سفرنامه قشم و هنگام، سرزمین افسانه ای خلیج فارس
قشم یکی از زیباترین جزیرههای خلیج فارس و از مهمترین مقاصد گردشگری ایران است. در این سفرنامه با هم سری به این جزیره دوست داشتنی میزنیم.
جزیره قشم، وسیعترین جزیره خلیج فارس، یکی از زیباترین و مهمترین مقاصد گردشگری کشورمان است. نیمه دوم سال که هوای اکثر نقاط شمالی کشورمان سرد و برفی است، سواحل و جزایر خلیج فارس از بهترین نقاط کشور برای گذراندن اوقاتی خوش و گردشگری هستند. امروز با سفرنامهای کوتاه به سوی جزیره قشم با شما هستیم. با کجارو همراه باشید.
ساعت کمی از ۲ بعدازظهر گذشته است که به ایستگاه راهآهن تهران وارد میشوم. تقریبا همه همسفران قبل از من رسیدهاند. بعد از سلام و احوالپرسی پرشور با دوستان بهسمت سالن انتظار میرویم که تا ساعت ۱۵:۳۰ که قطار حرکت خواهد کرد در کنار هم انتظاری شیرین را تجربه کنیم.
کوپه اختصاصی ما مثل یک بازار شام شلوغ شده است!
هفت آدم بزرگ، با هفت صندلی و زیرانداز، سه چادر و یک عالمه خرت و پرت و وعدههای غذایی برای دو روز همه و همه در یک کوپه در کنار هم قرار گرفتهاند تا سفرمان را آغاز کنیم.
البته ما دو تخت هم از کوپه کناری برای خواب شب رزرو کردیم. حدود ۲۰ ساعت بعد، کمی پیش از ظهر با حسی وصفنشدنی وارد ایستگاه راهآهن بندرعبارس میشویم.
بیشتر بخوانید:
- در سفر به قشم کجا برویم؟
- دیدنی های قشم، نگینی پنهان در دل خلیج فارس (قسمت اول)
- دیدنی های قشم، نگینی پنهان در دل خلیج فارس (قسمت دوم)
زمان را از دست نمیدهیم تا از برنامهمان عقب نیفتیم. از محوطه ایستگاه یک تاکسیون دربست میگیریم و بهسمت اسکله شهید حقانی که نقطه آغازین بخش سفر دریایی ما است میرویم. هفت بلیط برای قشم میگیریم و سوار اتوبوس دریایی (لنجهای پرسرعت) میشویم. حدود بیست دقیقه طول میکشد تا به اسکله شهید ذاکری قشم برسیم. طبق برنامه قرار است که سه شب اول را در جزیره هنگام کمپ بزنیم. پس بدون معطلی یک وانت هایلوکس اجاره میکنیم تا ما را از اسکله شهید ذاکری به اسکله کندالو در قشم ببرد. چهار نفر از ما در ماشین جا میگیرند و من و دو همسفر دیگرم در عقب ماشین مینشینیم و دودستی بند ماشین را میچسبیم تا سرعت بالای ماشین باعث پرت شدن ما از آن نشود! در اسکله کندالو مشغول پیاده کردن وسایل میشویم که یعقوب، یکی از اهالی باعشق جزیره هنگام را ملاقات میکنیم. بعد از یک خوش و بش با قایق یعقوب به جزیره هنگام میرویم تا در یکی از بخشهای ساحلی کمپ بزنیم.
درست در هنگام غروب به جزیره میرسیم. از آخرین باری که اینجا بودیم ۱۱ ماه میگذرد و ما هم مثل بچههایی که پس از یکسال دوری به خانه برمیگردند احساس شادی میکنیم و بهجای هیزم جمع کردن و آتش روشن کردن در شب اول از اجاق گاز کمپی خود استفاده میکنیم.
بقیه شب را با تماشای دریا و تنفس هوای پاک و خندههای از ته دل میگذرانیم. حوالی نیمه شب است و نسیم ساحلی خنکتر شده و ما خسته از دو روز در مسیر بودن به کیسه خواب خود پناه برده و زیپ چادر را میبندیم و با سمفونی زیبای امواج خلیج به خوابی شیرین و عمیق فرو میرویم.
ساعت کمی مانده به شش صبح که با صدای پهلو گرفتن یک قایق درست زیر چادر بیدار میشوم. زیپ چادر را تا نصفه باز میکنم. یکی از قایقهای محلی است که بهدنبال گروهی از طبیعتگردها آمده است تا آنها را به دریا ببرد تا از آنجا طلوع خورشید را ببینند. هوای سردی از زیپ نیمهباز چادر به داخل سرازیر میشود. تنها چیزی که میتواند در این سرما من را از کیسه خواب گرم و نرم بیرون بکشد، عشق به تماشای طلوع و جادوی طبیعت است. پس زمان را از دست نمیدهم. دوربین و سهپایه را برمیدارم و از چادر بیرون میروم. خیلی زود خودم را به بالای تپه میرسانم تا از زیباترین زاویه محو تماشای این طلوع همیشه زیبا بشوم.
دانلود ویدیو با کیفیت ۷۲۰ | ۳۶۰
بعد از طلوع آفتاب و بیدار شدن همه بچهها، وقت تدارک دیدن صبحانه میرسد. کار تیمی و یک صبحانه لذیذ در بهترین نقطه دنیا! بعد از صبحانه مایوها را میپوشیم و به آب میزنیم. آب این سواحل مرجانی بهقدری شفاف است که بهراحتی و در عمق کم میتوان زیباترین و بکترین جلوههای زندگی در اعماق دریا را نگاه کرد. فقط باید مراقب طوطیاها که لابلای سنگها و مرجانها جا خوش میکنند باشید و هرگز بدون صندل و با پای برهنه وارد آب نشوید.
دانلود ویدیو با کیفیت ۷۲۰ | ۳۶۰
بقیه روز به بازیهای ساحلی و تهیه ناهار و قدم زدن و جمعآوری چوب برای آتش شب و تماشای غروب میگذرد و بعد از شام هم ساز و آواز دور آتش و شوخی و خنده و موزیک و چای آتشی و در نهایت سکوت شب و خوابی آکنده از آرامش در کنار دریا ...
روز بعد حوالی ظهر با قایق یعقوب، ساحل را به مقصد یک نخلستان قدیمی و متروکه ترک میکنیم. اما سر راه یک توقف یک ساعته در بازارچه ساحلی که در طرف دیگر جزیره است میکنیم و بعد از خرید سوغاتی و خوردن سمبوسههای داغ محلی ماهی و میگو دستپخت خواهر یعقوب و پلوماهی و پلومیگوی بینظیر مادرش و کمی بازی کردن با دختر بانمک او، راه خود را با قایق بهسمت نخلستان ادامه میدهیم، تا سومین شب را در محیطی مرموز و رویاگونه کنار برکه آبی که محل سیراب شدن غزالهای زیبای جزیره است کمپ بزنیم.
بزرگترین مزیت نخلستان وفور چوب خشک و کندههای نخل برای آتش شب است. فردا بعد از صبحانه عمران با وانتش به نخلستان آمد تا به اسکله برویم و جزیره را به مقصد قشم ترک کنیم.
صبح اول وقت به صالح زنگ میزنم و خبر آمدنمان به قشم را میدهم. ناهار را مهمان دستپخت بینظیر همسرش هستیم و شب هم در روستای زیبای آنها کمپ میزنیم. طوری پای تلفن ابراز خوشحالی میکند که حس میکنم برادرم آنسوی خط است. او صبحها معلم روستا است و از ظهر تا شب سوپرمارکت خود را اداره میکند. او همه چیز در مغازه خود دارد بهجز دخانیات که این فقط یکی از جلوههای انسانیت و روح متعالی او است.
حدود ساعت دو بعدازظهر به روستای چاهو میرسیم و مستقیم به سراغ صالح میرویم. استقبال گرم او و دستپخت خوشمزه همسرش خستگی سفر را از تن ما به در میکند. ناهار برای ما خوراک کوسه و میگوی ریز با پلو و سالاد شیرازی تدارک دیدهاند.
بعد از ناهار و دیدن دختر کوچولوی ناز و خجالتی صالح و خرید مایحتاج به قسمت بکر و خلوت روستا میرویم و کمپ را به پا میکنیم و به تماشای غروب مینشینیم.
آخرین صبح زیبای جزیره میرسد و مشغول تدارک آخرین صبحانه هستیم که صدای موتور صالح و نان تازه محلی خوشمزهای که همسرش صبح زود پخته است ما را غافلگیر میکند.
بعد از صرف صبحانه و پک کردن وسایل با یک تویوتا هایلوکس که صالح برای ما فرستاده اول به روستا برای خداحافظی با این خانواده دوست داشتنی میرویم وبعد بهسمت بندر لافت حرکت میکنیم تا از آنجا با لندیگراف (خودروبر دریایی) به بندر پل در بندرعباس برویم و بعد خود را به راهآهن برسانیم.
دوباره در ایستگاه قطار هستیم. باز هم کوپه شلوغ و به هم ریخته، اینبار با چهرههای آفتابسوخته و بدنهای خسته ولی با انرژی بهسمت تهران حرکت میکنیم.
برای مشاهده تجربههای سفر من صفحه اینستاگرام mckhak را دنبال کنید.
دیدگاه