقت به رختخواب بازگردم. با این وجود حتی موقع استراحت هم احساس میکردم دارم به خودم خیانت میکنم. من باید در هفته یک بار سفر میکردم و این باعث فشار روحی و جسمی زیادی بر من میشد. علاوه بر این، دور بودن از کسانی که دوستشان داشتم برای مدتهای مدید باعث خدشه در روابطم میشد. نه واقعا نمیتوانستم این اوضاع را کنترل کنم و از تایید و قبول این موضوع هیچ ترسی ندارم؛ زیرا ادامه دادن این روند نتیجهای جز از پا درآمدنم نداشت.
آنطور که دلم میخواستم سفر نمیکردم
آخرین سال شغل پیشینم شامل سفرهای مطبوعاتی، کنفرانسهای حرفهای و شرکت در عروسیهای دوستانم بود. بهندرت پیش میآمد در لیسبون یا بانکوک آنطور که میخواستم به گردش بپردازم چراکه بیشتر وقتم در کنار کادر گروه گردشگری یا کارهای دیگر سپری میشد.
برای حس کمال به سفر نیاز ندارم
گمان میکردم سفر کردن به زندگیام هدف میدهد. احساس میکردم اگر در جای دیگری نباشم پس بهاندازه کافی شایسته نیستم. اما این واقعیت نداشت و باور نمیکنم زمانی اینگونه فکر میکردم. لازم نیست تا در مکزیک یک جیرجیرک بخورم تا ثابت کنم آدم شکمویی هستم. یا حتی هیچ ضرورتی ندارد برای پرسیدن آدرس دیوار چین (در چین) به زبان چینی سلیس صحبت کنم. زمانی که بهصورت داوطلبانه با خانمهای دیگر در غنا بودیم یا زمانی که در آریزونا به توضیحات کشاورزان راجع به روند برداشت محصول گوش میدادم، تمام اینها به من آموخت که هرجا باشم، چه در خانه چه در هرجای دیگر ارزشمند هستم.
سفر تمام مشکلاتم را حل نمیکرد
عادت بد من این بود که از سفر بهعنوان راه فرار استفاده میکردم. برای من سوار هواپیما شدن و روبهرو شدن با مشکلات سفر خیلی راحتتر از تحمل خانواده ازخودراضی، یا فراموش کردن خیانت همسرم بود. سفر بهترین راه برای حواسپرتی است. حتی سفر باعث میشود تا با زمان دادن به خود بهتر مشکلات را دید اما مشکلات من تا هزاران کیلومتر مرا دنبال میکردند.
احساس مقیم بودن و اسکان داشتن بسیار آرامشبخش است
نداشتن یک مکان ثابت در ظاهر جذاب بنظر میرسد اما در حقیقت یک واقعیت تلخ است. حسادت به عکسهای سلفی دوستانم در اینستاگرام را کنار گذاشتم زیرا دریافتم که خنده و شادی آنها در عکس واقعیت آنها را نشان نمیدهد. تمام آنها مانند من بودند، فاقد اعتمادبنفس و بهدنبال یک زندگی فانتزی که هرگز به آنها اعتبار نمیداد.
اما بیکار بودن نیز در طول روز نیز لذتبخش است. شروع به لذت بردن از زمانهای استراحت و تنهاییم کردم. میدانستم که فیلم و سریال و خیلی سرگرمیهای دیگر در خانه چیزهایی هستند که در آخر یک روز طولانی، مرا بهراحتی سرحال میآورند.
این به این معنا نیست که دیگر هرگز سفر نمیکنم
من هنوز سی ساله نشدهام اما تجربههای بسیاری کسب کردهام. این را یادگرفتهام که سفرهایم را به سفرهایی ۵ روزه تقسیم کنم. همچنین آموختهام که جملهی «تا جوان هستی سفر کن» جمله غیرعاقلانهای بیش نیست چراکه افرادی هستند که با ۸۵ سال سن کوه های کلیمانجارو را فتح میکنند. من همیشه از اینکه این فرصت را داشتهام تا برای کار سفر کنم خوشحال بودهام اما کنار گذاشتن آن به این معنا نیست که دنیا من را از کشفش بازمیدارد.
دیدگاه