دنیل لیبسکند، معماری است که با روح و قلب مردم سروکار دارد. وی مدیر پروژهای با نام "معماری و احساس" است. پای صحبت لیبسکند مینشینیم با کجارو همراه شوید: بیشتر مردم، حتی افراد باهوش توجه چندانی به معماری ندارند و آن را به فرد دیگری واگذار میکنند. اما برای من مهمتر از معماری وجود ندارد. معماری فقط خشت روی خشت گذاشتن نیست بلکه معماری جهان فرد را میسازد و مشی فکری و روحی او را تعیین میکند. مسلماً اگر محل زندگی شخص نامناسب باشد بر ذهن و روح او اثرگذار است.چند لحظه تصور کنید : در محیطی تاریک که جز یک دیوار چیزی ندارد زندگی میکنید نه پنجرهای نه قاب عکسی و نه ...خب مشخصاً حس زندانی بودن به شما دست میدهد و این موضوع سلامت ذهن شما را به خطر میاندازد. هرچه سبک معماری به طبیعت نزدیکتر باشد شور زندگی آن بیشتر است.اما هر ساختمانی که انسان را به وجد میآورد مطمئناً حاصل شور و دلی است که معمار برای آن پروژه صرف کرده است.مسئله این نیست که ساختمان به ما حس خوبی میدهد یا خیر. مسئله انگیزه و حرکت است .مسئله این است که چقدر خودمان را با محیط اطرافمان یکی میدانیم؟! مسئله قدرت و علاقهای است که حس میکنید و خب این موضوع سطحی نیست.
بهطور مثال ساختمان فرانک گری را در نظر بگیرید آنگاه عشق، همت و زحمتی را که برای خم کردن یک تکه فولاد به کار گرفتهشده است بهخوبی درک میکنید.یا معماریهای نورمن فوستر به نظر شما چه چیزی جز عشق میتواند چنین جنبشی در یک تکه شیشه به وجود آورد.همین شور و هیجان است که مردم را به سمت شهرها و روستاهای قدیمی سوق میدهد. در شهرهای بزرگ این ساختمانهای برتر شهر هستند که از رازهای شهر پرده برمیدارند و هر آنچه را که فراموش میکنید به خاطر میسپارند.این نوعی خرد جمعی است چیزی فراتر از هوش فردی شما. معماری بزرگترین سند نانوشته تاریخ است. و ما امروز برگی تازه از این سند را در مکانی مینگاریم که سالها پیش بیابانی بر سر راه کاروانها بوده و اکنون به شهری بزرگ و متراکم تبدیلشده است.شهرهایی که قبلاً حتی به چشم هم نمیآمدند اکنون در رقابت با دیگر شهرهای بزرگاند سنگاپور در رقابت با پکن ، پکن با فرانکفورت و همینطور الیآخر .هیچکس فکرشم را هم نمیکرد که امروزه بهجای ملتها شهرها باهم در رقابت باشند.
و در این رقابت تنوع حرف اول را میزند.بهشخصه اصلاً به شهرهای گرفتهای که نشانی از آرامش در آنها دیده نمیشود علاقهای ندارم.گاهی میبینم که مسئولین حکومتی سعی در کنترل نوع معماری شهر دارند از مسئولین روشنفکر گرفته تا افراد هیتلر، موسیلینی و استالین مآب.و البته هیچوقت این خدا منشی افراطیشان به ثمر نمینشیند. گاهی با خودم میگویم چقدر خوب میشد اگر پیادهروهای شهر تنوع بیشتری داشتند، مگر ما چقدر عمر میکنیم،لمس زیبایی حق هر انسانی است.شهرهایی که همگان را به تحسین وامیدارند تنوع پیچیدهای از رنگها، اشکال، افکار و ایدهها را در خود جای داده اند.
بهعنوان یک معمار وظیفه من ایجاب میکند که با محیط فیزیکی و افکار و عقاید مردم ارتباط برقرار کنم.وقتی دنبال محلی برای بنای موزه جویش(موزه یهود) در برلین میگشتم. خودم را جای مردمی گذاشتم که دیگر وجود نداشتند و با خودم فکر میکردم چه سازهای در خورد مردمی است که دیگر وجود ندارند، مردمی که به خاطرات پیوستهاند؟ و حالا در نیویورک بعد از چندین سال شما میتوانید حضور مردمی که جانشان را در حادثه 11سپتامبر ازدستدادهاند در منطقه صفر(جایگزین برجهای تجارت جهانی که در حادثه یازده سپتامبر ویران شدند) احساس کنید.نیاز نیست صوفی مسلک یا مذهبی باشید از هر قشری که باشید این احساس در شما شکل خواهد گرفت. خلأ و دیوارهای روان را اطرافتان احساس میکنید و به ناگاه آرامشی غیرزمینی شمارا فرامیگیرد، این مکان و تاریخش را احساس میکنید گویی که این ارتباط حرفهایی برای گفتن دارد. تنها محدودیت برای این ارتباط تابوها هستند.این مکان جای دیگری است و رفتار دیگری را میطلبد ظرافتی در آن هست که باید حفظ شود و این چیزی است که من آن را سفر روح مینامم. حتی در ساخت بناهای معمولی هم باید حساسیت به خرج داد.معماری بهخودیخود سخت است ما میتوانیم در یک نگاه تشخیص دهیم کدام بنا دلی است و کدامیک فقط سرهم شده است!بهراحتی میتوان بیدقتی و سکون را در طرحها تشخیص داد. زمانی که برای اولین بار به این مکان آمدم به شهر ارواح میماند. فقط گاهی دو یا سه نفر را میدیدم که در باران به شهر زل زدهاند. هرروز بیشتر از دیروز به خاطرات میپیوست و همه آنچه بر سرش آمده بود را نمایان میکرد. تغییرات این مکان خیلی آرام و تدریجی اتفاق میافتاد حتی صحبتهای مردم هم در مورد این مکان بهآرامی تغییر جهت دادند گویی چیزی از مغاکی عمیق در حال بیرون آمدن باشد. زمانی که کارم را در این مکان شروع کردم دیگران انتظار یک بنای تجاری را داشتند اما چیزی که من در ذهن میپروراندم متفاوت بود، من نمیخواستم یک والاستریت دیگر بیافرینم اینجا قرار بود متفاوت باشد.
معیار موفقیت پروژه برای من تعداد مردمی بود که حاضر بودند به این مکان جدید نقلمکان کنند. از وقتی کار خود را شروع کردم صدها هزار نفر به این مکان نقلمکان کردند جایی که قرار بود یک وال استریت جدید باشد اکنون محلی است برای شکوفایی خلاقیت. معماری آمیزهای از تقدس و کفر است.اما این تقدس نیست که مانع بیحرمتی میشود، بهطور مثال اگر شما در این مکان زباله بریزید منافاتی با تقدس مکان ندارد این روح مکان است که شما را از انجام این کار بازمیدارد. زمان زیادی طول میکشد تا یک مکان عمومی جا بی افتد.منطقه صفر دویست سال زمان میبرد تا آنطور که باید شکل بگیرد نیویورک در ابتدا چند خیابان بیش نبود. وجببهوجب معماری پر از خوشبینی است. معماری استعارهای از زندگی است. به دنیا آمدن، بودن و شدن همه تجاربی از جنس معماری هستند.همهچیز از یک نطفه شروع میشود، از هیچچیز و بهمرورزمان به ثمر مینشید.هیچ اهمیتی ندارد که چه بر این محل گذشته و چقدر گرفته و مغموم است، معماری آمده است تا آینده را بسازد. حتی ساختن بنای یادبود برای یکمرده به هر نحوی، -کاشتن یک گل یا درخت یا نوشتن کتاب - چیزی است که انسان را زنده میکند. این برداشت من از معماری است. منبع: