سفرنامه عراق؛ روایتی متفاوت از پیادهروی اربعین | بخش چهارم: کوفه و کاظمین
برای رفتن از نجف به کوفه مسیر دشواری پیش رویمان نیست؛ مسیری حدودا ۱۵ کیلومتری که با خودروهای خطی در مدتی کوتاه طی میشود. کوفه بهلحاظ کیفیت زندگی شهری در سطحی به مراتب پایینتر از نجف قرار دارد. آسفالت نصفه و نیمه کوچهها، چالههای مملو از گل و زباله که در گوشه کوچهها روی هم جمع شده است و در یک کلام «فقر و سطح پایین زندگی مردم» بیش از هر چیز دیگری در کوفه به چشم میآید.
مهمترین نکتهای که در کوچههای کوفه به چشم میآید سیمهای برقی است که آسمان بیشتر کوچههای شهر را فرا گرفته و دید به آسمان را مخدوش کردهاند. دهها سیم برق در اندازههای مختلف بهسمت هر یک از خانهها رفته است. برخی از ساختمانها از سه مسیر و از هر مسیر دهها سیم واردشان شده است و همین امر باعث شکلگیری کلافی سردرگم بر فراز خانهها شده است.
منبع عکس: کجارو؛ عکاس: نادر نینوایی
آنطور که بعدتر، یکی از ایرانیان عرب زبان برایم توضیح داد، علت وجود این همه سیمهای در هم تنیده مشکل کمبود برق در عراق است و قطعیهای مکرر برق باعث شده که مردم رو به خرید برق از شرکتها یا افراد خصوصی دارای موتوربرق یا ژنراتورهای خصوصی بیاورند و نتیجه، این وضعیت آشفته شده است.
دیدن این تصاویر برای هر سه ما عجیب است و بینمان گفتگویی در خصوص ارتباط وضعیت کنونی عراق با جنگهای ادامهدار و البته مقایسه وضعیت این کشور با کشور خودمان در میگیرد. مقصد اولمان مسجد کوفه محسوب میشود؛ نام مسجد به عربی «مَسْجِد ٱلْکُوفَة ٱلْمُعَظَّم/ٱلْأَعْظَم» است.
منبع عکس: کجارو؛ عکاس: نادر نینوایی
اولین چیزی که در خصوص مسجد کوفه چشمم را میگیرد، مناره فلزی و طلایی رنگی است که روی سازهای آجری بنا شده و شکوه خاصی به نمای بیرونی این مسجد ۱۱,۱۶۲ متر مربعی داده است.
تصویر آسمان آبی کوفه در پس نمای کلی برج و معماری سازه بیرونی مسجد، واقعا تلفیق زیبایی را شکل داده است. در نگاه من، معماری سازه مسجد و مناره بلند آن حکم دستی را دارد که رو به آسمان رفته است؛ گویی معمار میخواسته بهنوعی مفهوم «عروج» را انتقال دهد.
منبع عکس: کجارو عکاس: نادر نینوایی
حیاط مسجد بسیار بزرگ است و هر گوشه آن اتاقهایی با محرابهای جداگانه قرار دارد. گویی دهها مسجد درکنار هم دورتادور حیاط اصلی ردیف شدهاند. هر کدامشان هم داستان و روایت خودشان را دارند و آنطور که پدر خانمم میگوید، آداب و مناسک و نمازهای خاصی باید در آنها خوانده شود.
در میان آنها، محراب علیابن ابی طالب (ع) که محل ضربت خوردن آن حضرت بوده را با دقت بیشتری میبینم و سعی میکنم این واقعه تاریخی را که بارها روایتش را شنیدهام، با خود مرور کنم.
مقامهایی نیز در این مسجد وجود دارد. از جمله این مقامها میتوان به مقام آدم اشاره کرد که بر اساس برخی روایات، محل توبه حضرت آدم (ع) بوده است؛ همچنین مقام جبرئیل دیده میشود که گفته میشود به حادثه معراج پیامبر اسلام (ص) و نماز خواندن پیامبر در مسجد کوفه ارتباط دارد.
مردم از ملیتها و با نژادهای مختلف در مسجد کوفه گرد هم آمده و در حال عبادت هستند. در میان صحن مسجد، حوضی دوازده ضلعی نیز قرار دارد که با سنگ مرمر آذین شده و به «سفینة نوح» معروف است. برخی از روایتها آن را محل به گل نشستن کشتی نوح میدانند و برخی آن را محل ساخت کشتی نوح (ع) دانستهاند. زیارت مجتبی و پدرخانمم که تمام میشود، از مسجد خارج و بهسمت خانه حضرت علی (ع) راهی میشویم که در نزدیکی مسجد قرار دارد.
خانه، بسیار ساده و کاه گلی است و بر اساس آنچه که گفته میشود، بارها بازسازی شده و جنبه تاریخی ندارد. هرچند برخی میگویند که در بازسازیهایی که در طول تاریخ صورت گرفته بخشهایی به خانه افزوده شده است؛ اما سعی بر آن بوده که شکل و شمایل اولیه خانه حفظ شود. دو اتاق کوچک در خانه وجود دارد که گفته میشود اتاقهای امام حسن (ع) و امام حسین (ع) بودهاند.
در خصوص تعلق این خانه به امام علی (ع) تردیدهایی وجود دارد. بازدیدکنندگان با ذوقوشوق خاصی از خانه بازدید میکنند و برخی برای تبرک به در و دیوار خانه دست و دستمال میسایند.
در حیاط خانه هم چاه آبی وجود دارد و درخت نخلی که کمی آنسوتر است. برخی، تکههایی از تنه درخت را میکنند و با خود میبرند. تذکرات مسئولان مربوطه هم فایده ندارد. یکی از بازدیدکنندگان را میبینم که با گوشه لیوانی استیل، بخشی از پوسته نخل را جدا میکند و با خود میبرد.
از خانه امام علی (ع) خارج میشویم و برای نماز، به مسجدی ساده میرویم که در همان نزدیکی قرار دارد. مسجد از یک سو دیوار ندارد و همین امر، تردد باد را ممکن میکند. فرش مندرسی روی زمین افتاده و کبوترها روی کنارههای ورودی نشسته و گویی نماز خواندن مردم را به نظاره نشستهاند.
قبل از بازگشت به نجف تصمیم میگیریم که در کوفه ناهار بخوریم. در دسترسترین گزینه، مغازه فلافلفروشی کوچکی است که در نزدیکی مسجد قرار گرفته است. فلافلها در دو نوع معمولی و ویژه ارائه میشوند. حسابی گشنهمان شده و مجتبی پیشنهاد میدهد که فلافل ویژه بگیریم که بیشتر سیر شویم. تصور ما از «فلافل ویژه»، اضافه شدن قارچ و پنیر پیتزا در کنار ساندویچ است؛ اما گویی در عراق «فلافل ویژه» مفهوم دیگری دارد.
فلافل ویژهای که در کوفه میخوریم در واقع همان فلافل معمولی است که یک بادمجان نیمه سوخته هم به آن اضافه شده است. حسابی توی ذوقمان میخورد؛ اما با توجه به اینکه مغازه فلافلفروشی، رستوران بالای شهر محسوب نمیشود و این اطراف هم گزینه دیگری در دسترسمان نیست، ساندویچهایمان را تا ته میخوریم و به نجف باز میگردیم.
در نجف بهجز دو موکب ایرانی که هرروز غذا میدهند، یک موکب عراقی هم هست که خارج از صحن حرم امام علی (ع) قرار دارد و در روزهای گذشته دیدهایم که باقالیپلو با مرغ و در کنار آن پسته و موز میدهد. برای شام، با اصرار مجتبی در صف طویل این موکب میایستیم؛ بعد از آنکه نوبتمان میشود، میفهمیم که غذای امروزشان فلافل است. فلافل دومی را هم میخوریم، وسایلمان را جمع میکنیم و صبح روز بعد، اول وقت، راهی کاظمین میشویم.
برای رفتن به کاظمین یکی دو ساعتی منتظر میمانیم تا صندلیهای ون بینشهری پر شود. شاید اگر تلاشهای مجتبی و فریادهایش برای جذب مسافران فارسی زبانی که قصد سفر به کاظمین را داشتند نبود، مدت انتظار از این هم طولانیتر میشد. صحبتهای مجتبی با رانندگان ونهای بینشهری هم در نوع خودش جالب است. رو به راننده یکی از ونها میگوید: «صندلی الخراب، زائر ناراحت، کار بد» و بعد مسافرانی را که خودش جمع کرده بهسمت ون دیگری هدایت میکند. راننده هم مجتبی را مخاطب کرد و میگوید: «زیارت لاقبول».
راننده دومی که در کوتاهترین زمان ممکن ونش پر شده، شادمان و قبراق، به سرعت راه میافتد. در مسیر، دیدن نخلستانی در کنار جاده،حسابی مجذوب و مسحورمان میکند. نخلها در میان انبوه گیاهانی که زمین را پوشاندهاند، قد علم کردهاند و نهری هم از وسط نخلستان میگذرد که حال و هوای خاصی به آن میدهد. با اینکه اصالتا خوزستانی هستم، اما تاکنون این همه نخل، آن هم در جایی به این سبزی ندیدهام. آنچه در این نخلستان میبینم، تصاویر کلیشههای قدیمیام را از اینکه عراق سرزمینی خشک و بیآبوعلف است، برایم تغییر میدهد.
نزدیک کاظمین که میرسیم، راننده توقف میکند و از خودرو پیاده میشود. چند قدمی جلو میرود و جلوی چشم تمام مسافران منتظر (البته طبیعتا پشت به ما و رو به دیوار) قضای حاجت میکند. در مسیر برگشت بهسمت خودرو، دستش را به لباسش میکشد؛ بعد هم از دکه، قهوهای میخرد و سوار ماشین میشود.
کاظمین یکی از محلههای شیعهنشین شهر بغداد است. در حالی که در این محله تمام مردم حجاب دارند، در سایر نقاط بغداد محدودیتی وجود ندارد. در مسیر، میبینیم که خودروهای گرانقیمت غربی با سرنشینان بدون حجاب بهسمت مناطق مرکزی و پولدارنشینتر بغداد میروند و البته راننده هم گویا اشتیاق زیادی به این موضوع دارد و هرازچندگاهی در طول مسیر به آنها اشاره میکند.
گفتوگویی در خصوص رعایت نکردن نکات بهداشتی بین سه نفرمان شکل میگیرد و کمی بعد به انتهای مسیر میرسیم. راننده جلوی در خروج میایستد و درب را باز میکند. با اصرار زیاد با تکتک آقایان دست میدهد و همه ما را در آغوش میگیرد؛ من هم، در حالی که تصویر قضای حاجت و دست نشسته راننده را در ذهن مرور میکنم، به ناچار با او دست میدهم.
در کاظمین خبری از تسهیلات نجف نیست. دورتادور زمینی مستطیلشکل که حدود ۳۰۰ متر مربع وسعت دارد، داربست زدهاند و چادر کشیدهاند و مردم ملیتهای مختلف روی موکتی که کف زمین پهن شده است، کنار هم خوابیدهاند. برای دستشویی هم باید به کانکسهای اطراف چادر رفت که صف طولانی دارند و آب آنها هم با آفتابه تامین میشود؛ با این وجود، باید بگویم ایرانیها در کاظمین هم حضوری فعال دارند و همین کانکس و چادرها را هم آنها برپا کردهاند.
برخی از ایرانیان، موکبهایی برای دوخت لباسهای پاره شده زائران و عرضه چای و غذا ایجاد و سعی کردهاند تا جایی که میشود، خدمات بهتری به زائران ارائه دهند.
سه نفری بهسمت حرم امام هفتم شیعیان، موسی کاظم (ع) و امام نهم، محمد تقی (ع) میرویم که در نزدیکی یکدیگر قرار دارند. پس از زیارت به صحن میآیم و آنجا با جوان عراقی که فارسی دستوپاشکستهای صحبت میکند، همکلام میشوم.
منبع عکس: کجارو؛ عکاس: مجتبی تقیزاده طرنابی
مرد جوان از اقدامات ایرانیان تشکر میکند و میگوید که هرچه که حرم در عراق است را ایرانیها ساختهاند. اگرچه در صحتوسقم این موضوع قطعیت ندارم، تاییدش میکنم که جواب تعارفش را دهم و رسم احترام را به جا آورده باشم.
موقع خواب، سوز هوای کاظمین حسابی اذیت میکند و هر سه نفرمان سرما میخوریم. صبح اول وقت، من و مجتبی برای خرید نان و پنیر چرخی در محلههای اطراف حرم میزنیم. نزدیک نانوایی قهوهخانهای قرار دارد. قهوهچی، تخممرغی را در انبوهی از روغن سرخ میکند؛ بعد با دستمال کاغذی روغنش را میگیرد، آن را روی خوراک اشکنه میگذارد و میدهد دست مشتری.
گروه سه نفره ما به این جمعبندی میرسد که همان نان و پنیر بخورد؛ نکته جالب آنکه نانی که نانوا به ما میدهد، نان «بولکی» است که چندان سنخیتی با پنیر ندارد؛ شکم گرسنه اما این حرفها سرش نمیشود.