۱۰ مقصد پرطرفدار گردشگری سیاه: خانهی مخفی آنه فرانک
در ادامهی معرفی برترین مقاصد گردشگری سیاه که هر ساله پذیرای بازدیدکنندگان بیشماری از گوشه و کنار جهان است، این بار به سراغ یک خانه خواهیم رفت. اقامتگاهی که به دلیل حضور دختری جوان، شهرتی جهانی به دست آورده است. خانهای محصور و پنهان مانده از چشم، که شاهد خاموش گذر روزهای زندگی یک خانواده، دغدغهها، ترسها و امیدهای آنها بوده است، بله خانهی «آنه فرانک» در آمستردام.
مقاله مرتبط:
کجارو در قالب مجموعه مطالب جدید «گردشگری سیاه»، شما را به بازدیدی متفاوت دعوت میکند، بازدید از دنیایی تیره و تار و آمیخته با بوی مرگ و میر. در این گشت و گذار، هدف آن است که با بزرگنمایی فصول سیاه تاریخ بشر و نمایش تلخ درد و رنج همنوع، به انسان گوشزد شود که میبایست به هر شکل ممکن، از تکرار حوادثی از این دست جلوگیری کند.
در مطالب پیشین، با معرفی شرحی مختصر بر گردشگری سیاه همراه شما بودیم. گفتیم که برخلاف آن چه که شاید در همان نخستین باری که این واژه را میشنویم در ذهنمان تداعی شود، گردشگری سیاه آن قدرها هم تیره و تار و تلخ نیست. لغت سیاه اینجا بیشتر به فصول سیاه تاریخ بشر اشاره دارد، جنبههایی ناخوشایند که قلب انسان را به درد میآورند، و البته همین مسئله، منبع تغذیهای مناسب برای دنیای گردشگری بوده و هست.
گردشگری سیاه در گسترهای وسیع و مختلف خودنمایی میکند، مثلا از سویی به نظر میرسد که به دلیل رابطه با واژهی مرگ، گورستان میبایست مقصدی ایدهآل در این شاخه از دنیای گردشگری باشد، در حالی که مرگ تنها به اجساد مردگان اشاره ندارد، این مرگ ممکن است حتی شامل عقاید و باورهای سیاسی و مذهبی هم باشد، میتواند به رفتارهای ناخوشایندی که به واسطهی یک تفکر شکل گرفته نیز استناد کند و خلاصه هر چیزی که روزی پرطرفدار و محبوب بود، اما به تدریج به دام نیستی و فراموشی افتاد.
اما گاهی اوقات همه چیز در این قلمروی خاص دنیای گردشگری، تا حدودی مبهم میشود. مثلا شاید کسی باور نکند که نمایشگاه هنر رئالیسم و سوسیالیسم هم ممکن است جایی در این شاخه به خود اختصاص دهند یا آن چیزی که بر سر ایدئولوژی کمونیسم آمد هم، به نحوی برای گردشگران سیاه مجذوب کننده باشد. این در حالی است که بعضی دیگر به سادگی در متن ماجرا قرار دارند، چرا که رابطه آنها با واژهی مرگ بسیار محسوستر است، مکانهایی همچون اردوگاههای مرگ در شرق لهستان. البته مقصد گردشگری امروز ما این اردوگاهها نیست، هر چند سرانجام تلخ قهرمان داستان ما در یکی از همین مکانها رقم خورده است.
در طول جنگ جهانی دوم، آنه فرانک (Anne Frank) برای فرار از آزار و اذیت نازیها، به همراه اعضای خانوادهاش و ۴ یهودی دیگر در اتاقی مخفی در خانهای قدیمی متعلق به قرن هفدهم مخفی شده بود، اتاقی که امروزه به نام «مخفیگاه آنه» (Secret Annex) شناخته میشود. البته متأسفانه این دختر نوجوان از این جنگ جان سالم به در نبرد، اما در سال ۱۹۴۷ دفترچه خاطرات او به چاپ رسید. در سال ۱۹۵۷، «بنیاد آنه فرانک» تأسیس شد و در همان بدو امر، به حمایت از کسانی برخاست که میخواستند این خانهی تاریخی و ارزشمند را از تخریب و ویرانی نجات دهند.
خانهی معروف آنه، «آنی» فرانک، یک خانهی معمولی نیست. اینجا محل زندگی یک نویسندهی کم سن و سال و موزهای تاریخی است که از دوران محدودیتهای زندگی یهودیان در زمان سلطهی نازیها خبر میدهد. اما بیایید ببینیم داستان چگونه آغاز شد.
در اوایل جنگ جهانی دوم و زمانی که رایش در حال گسترده کردن قلمروی حکمرانی خود بود، نازیها هلند و شهر آمستردام را به اشغال خود در آوردند. پس از این پیروزی، خیلی زود عرصهی زندگی بر خانوادههای یهودی سختتر و سختتر شد. به دنبال افزایش فشارها، یک پدر ناگزیر از گرفتن تصمیمی سخت بود، او باید انتخاب میکرد که بماند و خطر گرفتار شدن و اسارت را به جان بخرد، یا زندگی مخفیانه را انتخاب کرده و خود و خانوادهاش را از خطر برهاند. به همین خاطر او به مکانی مخفی در محل کارش پناه برد که دست کم برای مدتی آنها را از بلا و مصیبتی که زندگیشان را تهدید میکرد، نجات داد. خانوادهی فرانک برای دو سال و یک ماه در این مکان محبوس بودند، اما سرانجام این مخفیگاه توسط فردی ناشناس به مقامات نازی گزارش داده شد، نازیها آنها را دستگیر کرده و به اردوگاههای اسیران فرستادند، جایی که بسیاری جان خود را از دست دادند، از این گروه تنها «اتو» پدر خانواده جان سالم به در برد.
و اما داستان این مکان مخفی چیست؟ این مکان در اصل خانهای است که در نزدیکی کانالی به نام «پرینسِنخِراخت» (Prinsengracht) در نواحی مرکزی شهر آمستردام هلند واقع شده است. این خانه و ساختمان کناری آن که بعدها توسط موزه خریداری شد، در سال ۱۶۳۵ توسط «دیرک ون دلفت» (Dirk Van Delft) ساخته شد. البته زمان ساخت سردر و نمای بیرونی آن به سال ۱۷۴۰ برمیگردد، زمانی که قرار بود این خانه تخریب شود. در اصل اینجا اقامتگاهی خصوصی بود که بعدها به عنوان انبار کالا مورد استفاده قرار گرفت. اما در شروع قرن بیستم خانه از یک کارخانهدار به یک تولیدکنندهی پیانو رسید که سرانجام آن را در سال ۱۹۳۹ تخلیه کرد.
در اول دسامبر سال ۱۹۴۰، پدر آنه «اُتو فرانک» (Otto Frank) به دفتری در این ساختمان منتقل شده و آنجا مشغول به کار شد، جایی که بعدها برای دو سال پذیرای او و خانوادهاش و شاهد زندگی مخفی آنها بود. البته تا زمانی که با خیانت فردی ناشناس این مخفیگاه لو رفته و همگی به دست مقامات نازی افتادند.
آنه در کتاب خود که به نام «خاطرات یک دختر جوان» شناخته میشود، دقیقترین توصیف را از این ساختمان کرده است. این خانه از چهار طرف توسط خانههای چهار گوش دیگر از چشم پنهان شده بود. همین ویژگی این عمارت را به مکانی ایدهآل برای مخفی شدن اتو فرانک، همسرش ادیت (Edith)، دو دخترش آنه و مارگوت (Margot) و البته ۴ یهودی دیگر که در حال فرار از سربازان نازی بودند، کرد. این فضای مخفی تنها ۴۶ متر مربع وسعت داشت، اما آنه در کتابش مینویسد که این خانه در مقایسه با بسیاری از مکانهای مخفی آن زمان که در موردشان شنیده بود، به نظر خانهای مجلل و باشکوه بوده است.
در این مدت کارمندان غیر یهودی در قسمت فوقانی این مکان مخفی در رفت و آمد بوده و به کارشان مشغول بودند، کارمندانی که به این خانواده کمک کرده و برای آنها غذا و دیگر مایحتاج زندگی را فراهم میکردند. همچنین آنها را در جریان اخبار خارج از این پناهگاه مخفی قرار میدادند، اخباری که بیشتر اوقات چندان امیدوار کننده نبود. در آن زمان خانههایی از این دست بسیار بودند و شاید هم از چنین رفاهی برخوردار نبودند. دوران بدی بود، دورانی که یهودیان هلند در صورت گرفتار شدن، به اردوگاهای مرگ در شرق لهستان فرستاده میشدند.
در چهارم آگوست سال ۱۹۴۴، «نیروهای اِس اِس» (SS) به این مکان مخفی حمله ور شده و همگی را دستگیر کردند. هویت شخصی که آنها را لو داده بود، تا به امروز مخفی مانده است. چهار روز بعد خانواده به کمپ «وستربورک» (Westerbork) فرستاده شدند و بعد از آنجا به «آشوویتس» منتقل شدند. آنه فرانک و خواهرش مارگوت بعدها به ارودگاه دیگری انتقال یافتند که سرانجام مدت کمی بعد در همان اردوگاه جان خود را از دست دادند. آنه در آن زمان پانزده سال داشت و تصور میکرد تنها عضو باقی مانده از خانواده است که هنوز نفس میکشد. در واقع این مسئله درست بود چون در آن زمان آنه نمیدانست که همه در آشوویتس و دیگر اردوگاهای مرگ مرده بودند. همه به جز یک نفر، پدر خانواده اتو.
بعد از دستگیری اعضای خانواده و آن چهار نفر دیگر، کل خانه به دستور مقامات پاکسازی شده و همه چیز از جمله لباس، مبلمان و وسایل شخصی خانوادهی فرانک و دیگر دوستان آنها به خانوادههای آسیب دیده در آلمان اهدا شد. اما قبل از آن که ساختمان پاکسازی شود، دو دوست اتو به نامهای «Bep Voskuijl» و «Miep Gies» که به مخفی شدن آنها در این مکان کمک کرده بودند، برخلاف دستور مقامات پلیس هلند، به خانهی مخفی رفته و بخشی از وسایل شخصی این خانواده را نجات دادند. دفتر خاطرات آنه، در میان این وسایل نجات یافته بود.
بعد از آن که تنها بازماندهی این خانواده اتو فرانک به آمستردام بازگشت، آنها این کاغذها که تنها یادگار او از دخترش بودند را به او باز پس دادند. بعدا اتو بخشهایی منتخب از این خاطرات را انتخاب کرده و در سال ۱۹۴۷ آنها را در قالب یک کتاب در هلند به چاپ رساند. برای این کتاب عنوان «Het Achterhuis» انتخاب شد که توسط خود آنه برای این دفتر خاطرات برگزیده شده و روز شمار خاطرات او در این مکان، مخفی به شمار میرفت. این لغت در زبان هلندی به معنای «حیاط پشتی» است. اما زمانی که قرار شد این کتاب در کشورهای دیگر هم به چاپ برسد، برای قرابت معنایی بیشتر این نام به «مخفیگاه آنه» تغییر یافت که روایتگر بهتری برای معنا و مفهوم این خاطرات بود.
مدت کوتاهی بعد از انتشار کتاب، بازدیدکنندگان به تماشای خانهای آمدند که شاهد زندگی مخفی دو ساله این خانواده بود. آنها میخواستند از نزدیک اتاقهای مخفی را دیده و در حس و حال این خانواده شریک شوند. اما در سال ۱۹۵۵ شرکت به جای دیگری نقل مکان کرده و کل بلوک ساختمانی فروخته شد. خریداران جدید میخواستند همه خانهها را برای ساخت یک کارخانهی جدید تخریب کنند. اما همزمان با این تصمیم، کمپینی برای جلوگیری از این مسئله تشکیل شد، کمپینی که قصد حفاظت از این یادبود تاریخی را داشت. سرانجام با برگزاری یک گردهمایی و تظاهرات اعتراضی در روز تخریب، تلاشهای آنها به ثمر نشسته و ساختمان از خراب شدن نجات پیدا کرد.
«بنیاد آنه فرانک» در سوم ماه می ۱۹۵۷ به همت اتو و «یوهانس کلیمن» تأسیس شد. بنیادی که به لطف کمکهای شخصی و جمع آوری سرمایهی لازم، اکنون میتوانست این خانه را خریداری کند. در ماه اکتبر همان سال، صاحبان شرکت برای نشان دادن حسن نیت خود، این خانه را به بنیاد هدیه کردند. به همین خاطر پول جمعآوری شده صرف خرید ساختمان کناری شد و سرانجام در سال ۱۹۶۰ این بنا به عنوان موزه، پذیرای گردشگرانی شد که روز شمار زندگی دختری جوان را در اتاقهای مخفی آن جستجو میکردند.
در ابتدا و به خاطر تخلیه صورت گرفته توسط «نیروهای اِس اِس»، این مخفیگاه کاملا خالی از هر اسباب و اثاثی بود. هر چند اتو هم بعد از باز پسگیری ملک، تصمیم گرفت که اتاقها همچنان خالی باقی بمانند. تنها یک بار آن هم برای ثبت یک تصویر، مقداری لوازم منزل به محیط اضافه شد. البته از سوی دیگر به دلیل کمبود جا و ازدحام بازدیدکنندگان، شلوغی بیش از حد اتاقها هم امکانپذیر نبود. البته باید گفت که این خانه از نقشه و طراحی داخلی خوبی هم برخوردار است که موفق شده برای چنین مدت طولانی خانوادهای را در آرامش و دور از چشم بقیه مخفی نگاه دارد.
خانهای که موزه شد، درهایش را در تاریخ سوم ماه می ۱۹۶۰ به روی عموم گشوده و مکانی مخفی را به نمایش گذاشت که همچون یک نمایشگاه، زندگی و گذران روزهای این دختر نوجوان را به نمایش میگذاشت. اتاقهایی که به نوعی یادآور زجرها و شکنجه های آن دوران است، یادآور تبعیضهایی است که زمانی انسانها ناگزیر از تحمل آن بودند. این مکان شاید اکنون خالی از جریان زندگی بود، اما در عوض با جذابیتی دیگر همراه شده و به خصوص با انتشار گسترده این کتاب به زبانهای دیگر، در سطح جهانی نیز شناخته شدهتر از قبل شده بود. در همان سال نخست حدود ۹ هزار نفر به بازدید این خانه آمدند و در طول یک دهه این مقدار دو برابر شد. در طول سالیان بعد با توجه به حجم بالای بازدیدکنندگان، ساختمان نیاز به مرمت و بازسازی پیدا کرده و به ناچار در سالهای ۱۹۷۰ و ۱۹۹۹ به منظور ترمیم و بازسازی برای مدتی بسته شد.
در سپتامبر سال ۲۰۰۱، «ملکه بئاتریس» (Queen Beatrix) دوباره موزه را بازگشایی کرد که اکنون بسیار مجهزتر از قبل شده بود. این ساختمان حالا دارای فضاهای نمایشگاهی، یک کتابفروشی و یک کافه بود.
در فیلمی که در سال ۱۹۵۹ و بر اساس زندگی آنه ساخته شد، «شلی وینترز» (Shelley Winters) ایفای نقش میکرد؛ هنرمندی که برندهی جایزه آکادمی اسکار شد. او جایزهی خود را به این موزه اهدا کرد که اکنون در جعبهای شیشهای در این موزه نگهداری میشود.
در سال ۱۹۹۸ و بعد از از توافقات صورت گرفته با خانهی آنه فرانک، «Anne Frank Zentrum» در کشور آلمان و در شهر برلین افتتاح شد. نمایشگاهی که هم نگاهی به گذشته دارد و همه به آنچه امروز میگذرد. این نمایشگاه باز هم به زندگی آنه فرانک و دنیایی که او در آن میزیست پرداخته است. برگزارکنندگان در قالب این نمایشگاه، سعی در نشان دادن و پاسداشت ارزشهایی همچون توجه به حقوق بشر دارند.
اما خانه آنه فرانک همچنان در مرکز توجه قرار دارد. در سال ۲۰۰۷ یک میلیون بازدیدکننده به تماشای این موزه رفتند. در سال ۲۰۱۳ و ۲۰۱۴ این موزه نزدیک به ۱/۲ میلیون بازدیدکننده داشت و بعد از موزههای «Rijksmuseum» و «موزهی آثار ونگوگ»، عنوان سومین موزه معروف هلند را از آن خود کرد.
و اما کتابی که نقشی پر رنگ در این موفقیت داشت. این کتاب را باید مکاشفهی آنه به سبک و سیاق خود دانست، نگاه ژرف دختری نوجوان به زندگی خود در دورهای سراسر پر آشوب و ترس. آنچه که روزهای یکنواخت زندگیش را در مخفیگاهی به ظاهر امن شکل میداد. او نمیدانست که به نوعی تاریخی را مینگارد که برای نسلهای بعد دردناک، شرمآور و البته جالب توجه است. کتاب او که بعدها به بسیاری از زبانهای زنده دنیا ترجمه شد را شاید بتوان در شمار معدود آثار چاپ شده در هلند به شمار آورد که بیش از هر کتاب دیگری به سایر زبانها ترجمه شدهاند. میلیونها نسخه از این کتاب در اقصی نقاط دنیا به فروش رسیده است و به اشکال مختلف بر پردهی سینما یا صحنه تئاتر به نمایش در آمده است.
برای درک بهتر آن چه آنه تجربه کرد، شاید باید خودمان را به جای او بگذاریم. در عنفوان جوانی با سری پرشور و دلی پر امید ناگزیر از زندگی پنهان هستید، دوست دارید تجربه کنید، اما وسعت تجربه اندوزی اندک است. روزهایتان به شب میرسد و شبهایتان به صبح، اما به جز چهار دیواریهای تنگ و صحنههای تکراری محصور در قاب پنجره، چیزی نمیبینید. روزها از پی هم میگذرند و این تکرار و یکنواختی بر زندگی شما حاکم است. با این وجود همیشه گوشهای از ذهنتان معطوف خطری است که زندگی شما و عزیزانتان را تهدید میکند؛ ترس از شکنجه، ترس از دوری و البته ترس از مرگ. با هر صدایی ناخودآگاه از جا میپرید و هر دم انتظار حادثهای شوم را میکشید. با این وجود در کنار خانوادهتان هستید و این قوت قلب شما است، هر چند ترس از فرداهای نیامده، دست از سرتان برنمیدارد.
و همین تجربیات متفاوت است که زندگی آنه و حتی مرگ او را این چنین در مرکز توجه قرار داده است. دنیایی که باید آرزو کنیم دیگر توسط هیچ کسی فارغ از هر باور و مذهب و تفکری تجربه نشود. به امید چنین روزی.
شما این دنیا و این خانه را چگونه دیدید؟ تا چه حد با آنه همزاد پنداری کردید؟ ما همچنان مشتاق شنیدن نظرات و پیشنهادات شما عزیزان هستیم.
دیدگاه