آیا استانبول جذابیت خود را از دست داده است؟
به نظر میرسد مدرن شدن استانبول و ساخت و سازهای فراوانی که در آنجا انجام شده تصویر شهر را دگرگون کرده و بناها و محلههای قدیم آن کمکم جانب حاشیه را میگیرند.
مقالههای مرتبط:
برخی گردشگران چندین بار سفر به استانبول را تجربه کردهاند، اما باز هم دوست دارند به این شهر سفر کنند. اما آیا این شهر جذابیتاش را برای گردشگران از دست داده است؟ آنچه در ادامه میآید خاطرات آنتونی هرویتز (Anthony Horowitz) از سفرش به استانبول است:
۳۰ سالی از آخرین باری که به استانبول رفتم میگذرد. آن موقع استانبول شهری کهن و مرموز و پلی میان شرق و غرب بود. الان اما مدرن شده و در خیلی از جاهایش هم دارند ساختوساز میکنند.
نیمه شب وقتی در خیابان شلوغ استقلال قدم میزدم، میتوانستم در برلین، پاریس، ... و تقریبا در هر جایی باشم. برندهای اچ اند ام (H&M) و اسکیچرز (Skechers) اینجا هم مثل بقیه جاهای دنیا است. اما شیرینیفروشیهای پر و پیمان و کافیشاپهای معتبر چیز دیگری هستند. خیلی خوب است که در مقابل اینها دیگر شعبههای استارباکس (Starbucks) به چشم نمیآیند. چارلی رستوران معتبری به نام زبیر (Zubeyir) برایمان پیدا کرد که در آنجا کباب بره خوردیم؛ سیخها روی منقلی که درست کنارمان بود، کباب میشدند.
مثل طرفداران دوآتشهی جیمز باند (James Bond) صاف رفتیم سراغ آبانبار سلطنتی، مجموعه سازههای آبی زیرزمینی که امپراتور ژوستینین آن را در سال ۵۳۲ میلادی ساخت. اینجا در واقع بهخاطر فیلم از روسیه با عشق (From Russia With Love) جیمز باند معروف شد. وقتی آنجا رفتیم تقریبا ۱۰۰۰ بچهی پرسروصدا هم آمدند که از سازمان اطلاعات شوروی (SMERSH) هم آزاردهندهتر بودند و متأسفانه، برعکس جیمز باند، توی آب هم نمیتوانستیم برویم.
بیشتر جاذبهها در یک محل، قطعهی تاریخی (Historical Peninsula) هستند؛ بنابراین طی چند روز به کاخ توپقاپی، ایاصوفیه و مسجد آبی رفتیم.
آخر هفتهی آفتابی زمستانی بود؛ این فصل، که شهر خیلی توریست به خود نمیبیند، مزایا و معایبی دارد. این شهر را بیشتر با گرمای شدیدش میشناسند، اما در این فصل دیگر خبری از آن گرما نیست. صفهای کمتری هست اما همچنین بعضی از بخشهای بناها هم بستهاند. مثلا نتوانستیم اتاق گنجینهی معروف توپقاپی را ببینیم. از طرف دیگر، تقریبا تمام حرم و باغهای دیدنی برای خودمان بود. استخرها خالی و فوارهها خاموش بودند، اما در اتاق تطهیر باشکوه توپقاپی با آن کاشیهای مجلل عثمانیاش تنها بودیم که تنهایی دیدنش میارزید.
ایاصوفیه با آن داربستهای بلند و روکشهای پلاستیکی کمی غمگین به نظر میرسید. سواحل بزرگ استانبول بازسازی شدهاند؛ وقتی داشتم در امتداد تنگه بسفر قدم میزدم، یکی دو کیلومتر نخست همهاش ساختمان ساخته بودند.
مسجد آبی همان مسجد مدهوشکنندهای بود که در خاطر داشتم؛ مکانی آرام و باوقار میان شلوغی گردشگران. اما، رک بگویم، بازار بزرگ واقعا توی ذوق میزد. شاید به آن گرما نیاز داشت، اما خیلی شسته-رفته و مدرن به نظر میرسید و من از آن رفتار پستمدرنیستی آنان سردرنمیآوردم: «شما از لندن آمدهاید؟ خوش آمدید! چطور میتوانم پولتان را بگیرم؟»
اگر به توپقاپی میروید، برای ناهار رستوران پالاتیوم (Palatium) در نزدیکی آنجا را پیشنهاد میکنم. جای آرام و دوستانهای است. ما آنجا پیده (پیتزای ترکی) خوردیم. و عجیب آنکه ویرانههای کاخی بزرگ از دورهی بیزانس در زیر این باغ از نظرها دور مانده که توسط پلههای پیچدرپیچی قابل دسترسی است. سرک کشیدن به همچین محوطهای و کشف آن خیلی غریب میکند.
پیادهروی چهارساعته به پل معلق سلطان محمد فاتح قسمت موردعلاقهی من در سفر بود. من و همسرم از برج معروف گالاتا، که در میدان جذابی قرار دارد و دید محشری از شهر ارائه میدهد (البته اگر صفها خیلی طولانی نباشند)، شروع کردیم. محلههای اطراف سکونتگاه یونانیان، یهودیها و ارمنیان بوده و خیابانهای سنگفرشاش همچنان فضای روشنفکرانه و هنری دارد.
ساحل غربی بسفر را ادامه دادیم و اگر بازسازیها تمام شده بود و میتوانستیم آب را ببینیم، پیادهرویمان دوستداشتنیتر میشد. با این حال، رفتن به روستای آرام اورتاکوی (Ortakoy) ارزشش را داشت؛ مسجد قرن نوزدهمیاش از هر مسجدی که تابهحال دیده بودم زیباتر بود.
درست وقتی که خورشید داشت غروب میکرد، سوار کشتی و بهآرامی بهسمت شهر شناور شدیم. با قیمت خیلی پایینی میتوان سوار این کشتیها شد و دید خوبی از کاخها و ویلاهای کنار آب داشت.
میزبانمان برایمان هتل پرا (Pera Palace) را جور کرد؛ هتل پرزرق و برقی که اواخر سدهی نوزدهم برای مسافران قطار تندروی شرق (قطار لندن-استانبول) ساخته شده بود. آگاتا کریستی (Agatha Christie) بخشهایی از رمان معروفش را در این هتل نوشت. آلفرد هیچکاک (Alfred Hitchcock) و ماتا هری (Mata Hari) مهمانان این هتل بودند، همچنین اتاقی که کمال آتاتورک در آن اقامت داشت را بهمان نشان دادند، حالا به موزهی جمع و جوری تبدیل شده است. آسانسور قدیمیاش جالب است و شما میتوانید در سالن عجیب و غریب کوبلی (Kubbeli) چای بنوشید.
جدا از محافظان مسلح و ماشینهای زرهی که در خیابانها جولان میدادند، میتوانم بگویم در استانبول احساس امنیت داشتم و در کل جو آرامی داشت. هر مکان توریستی مهمی که میرفتیم ردیاب فلزی داشت؛ من متوجه همه آنها شدم، اما انگار بقیه اهمیتی نمیدادند.
دیدگاه