سفرنامه عراق؛ روایتی متفاوت از پیادهروی اربعین | بخش سوم: نجف
در این قسمت از سفرنامه عراق، در بازار نجف به گشتوگذار پرداخته و از حرم امام علی (ع) و قبرستان وادیالسلام بازدید میکنیم.
برای رسیدن به حرم حضرت علی (ع) باید مسیری چند صد متری را پیاده طی کنیم، مسیری که گُلهبهگلهاش ایستگاههای بازرسی بدنی یا بهقول خودشان، «تفتیش» وجود دارد. در ایستگاههای تفتیش دستی به بدن فرد کشیده و کولهها را میگردند. با توجه به فعال بودن گروههای تروریستی در عراق در زمان سفر ما، این ملاحظات امنیتی دلگرمکننده است.
کوچهای که به حرم منتهی شده را داربست زدهاند و هر ۲۰ نفر یا ۳۰ نفر را که قصد عبور دارند، یکجا جمع میکنند. بعد یک نفر با چیزی شبیه به آنتن خودروی پیکان از کنارشان رد میشود. میگویند این وسیله توانایی کشف مواد منفجره را دارد. هرچند از صحت این مدعا چندان مطمئن نیستم، با جان و دل از هر اقدامی که احتمال کاهش خطرات تروریستی را در پی داشته باشد، استقبال میکنم.
در فضای مدور بیرون حرم، فضایی سرپوشیده ایجاد کردهاند و فرشهایی کم عرض را در وسط و کنارههایش پهن کردهاند. زائران ایرانی، عراقی، پاکستانی و افغانستانی کنار هم روی همین فرش کمعرض نشسته یا دراز کشیده و خستگی در میکنند.
انگار در این نقطه جهان تفاوتها کنار گذاشته میشود و فرقی نمیکند که اهل کجا باشید. مرد افغانستانی که دستار بر سر بسته است، با پدرخانمم همکلام میشود. دل پری از ظلمی دارد که در طول این سالها طالبان به او و خانودهاش روا داشتهاند. هرچند در زمان سفر ما هنوز طالبان حاکمیت افغانستان را به دست نگرفته بود، اقدامات و فشارهای این گروه به مردم محلی مردم افغانستان خصوصا هزارهها و فارسزبانها، آنها را عاصی میکرد.
در زمان سفر ما به نجف هنوز صحن حرم امام علی (ع) تکمیل نشده است. گفته میشود ایرانیها صحن را ساختهاند و اگر عکسهای امروزش را با تزیینات سنگ مرمر ببینید متوجه شکوه و دست و دلبازی وافر در ساخت آن میشوید. در زمان سفر ما هرچند هنوز عملیات نصب سنگهای مرمرین به پایان نرسیده، باید اعتراف کرد که تا همین جای کار هم نتیجه حاصل شده در خور است. دورتادور صحن بزرگ موکبهای ایرانی برپا است و هر موکب هم از یک استان آمده است.
دو موکب اصلی در دو ضلع صحن بزرگ وجود دارد که هرروز ظهر کمی بعد از اذان ظهر، غذا میدهند. خیلیها از یکی از موکبها غذا گرفته و همان طور که برنج و قورمه ایرانی و خوشمزه موکب شمالی را میخورند در صف موکب جنوبی میایستند تا لذت خوردن برنج و خورشت قیمه را هم از دست ندهند.
بعد از صرف غذا و کمی استراحت، تصمیم میگیرم به حرم امام علی (ع) بروم. تزیینات سر در ورودی حرم طلایی است و گفته میشود نادر شاه دستور ساخت آن را داده است. دورتادور بنا نیز با دیوارهایی منقش به تزییناتی که به دستور شاهان صفوی نصب شده، مزین شده است.
در هر گوشه حیاط گروهی ایستاده و به زبان و لهجه خود نوحه خوانده، سینه میزنند و عزاداری میکنند. وارد جمع یزدیها میشوم و به نوحههای شیرین و عزادارایشان گوش میسپارم. کمی آنسوتر، جمعی به زبان عربی نوحهسرایی و عزاداری میکنند. با وجود آنکه معنای واژهها را نمیفهمم، گویی یک گوشه قلبم غم و سوز نوایشان را احساس میکنم؛ نوایی که انگار نهتنها راوی مصیبت کربلا که راوی ظلمی است که در اینسالها صدام، آمریکا و تمام ظالمان جهان به مردم عراق روا داشتهاند.
چند قدم آنسوتر گروهی از آذری زبانان ایرانی به ترکی عزاداری میکنند و این حس مشترک و سوز جانکاه را با آنها هم تجربه میکنم. حیاط بیسقف حرم امام علی(ع)، بادی که در آن پیچیده و معماری ایرانی و سوز نوحهها حال و هوای خاصی به اینجا داده است.
شاید مجموع اینها است که باعث میشود در درونم حس خاصی داشته باشم که قابل توصیف نیست و فقط باید آن را تجربه کرد تا فهمید. خود بنای حرم به نسبت آنچه در حرم امام رضا (ع) دیدهام به مراتب کوچکتر است. با خودم میگویم این سادگی و بیتکلفی معماری حرم، با سادگی و توصیفاتی که از شخصیت امام علی (ع) شنیدهام همخوانی دارد و انگار یکجور تناسب و توازنی ایجاد کرده است.
شب که میشود، یک کامیون بزرگ حاوی پتو میآید و صفی طویل برای گرفتن پتو شکل میگیرد. چند نفری مانده که نوبتمان شود، جوانک عراقی میآید و جلوی من و مجتبی میایستد. هرچه سعی میکنیم با ایما و اشاره به او بفهمانیم که باید آخر صف برود، نمیپذیرد. دستش را بهسمت زمین میگیرد و میگوید «عراق»؛ بعد با دست سمت خودش اشاره کرد و میگوید «عراقی»؛ یعنی اینکه من عراقیام و اول صف میایستم! بعد هم در جواب اعتراض ما انگشتش را روی دهانش میگذارد و میخواهد ساکت شویم. من و مجتبی کم نمیآوریم یک قدم جلوتر میرویم و جلویش میایستیم؛ اما مرد ایرانی که پشت سر ما ایستاده ترجیح میدهد چیزی نگوید. نکته جالب ماجرا اینجا است که این پتوها همه از طرف ایران آمده است و پخشکنندگان هم فارسی حرف میزنند.
شب را در پارکینگ طبقاتی زیرزمینی و نیمهساز اطراف حرم، روی موکتهایی میخوابیم که کف زمین پهن شده است. اینجا پتوهایی که گرفتهایم، واقعا به کار میآید؛ یک پتو حکم تشک را ایفا میکند و پتوی دیگر را رویمان میاندازیم. صدای سرفه چند نفری که نزدیکمان خوابیدهاند و نور چراغ، موانعی جدی برای خواب هستند؛ اما از فرط خستگی به سرعت خوابمان میبرد.
روز بعد تصمیم میگیریم از قبرستان «وادیالسلام» بازدید کنیم. این قبرستان تاریخی در قسمت شمالی حرم امام علی (ع) قرار گرفته و با ۶٫۰۱ کیلومتر مربع وسعت یکی از بزرگترین قبرستانهای جهان است.
عکاس: نادر نینوایی
قبرستان وادی السلام با تمام قبرستانهایی که تاکنون دیدهام هم بهلحاظ تراکم و فشردگی قبرها، هم بهلحاظ ساختار و شکل آنها تفاوت دارد. در بعضی موارد نام صدها نفر روی دیواری نصب شده است که نشان میدهد در این محل دفن شدهاند. خیلی از نامها ایرانی است و حتی در برخی موارد اسم شهرهای مختلف ایران هم رویشان نوشته شده است. برخی از گورها برجسته هستند و گاهی تا دو متر از سطح زمین بالاتر رفتهاند؛ اما رویشان سیمانی و بیضی مانند است.
عکاس: نادر نینوایی
برخی دیگر از گورها در اتاقکهایی زیرزمینی جای گرفتهاند؛ چیزی شبیه آرامگاهی خانوادگی؛ این گورها در دیوار زیرزمین تعبیه شدهاند.
عکاس: نادر نینوایی
بعد از این كه قوای انگلیس بوشهر را تصرف کردند، رئیسعلی دلواری به مقابله با تجاوزگران رفت و شكستهای سنگینی بر آنان وارد کرد. شخصیت مستحکم این مبارز ایرانی در مجموعه دلیران تنگستان خیلی از ایرانیها از جمله من را با این شخصیت مبارز و دوست داشتنی آشنا کرده است. واقعا حیف است که دیگر از این دست مجموعههای تلویزیونی ساخته نمیشود.
عکاس: نادر نینوایی
با کمی پرس و جو، مزار او را پیدا میکنیم. مقبرهای ساده و بیتکلف و مزین به پرچم ایران و سوگندنامه رئیسعلی. او در سوگندنامهاش نوشته است: «ای کلامالله گفتار مرا شاهد باش. من به تو سوگند میخورم که اگر انگلیسیها بخواهند بوشهر را تصرف کرده و به خاک وطن من تجاوز کنند، در مقام مدافعه برآیم و تا آخرین قطره خون من بر زمین نریخته است دست از جنگ و ستیز با آنان نکشم.»
عکاس: نادر نینوایی
مزار منتسب به پیامبران هود (ع) و صالح (ع) هم در قبرستان وادیالسلام قرار دارند. به باور برخی از عالمان شیعه، انتساب این مزار به هود و صالح درست است، برخی نیز آن را رد کرده و برخی تاریخنگاران و جغرافیدانان مسلمان، مدفن این دو پیامبر را در یمن دانستهاند.
ساختمان کوچکی به آرامگاه منتسب به هود و صالح (ع) اختصاص یافته که مزین به گنبدی کاشیکاری شده است و روی آن نوشته شده «الله اکبر». در نزدیکی آرامگاه پیرمردی چفیه به سر ایستاده و انگشترهای عقیق میفروشد.
عکاس: نادر نینوایی
قیمت پایین و کیفیت نسبتا خوب انگشترها باعث شده که دورش شلوغ شود و خیلیها انگشتری را به یادگار از سفر به نجف و بازدید از وادیالسلام بخرند. پدر خانمم هم دو انگشتر میخرد؛ یکی برای خودش و دیگری برای پسرش که در این سفر همراهمان نیست.
به صحن حرم باز میگردیم و بعد از کمی استراحت سری هم به بازار نجف میزنیم. مغازهها کوچک و طول بازار کوتاه است. بازار فروش سوغاتیهایی نظیر مهر و تسبیح داغ است و البته آن لابهلا میتوان طلافروشی و مغازههای دیگر هم دید.
عکاس: نادر نینوایی
یکی از سوغاتی های گرانقیمت عراق، پنیر نخل است. پنیر نخل در واقع بخش میانی سر یا تاج درخت خرما است که سفید رنگ است و آنطور که فروشنده آن میگوید، خواص درمانی و طبیعی فراوانی دارد. خیلی از مغازههای بازار کارتخوان ایرانی دارند و برخی، چند کلمهای هم فارسی میدانند.
به آخر بازار که میرسیم، تصاویر متفاوت میشود و میتوان خرابیهایی که به نظر میرسد آثار جنگ باشد را بر دیوارهای ساختمانهای پشت بازار دید. پس از خرید یکی دو سوغاتی به صحن حرم باز میگردیم تا برای سفر فردا و رفتن به کوفه آماده شویم.