سفرنامه لداخ هند؛ منطقه‌ای بودایی در دل کوهستان هیمالیا

احمدرضا فرهبد
احمدرضا فرهبد پنجشنبه، ۲۶ تیر ۱۳۹۹ ساعت ۱۸:۰۳
سفرنامه لداخ هند؛ منطقه‌ای بودایی در دل کوهستان هیمالیا

لداخ منطقه‌ای بودائی در هند و در دل کوهستان هیمالیا است که علی‌رغم برخورداری از جذابیت‌های منحصربه‌فرد، چندان شناخته‌شده نیست.

«لَداخ» (ladakh) یکی از مقاصد گردشگری تقریباً ناشناخته در هند است که تقریباً هیچ گردشگری با آن آشنا نیست. شاید بازدید از یک منطقه بودائی کوهستان هیمالیا در شمال هند چندان جذاب به نظر نرسد؛ اما در حقیقت این‌طور نیست. دور از دسترس بودن این منطقه باعث ناشناخته ماندن آن شده است.

در این مقاله از کجارو قصد داریم همراه با گردشگری به نام  «دونی سِکستون» (Donnie Sexton) که اشتیاق عجیبی به دیدن لداخ داشته است، به این منطقه سفر کنیم و همراه با او بیشتر با این مکان آشنا شویم. بهترین زمان سفر به لداخ از آوریل تا اکتبر است در این مدت، بیشتر مسیرهای کوهستانی پذیرای بازدیدکنندگان هستند و هوای منطقه نیز دلپذیر است. در ادامه سفرنامه به لداخ را از زبان دونی بیان می‌کنیم. 

آنچه در سفرنامه لداخ خواهید خواند

مقدمات سفر

بیشتر برگزارکننده‌های تور  نمی‌خواستند کمکم کنند؛ زیرا در هنگام درخواست از آن‌ها با پاسخ‌های مثل «حالا زمان مناسبی نیست» یا «هوا بسیار سرد است» یا «هنوز زمستان است و هیچ مکانی باز نیست»، سعی می‌کردند منصرفم کنند؛ اما تمام این پاسخ‌های منفی نه‌تنها باعث نمی‌شد از تصمیمم منصرف شوم بلکه مصمم‌ترم می‌کرد. قبل از تصمیم برای سفر به این منطقه چند ماه بود که یک کارگاه عکاسی ایجاد کرده بودم و مسئول اصلی سازمان‌دهی امور کارگاه پس از دیدن این وضعیتم ناراحت شد و به من گفت: 

واقعاً در تصمیمت جدی هستی، کمکت می‌کنم.

تمام تلاشم را می‌کردم تا هیچ فرصتی را از دست ندهم و برای جستجوی اینترنتی کارهای که می‌توانم در لداخ انجام دهم، ساعت‌ها وقت صرف کردم. در جستجوی اینترنتی ۳ روز از کلمه لِه (Leh)،  به‌عنوان کلیدواژه استفاده می‌کردم. امیدوار بودم در حین سفرم بتوانم به نیایش‌های صبحگاهی راهبان در صومعه‌ها گوش دهم، بتوانم به‌خوبی با ساکنان محلی له ارتباط برقرار کنم و احساسات آن‌ها را درک کنم، از رانندگی در مسیرهای کوهستانی لذت ببرم و توقف کوتاهی هم برای عکاسی با افراد محلی داشته باشم.

به‌عنوان اولین اقدام فهرستی طولانی از وسایل موردنیازم را به آژانس مسافرتی موردنظرم که قصد همکاری با من داشت دادم و امیدوار بودم تمام این وسایل فراهم شوند؛ در ضمن از مسئولان آن آژانس خواستم تا راننده‌ای راه‌بلد نیز برایم استخدام کنند.

برای انتخاب محل اقامت کمی ولخرجی کردم و اتاقی را در هتل مجلل «گرند دراگون لداخ» (Grand Dragon Ladakh) رزرو کردم.

آغاز سفر

برای رسیدن به لداخ باید سفر هوایی یک ساعتی از مبدأ دهلی داشته باشید. بیشتر مسافران این پرواز مردانی بودند که لباس زمستانی پوشیده بودند و چمدان‌هایی با ظاهر آسیب‌دیده داشتند.

مسافران خسته و کسل به نظر می‌رسیدند. ظاهراً آن‌ها کارگران یک شرکت‌ جاده‌سازی بودند و پس از یک هفته تعطیلی در حال بازگشت به محل کار خود بودند.

نگاه‌های زیادی به من دوخته شده بود و احساس می‌کردم در میان این جمع مانند یک زن سفیدپوست برتر هستم؛ اما ای‌کاش آن‌ها می‌دانستند که چقدر با آن‌ها احساس هم‌دردی می کنم و می‌فهمم که زندگی آن‌ها چقدر می‌تواند سخت باشد. من به حقوق مساوی برای همه بیش از هر چیز دیگری در زندگی اهمیت می‌دهم.

پرواز بر فراز کوهستان هیمالیا

 روی یکی از صندلی‌های لعنتی وسط هواپیما نشسته بودم و هرگاه می‌دیدم جای یکی از مسافران محلی کنار پنجره را تغییر می‌‌دهند، بسیار ناراحت می‌شدم؛ زیرا می‌دانستم در حال پرواز بر فراز کوهستان هیمالیا هستیم و ناامیدانه در آرزوی عکاسی از کوه‌ها از این نما بودم. با گرفتن دوربین به‌سمت پنجره سعی داشتم به مسافر کنار پنجره بفهمانم که می‌خواهم روی صندلی کنار پنجره بنشینم؛ اما او کوچک‌ترین حرکتی نمی‌کرد!

امیدوار بودم که بازویم مسافر کنار دستم را اذیت نکند و از سوی دیگر احساس می‌کردم خم شدن زیادم برای عکاسی او را آزار می‌داد. احساس می‌کردم مسافر باملاحظه‌ای هستم؛ اما لداخ را مقصدی رؤیایی می‌دانستم و اولین و آخرین باری بود که سفر به چنین مکانی را تجربه می‌کردم.

نخستین تجربه دل‌نشین

مناظر هیمالیا از بالا واقعاً شگفت‌انگیز بود. قله‌های پوشیده از برف و یخ تا جایی که چشم کار می‌کرد، دیده می‌شدند و نگاهم را به‌سوی خود خیره می‌کردند. عکس‌هایم را گرفتم و به نظر می‌رسید مسافر کنار دستم کاملاً سنگینی مرا روی ران‌هایش احساس کرده است!

قله های پر از برف کوهستان هیمالیا از نمای بالا

در سفر هوایی دهلی به لداخ اگرهوا آفتابی باشد تا چشم کار می‌کند قله‌های برفی کوهستان هیمالیا را می‌بینید

روز اول، گشت‌وگذار در له؛ پایتخت لداخ

پس از رسیدن به فرودگاه مقصد و انجام کارهای معمول، تنزین (Tenzin) را که قرار بود راننده و راهنمایم شود، دیدم (او تنها در حد چند کلمه می‌توانست انگلیسی صحبت کند) و از فرودگاه خارج شدیم.

هوای منطقه آفتابی، پاک و برای اسکی عالی بود. در ضمن دیگر مجبور نبودم هوای آلوده، شلوغی، ترافیک و صدای بی‌امان بوق‌های خودروها و موتورهای دهلی را تحمل کنم. از چنین سکوتی می‌توانستم بفهمم که هندی‌های زیادی اینجا نیستند. خودم هم کاملاً احساس آرامش می‌کردم و هیچ عجله‌ای نداشتم.

خیابان اصلی له پایتخت لداخ

له، پایتخت لداخ، تعدادی از ساکنان محلی در حال قدم‌زدن در خیابان اصلی

پس از رسیدن به له اولین کارم تحویل گرفتن اتاق در هتل گرند دراگون بود. له که در بیابانی مرتفع قرار دارد، در ارتفاع ۳۵۲۴ متری واقع شده است؛ بنابراین امکان دچار شدن به بیماری ارتفاع در هنگام اقامت در چنین شهری وجود دارد. قبلاً در مطلبی که در مورد اقدامات لازم در هنگام ورود به له نوشته شده بود، خوانده بودم که باید برای جلوگیری از هرگونه مشکلی باید آب کافی نوشید.

کارکنان هتل تأکید می‌کردند مدتی را در اتاقم روی زانوهایم بنشینم تا با شرایط جغرافیایی منطقه و ارتفاع زیاد آن سازگار شوم؛ اما با خودم می‌گفتند هیچ کس نمی‌تواند این کار را انجام دهد. قبل از اینکه تنظیم دنبالم بیاید چند ساعتی استراحت کردم تا برای گشت‌وگذار در پایتخت لداخ کاملاً آماده شوم.

شور و حال له

در هنگام گشت در شهر متوجه حضور زنان دست‌فروش در کنار پیاده‌رو شدم که لباس‌های زمستانی دسته‌بندی‌شده نامرتبط به یکدیگر و سبزیجات محلی می‌فروختند. ظاهراً این زنان فروشندگان یک بازار روز محلی بودند.

دستفروشان زن بازار محلی له در حال فروش سبزی

دست‌فروشان بازار محلی له (که عمدتاً زن هستند) در پیاده‌روها در حال فروش سبزی‌ها

یکی از این فروشندگان مقداری زردآلوی خشک‌شده معطر به من داد و وقتی علی‌رغم اصرارم پولی نگرفت به‌خوبی متوجه شدم حتی در نقاط دوردست و ناشناخته هم انسان‌های سخاوتمندی هستند. تعدادی از زنان مسن در حالی شی‌ای تسبیح به دست داشتند یا چرخ‌های دار ما را می‌چرخاندند، با صورت خیس از کنارم گذشتند.

چند فروشگاه لباس‌ها، داروها و وسایل مورداستفاده برای عبادت بودائی‌ها را می‌فروختند. فرهنگ و سبک‌های زندگی کشور تبت در همسایگی منطقه لداخ، این منطقه را نیز تحت تأثیر قرار داده است. 

در ضمن در له از  «له رویال پالاس» (Leh Royal Palace) نیز بازدید کردیم. له پالاس که قبلاً کاخی سلطنتی بوده، در حال حاضر در حال بازسازی است و مردم می‌توانند از موزه این ساختمان که بیش از ۴۵۰ صنایع‌دستی در آن نگهداری می‌شود، بازدید کنند.

له پالاس در له پایتخت لداخ

روز دوم، آشنایی با نیایش‌های صبحگاهی در لداخ

روز دوم سفرم را به بازدید از صومعه‌ها آغاز کردم که در زبان محلی به آن‌ها «گُمپا» (Gompa) گفته می‌شود. قبل از طلوع آفتاب با تنزین به‌سوی «صومعه تیکسی» (Thiksey Gompa) حرکت کردیم تا عبادت صبحگاهی زائران را از نزدیک ببینیم.

صومعه تیکسی عبادتگاهی ۱۲ طبقه در دل کوهستان شبیه به «قصر پولاتا» (Polata Palace) در منطقه «لهاسا» (Lahasa) در چین است. هنگامی‌که به اتاق عبادت رسیدیم، راهبان جوان تازه‌وارد با لباس مخصوص راهبان در حال تکمیل فرم‌های لازم بودند.

صومعه تیکسی با معماری پلکانی در دامنه کوه در لداخ

صومعه تیکسی، بزرگ‌ترین صومعه لداخ مرکزی سکونتگاه پیروان فرقه گلوگ (Gelug) بودای تبتی. این صومعه دارای ۱۲ طبقه است که به‌صورت پلکانی در دامنه کوه ساخته شده‌ است.

راهب مسنی به گرمی از ما استقبال کرد و به‌سمت کوسن‌هایی برد که در اطراف اتاق چیده شده بود، پس از مدت کوتاهی صدای سرود راهبان جوان نیز در فضا طنین‌انداز شد.

اگرچه آداب‌ورسوم بودایی در حال ازبین رفتن است، مدتی پیش مطلبی خواندم که نوشته بود خانواده‌های تبتی ساکن هند حداقل یکی از فرزندانشان را جهت فراگیری این آداب‌ورسوم به صومعه‌ها می‌فرستند.

راهبان تمام‌عیار

این راهبان جوان اول راه هستند؛ اما در آینده راهبانی زاهد و تمام‌عیار می‌شوند.

پس از پایان مراسم دعا چند کودک با کتری‌های چای کره و برنج وارد اتاق شدند و ابتدا از راهبان جوان و پس از آن از راهبان مسن پذیرایی کردند.

مراسم مذهبی و پذیرایی بودایی ها در صومعه تیکسی لداخ

بازدیدکنندگان در حال بازدید از صومعه تیکسی و گوش‌دادن به نیایش‌های صبحگاهی راهبان جوان و پذیرایی بعد از مراسم دعا از راهبان و بازدیدکنندگان با برنج و چای کره به‌عنوان صبحانه

آن‌ها در کمال تعجب حتی به من و تنزین هم یک فنجان چای کره دادند و ما هم با کمال میل فنجان‌ها را گرفتیم. مسئولان صومعه را به خاطر پذیرفتن پیروان سایر ادیان در مراسمی مقدس و مذهبی را تحسین کردم. حضور در چنین فضایی تجربه معنوی بسیار خوبی برای من بود.

زمان باقی‌مانده روز دوم را به بازدید از سایر معابد منطقه و همچنین جاده‌ها و بناهای تاریخی یادبود و عکاسی از آن‌ها اختصاص دادیم.

روز سوم، بازدید از جاده کوهستانی کاردونگ لاپاس، یکی از مرتفع‌ترین جاده‌های کوهستانی دنیا

روز سوم را با حرکت به‌سمت جاده «کاردونگ لاپاس» (Khardung La Pass) با ارتفاع ۵۳۶۰ متر، یکی از مرتفع‌ترین جاده‌های قابل‌رانندگی دنیا و دروازه ورود به دره‌های «شیوک» (Shyok) و «نوبرا» (Nubra) آغاز کردیم. ابتدای جاده خشکی و دو بانده بود، اما با افزایش ارتفاع مسیر باریک‌تر و یک بانده شد.

جاده  کاردونگ لاپاس یکی از مرتفع‌ترین جاده‌های قابل رانندگی جهان  در لداخ

جاده کاردونگ لاپاس، یکی از مرتفع‌ترین جاده‌های قابل‌رانندگی جهان با ارتفاع ۵۳۵۹ متر که در سال ۱۹۷۶ ساخته شد و در سال ۱۹۸۸ در اختیار عموم مردم قرار گرفت.

از طولانی‌بودن مسیر خسته نمی‌شدیم و جاده‌ای رؤیایی از برف و یخ به‌سمت ارتفاعات را پیش روی خود می‌دیدیم. خودروی ما تنها خودروی جاده بود و تا زمانی که به قله نرسیدیم هیچ فردی را ندیدیم. پس از رسیدن به قله چند نفر را در حال برف‌روبی با پارو دیدیم؛ ظاهراً مأموران راهداری برای جلوگیری از ایجاد بهمن بودند. تنزین هم نمی‌دانست این افراد که هستند و فقط به نقطه‌ای اشاره کرد ۲ هفته پیش بهمن جان چند نفر را گرفته بوده است؛ اما اگر این خبر را نمی‌شنیدم بهتر بود!

در اکثر نقاط جاده گاردریل وجود نداشت و شیب‌های بسیار تندی به‌سمت دره نیز فراوان بودند. درصورتی‌که در حین حرکتمان در مسیر مقدار کمی از برف‌ها به جلو رانده می‌شدند، زندگی ما هم به پایان می‌رسید.

وظیفه نگهداری از این آزادراه و محافظت از آن بر عهده «سازمان جاده‌های مرزی» (Border Road Organization) است. پایگاه نظامی سازمان که در قله قرار دارد، مجموعه نامنظم از چند چادر، چند اتاقک پیش‌ساخته و تعداد کمی وسیله نقلیه نظامی بوده است.

پایگاه نظامی سازمان جاده های مرزی در لداخ

در بالای جاده کاردونگ لاپاس، اتاقک‌های پیش‌ساخته و چادرهایی دیده می‌شود که متعلق به سازمان  جاده‌های مرزی (سازمان مسئول محافظت از جاده) تعلق دارد و در این مکان فروشگاه سوغاتی فروشی و قهوه‌خانه‌ای کوچک نیز ایجاد شده است.

قبلاً تعداد انگشت‌شماری سرباز در این جاده مشغول به کار بوده‌اند. پرچم‌های مثلثی بودائی‌ها برای برکت بخشیدن به منطقه آویزان کرده‌اند و نماد شاخصی از فرهنگ بودائی محسوب می‌شوند، نیز در باد این ‌سو و آن سو می‌شدند.

پس از گرفتن چند عکس برگشتیم و در مسیر برگشت در قهوه‌خانه‌ای ساده و بی‌ریا برای نوشیدن قهوه گرم توقف کردیم. در ضمن تنزین به‌صرف ناهار با خانواده‌اش در خانه دعوتم کرد و بدون تردید دعوتش را پذیرفتم.

استوپای شانتی (Shanti Stupa) در لداخ

استوپای شانتی (Shanti Stupa) که در بالای تپه قرار دارد و در سال ۱۹۹۱ به دست یکی از راهبان بودائی ژاپنی ساخته شده است. بازدیدکنندگان این منطقه معمولاً در این مکان توقف کوتاهی می‌کنند تا از تماشای مناظر اطراف لذت ببرند.

معاشرت با خانواده‌ای محلی

تنزین همراه با خواهر و مادرش در خانه‌ای کوچک بیرون از له زندگی می‌کند. به‌محض اینکه با خودرو مقابل خانه توقف کردیم، مادر، خواهر و خاله‌اش باعجله استقبالمان آمدند و به‌سرعت به داخل خانه ساده‌شان بردند.

تنزین به‌سمت میزی کوچک و کم‌ارتفاع هدایتم کرد و در کنار آن روی زمین نشستم و سپس با چای و بیسکویت از من پذیرایی کرد.

اعضای خانواده تنزین در آشپزخانه در کنار اجاق‌گاز سیار کوچکی در حال آماده کردن خمیرهای بخارپز شده با گوشت و سبزی‌ها به نام مومو (momo) و سوپ بودند و بعد از آماده شدن غذا کنار ما نشستند تا این غذای خوشمزه را همراه با یکدیگر بخوریم.

مومو خمیر پرشده با گوشت و سبزی‌ها

من از اینکه چند غریبه این‌گونه به‌گرمی از من پذیرایی می‌کردند، به‌نوعی به خودم افتخار می‌کردم و به نظرم بهترین کاری که می‌توانستم در مقابل این مهربانی انجام دهم، نیکی به دیگران است.

با دیدن مادر تنزین به یاد مادر خودم افتادم و اشک‌هایم جاری شد. مادرم دو هفته قبل و درست یک روز قبل از سفر به هند برای راه‌اندازی کارگاه عکاسی، درگذشت.

اما در این موقعیت باید خودم را کنترل می‌کردم و غمم را در خودم فرو می‌بردم؛ اما نتواستم اما جلوی خودم را بگیرم و با چشمانی پر از اشک در مورد فوت ناگهانی مادرم با آن‌ها صحبت کردم و مادر تنزین عمیقاً با من همدردی کرد.

درس‌های سفر به لداخ

نمی‌توانم بگویم با سفری سه‌روزه به لداخ به پاسخ تمام سوال‌هایم در مورد این منطقه رسیدم. در حقیقت در این سفر سه‌روزه به این عقیده رسیدم محیط اطراففمان و خانواده‌ای که در آن متولد شده‌ایم، مسیرمان در زندگی را شکل می‌دهند.

پس از سفر به این منطقه و بازگشت به خانه به‌خوبی به این موضوع پی بردم که باید قدر رفاه و راحتی‌مان را بدانیم؛ حتی در موارد ساده‌ای مثل خرید کردن در یک سوپرمارکت تمیز و مرتب.

مهربانی‌های گاه‌وبیگاه در این سفر به‌نوعی گوشزدی بود که بدون تلاش زیاد هم می‌توان دیگران را شاد کرد و این موضوع یکی از درس‌های زندگی خوبی بود که در سفر کوتاه به این منطقه هیمالیایی فراگرفتم.تصمیم دارم در فصلی گرم‌تر که بازدید از تمام بخش‌های منطقه امکان‌پذیر است، بار دیگر نیز به لداخ سفر کنم.

مطالب مرتبط:

منبع gonomad

دیدگاه