۲۳ مقصدی که زندگی مسافران خود را تغییر دادند (قسمت اول)
سفرهایی که به واقع زندگی این مسافران را تغییر داده است و این مطلب را که سفر میتواند کاملا نگرش و زندگی افراد را تغییر دهد، تایید میکند. همان طور که تجربیات این افراد هم نشان میدهد، زمانی که شما در یک چهار راه از زندگی هستید یا زمانی که برای حرکت بعدی خود در زندگی با خودتان کلنجار میروید، سفر کردن برای یافتن یک دریچهی جدید بسیار به شما کمک خواهد کرد. تا زمانی که به خانه باز میشد با یک نسخهی جدید از خودتان مواجه شوید و با تمرکز بیشتر به آن موضوع بپردازید. این تجربیات شاید بتوانند شما را قانع کنند که سفر شما را میسازد، دگرگون میکند و میتواند برایتان الهامبخش باشد. تمامی این موارد تجربیات شخصی کاربران و از زبان خودشان است.
۱.مسافرت تنهایی به نیویورک به من کمک کرد که بهعنوان یک شخص بالغ به خود نگاه کنم
Taylor Wallace میگوید: من در زمستان به نیویورک سفر کردم شهری جادویی که شاید دلیل این ذهنیت نورهای فراوانش باشد، اما دلیل محکمتر برای من این بود که من اولین بار بود تنهایی به جایی سفر میکردم. حقیقت این بود که باید میرفتم تا لحظات فوقالعادهای داشته باشم و با آرامش به خانه بازگردم که ثابت کنم در راه درستی بوده و بهعنوان یک انسان بالغ موفق بودهام.
اعتماد به نفس بیشتری در تصمیمات مالی خود پیدا کردم و توانایی من در مستقل بودن این انگیزه را ایجاد کرد که مسافرت تنهایی بعدی خود را این بار به پاریس برنامهریزی کنم.
۲.بالارفتن از کوههای کلیمانجارو به من یاد داد که میتوانم بر هر مشکلی که در سر راهم قرار میگیرد، غلبه کنم
کاربر دیگری با نام مستعار m41feccf48 میگوید: برای بالارفتن از کوه کلیمانجارو به تانزانیا در آفریقا سفر کردم. من این کار را با حدود ۱۰۰۰ متر بالا رفتن انجام دادم. این کار سختترین و مشتاقانهترین کاری بود که تابهحال انجام داده بودم و در واقع از اینکه فراتر از پیشبینی خودم پیش رفته بودم، به خود میبالیدم. بخشی از سفرم هم برای جمعآوری پول برای یک کلینیک کودک در کنیا بود.
قابل درک است که بگویم این مسافرت زندگی من را تغییر داد. این سفر سبب افزایش اشتیاق من برای کمک به دیگران شد و باعث شد من از دنیای راحت خود کمی فراتر روم. اکنون هر مشکلی داشته باشم با آن کوه مقایسه میکنم و به خاطر میآورم که من میتوانم بر هر مشکلی که در سر راه من برای رسیدن به قله قرار میگیرد، غلبه کنم.
۳.هایتی مکانی بود که من متوجه شدم واقعا میخواهم یک پرستار شوم
Alex Giles میگوید: زمانی که من سال آخر دبیرستان بودم به هایتی سفر کردم. من بههمراه تیم بسکتبالم به آنجا رفتیم. یک روز بعد از ظهر، ما در پرورشگاه بودیم و من دختر کوچکی به نام Diesulande را بغل کرده بودم و شروع کردم به خواندن آواز برای او و لحظاتی بعد، او در آغوش من به خواب رفت.
آنشب دقیقا زمانی بود که من یادگرفتم چگونه میتوان از صمیم قلب یک همنوع را دوست داشت و از آن مراقبت کرد. هایتی محلی بود که عشق من به بشریت شروع شد. مکانی که من متوجه شدم دوست دارم یک پرستار شوم و امروز من برای پرستاری در نبراسکا ثبت نام کردهام. به خاطر آن سفر اکنون چشماندازی جدید نسبت به زندگی دارم. قدرشناس کوچکترین چیزها هستم و برای همیشه تغییر کردم.
۴.سفر به اکوادور در من این انگیزه را ایجاد کرد تا زمانی که به مدرسه بازگشتم داوطلبانه با کودکان کار کنم
به گفتهی Zoe Elpitha : تابستان پس از اولین سال تحصیل من در دانشگاه، در غالب برنامهای دواطلبانه و ماجراجویانه به اکوادور سفر کردم. من در هفته بیش از ۳۰ ساعت کار تمام وقت انجام دادم تا هزینهی سفر به آنجا را تامین کنم و پس از رفتن به اکوادور اکنون میگویم که تمامی آن سنتهایی که خرج کردم ارزش این کار را داشتند.
من کودکان و خانوادههایی را دیدم که تقریبا بدون هیچ چیز زندگی میکردند. تعداد بیشماری از بیخانمانها که در مکانی که فقط از تختههای چوب بود و یک لباس بهعنوان لباس خانه مورد استفاده قرار میگرفت، زندگی میکردند. من بهصورت داوطلبانه آنجا با کودکان کار میکردم و تصمیم گرفتم پس از بازگشت به مدرسه نیز همین کار را ادامه دهم.
۵.سفر به برلین سبب شد من متوجه شوم که قلبا علاقهمند به زندگی در شهری بزرگ هستم
کاربر دیگری با نام LaurenK۴cOb۵۹ab۶L میگوید : من در یک شهرستان کوچک بزرگ شدم. اما پس از آنکه به ۱۸ سالگی رسیدم، برای تابستان به برلین رفتم. زندگی در شهری که همه چیز در آن سریع، جدید و جالب بود این سوال را در ذهن من ایجاد کرد که چرا من تمام زندگی خود را در یک شهر کوچک سپری میکردم. پس از آن سفر من نمیتوانم تصور کنم از این پس در مکانی به غیر از یک شهر بزرگ زندگی کنم و برلین هم برای همیشه یک جای خاص در قلب من خواهد داشت.
۶ پیادهروی در Camino de Santiago دراسپانیا به آموخت که من میتوانم هر کاری را انجام دهم به شرطی که قدم به قدم جلو بروم
Stef میگوید: من ۵۴۵ مایل در Camino de Santiago پیادهروی کردم و یادگرفتم که برداشتن یک قدم در یک زمان ، حقیقتا منجر به اتفاقات جالبی میشود. اکنون هیچوقت این سوال از خود نخواهم کرد که میتوانم کاری را انجام دهم یا نه. میدانم که میتوانم. همچنین پس از این مسافرت صحرا نوردی و راهپیمایی برایم راحتتر شده است.
۷. مسافرت تنهایی من به روسیه سبب شد که مرگ پدرم را هضم کنم
christinajeanm میگوید:۶ ماه پس از مرگ غیرمنتظرهی پدرم، من بهطور ناگهانی تصمیم گرفتم به روسیه سفر کنم. من سه هفته را به اقامت در هتل و مسافرت مشغول بودم. در حدود ۱۰ روز از سفر من گذشته بود که من مقابل موزه هنر Hermitage در سن پترزبورگ ایستاده بودم و این احساس به من دست داد که در محلی ایستادهام که میتوانم بسیاری از تاریخ را ببینم. این مسئله بسیار به من کمک کرد که مرگ و زندگی را در چشمانداز قرار دهم. نداشتن کسی که با او انگلیسی صحبت کنم و جدا شدن از دنیا این توانایی را به من داد که برای اولین بار پس از مرگ پدرم خودم تمام کارها را انجام دهم.
۸. ملاقات خواهرم در واشنگتن سبب شد به این نتیجه برسم که ارتباط خانوادگی تا چه اندازه مهم است
Soon Min اینگونه از سفرش صحبت میکند که : من در مالزی زندگی میکنم و سال گذشته برای اولین بار به واشنگتن سفر کردم تا خواهرم را که در آنجا زندگی میکند، ببینم. من برای سالها بود که بهدلیل نگرانی از هزینههای سفر آن را کنار گذاشته بودم. اما زمانی که به واشنگتن رفتم، متوجه شدم که روابط خانوادگی تا چه میزان مهم هستند. من برای مدت طولانی خواهرم را ندید ه بودم و در این دو هفتهای که با او گذراندم، احساس کردم بخشی از وجود من دوباره احیا شد، بخشی که هرگز متوجه نبودم از بین رفته است.
بهعلاوه در این سفر من به یک دیدگاه جدید در مورد پول و هدف رسیدم. در تمام این مدت، من بدون دید درست فقط کار میکردم و برای آیندهی غیر معلوم پول جمع میکردم. اما در طول این سفر، در کنار تجدید دیدار با خواهرم، به دیدن بهترین دوستم در نیویورک نیز رفتم و با هدفی جدید به خانه بازگشتم تا تلاش کنم کسب و کاری داشته باشم که هم درآمدزا باشد و هم یک برنامهی انعطافپذیر کاری برای اینکه بتوانم به دیدار عزیزانم در دور دنیا برم.
۹. سفر انفرادی من به پرو مرا برای پذیرفتن وظیفهی مادر بودن آماده کرد
Zoe Hogue میگوید: زمانی که من ۲۰ ساله بودم، با توجه به اینکه در یکسال دو شغل داشتم، توانستم هزینهی سفر به پرو را تامین کنم. من برای سه هفته و برای کمک به یک پرورشگاه داوطلب شدم. این اولین مسافرت انفرادی من خارج از آمریکا بود و من اعتماد به نفس زیادی از این سفر به دست آوردم. مدت کوتاهی پس از آنکه به خانه برگشتم، باردار شدم از کسی که شاید بهترین انتخاب من برای زندگی نبود. ما پس از مدتی از هم جدا شدیم و اکنون پس از سه سال من یک پسر دارم که تمام زندگی من است. این سفر من را آماده کرد و به من دید جدیدی داد که برای گرفتن تصمیمات سخت و تبدیل شدن به کسی که امروز هستم به آن نیاز داشتم .
۱۰. گذراندن زمان در یک روستا در کنیا عزت نفس من را تقویت کرد
Miriam Grundman میگوید: من یک نیمسال تحصیلی را در روستایی در کنیا گذراندم. مکانی که دسترسی به اینترنت نداشتیم. من باید یک تحقیق ۴۰ صفحهای را با استفاده از یک کارت کاتالوگ مینوشتم. تقریبا هر روز پیادهروی میکردم و صدای کفتارها، گورخرها، شیرها و بوفالوی آبی را میشنیدم. حتی یکبار توسط یک فیل خشمگین تعقیب شدم! من در بهترین حالت روحی و جسمی به خانه بازگشتم. تمامی ماجراجوییها و تجربیات من در آنجا عزت نفس من را افزایش داد و باید بگویم جهان مکان واقعا جالبی است.
۱۱. مسافرت من به چین، آن هم بهتنهایی، به من کمک کرد که ذات خوب انسان ها را ببینم
Nandra Galang Anissa میگوید: من در کشور چین ادامه تحصیل میدادم و تصمیم گرفتم بهجای اینکه در تعطیلات به خانه بازگردم تنهایی و بهمدت شش هفته به حومهی شهر بروم. مدت زیادی طول کشید تا من والدینم را برای این مسافرت تنهایی متقاعد کنم و بیشتر از آن همزمان برد تا خودم را برای مسافرت جادهای راضی نمایم. این یکی از بهترین سفرهای من بود که چشمانم را باز کرد. من به تماشای کوههای زیبا و سادگی و فروتنی زندگی روستایی رفتم. یک مسافرت چالشی، سفری که با کوه پیماییهای متعدد روح و جسم خود را ورزیده کردم. در طول راه همیشه نگران از دست دادن خیلی چیزها بودم، اما دوستان بسیار به دست آوردم. در این مسافرت تنهایی، من واقعا طبیعت زیبا را در کنار مردمی بینظیر درک کردم.