۲۵ داستان ترسناک واقعی از پارک های ملی (قسمت دوم)
پارکهای ملی و جنگلها مخصوصاً در مقایسه با زندگی شهری و ماشینی ما، از آرامشبخشترین نقاط کرهی زمین هستند. اما گاهی آرامش این مکانها با وقوع اتفاقی عجیب درهم میشکند.
مقالههای مرتبط:
ساکنان شهرهای شلوغ و پیشرفته یا حتی افرادی که در مکانهای خلوتتر یا روستاها زندگی میکنند، گاهی برای گذراندن اوقاتی خوش در کنار خانواده و دوستانشان یا سپری کردن زمانی در کنج خلوت خود، راهی فضاهای سرسبز و آرامشبخش جنگلها یا پارک ملی میشوند.
اما این نقاط بکر و دست نخوردهی طبیعت همیشه به آرامی آنچه از بیرون شاهدش هستیم، نیستند. از مشاهدهی اشیای عجیب و شنیدن سر و صداهای ترسناک و مرموز گرفته تا ناپدید شدن ناگهانی افراد در میان جنگلها؛ این داستانهای واقعی از زبان شاهدان عینی نقل شدهاند.
شیطان جرسی
سه ساعت از نیمههای شب گذشته است. کودکی به همراه پدرش برای شکار به جنگل میروند. کودک ۱۲ ساله صندلی کوچکی را روی زمین میگذارد تا روی آن بنشیند و منتظر گوزنها بماند. در حالیکه انتظار میکشید، در دوردستها متوجه قد و قامت شخصی که به زحمت به یک متر میرسید شد. این پیکر در تمام مدتی که آنجا نشسته بود، ثابت ایستاده بود. تا اینکه کودک و پدرش به سمت آن حرکت کردند و وقتی به آن رسیدند، متوجه شدند که آن شیء درواقع یک مجسمهی کوتولهی باغبانی بوده است که به دلایل نامعلوم کیلومترها داخل جنگل رها شده بود.
کمپ متروکه
در ماه جولای ۱۹۸۵، مرد جوانی به همراه پدرش در نزدیکیهای «شریدان» به کوهنوردی رفتند. در طول مسیرشان به مکانی که به نظر میآمد یک کمپ متروکه باشد، برخوردند. آنها مقادیر زیادی از اشیای قدیمی و در حال پوسیدن، یک زین اسب، قوطیهای کنسرو باز نشده و از همه وحشتناکتر یک پیراهن خونی که سوراخهای زیادی داشت، پیدا کردند. پدر او حدس میزد که بیشتر این لوازم متعلق به بیش از ۱۰۰ سال پیش هستند و صاحب این پیراهن خونی مدت زیادی در طبیعت دوام نیاورده است. به نظر او این مکان یک صحنهی جرم قدیمی و متعلق به شخصی است که به احتمال زیاد در تنهایی مطلق فوت کرده است.
گمشدگان اسموکی ماونتینز
چهاردهم ژوئن سال ۱۹۶۹ بود که «دنیس اسمیت» (Dennis Smith) شش ساله و سه پسربچهی دیگر تصمیم گرفتند بزرگسالان و والدینشان را که در «پارک ملی کوه های بزرگ اسموکی» (Smoky Mountains National Park) دور یکدیگر جمع شده بودند بترسانند. «دنیس» از یک مسیر و سه پسربچهی دیگر از مسیری دیگر راهی شدند. چند دقیقه بعد این سه پسر بزرگترها را غافلگیر کردند، اما خبری از «دنیس» نبود و دیگر هم خبری از او نشد. او تنها کسی نبود که در این پارک ملی گم شده بود. دو نفر دیگر با نامهای «ترنی لین گیبسون» (Trenny Lynn Gibson) و «تلما پائولین ملتون» (Thelma Pauline Melton) نیز بدون هیچ ردپایی ناپدید شده بودند. در تمامی این موارد جستوجوهایی در مقیاس وسیع انجام شد، اما هیچ نتیجهای در بر نداشت و هیچگاه توضیحی برای اینکه چه بلایی بر سر گمشدگان آمده داده نشد.
تنها نبودند
یکی از اعضای وبسایت «ردیت» (Reddit) به همراه یکی از دوستانش در میانههای زمستان به کوهنوردی در کوهستانهای اطراف «کارولینا» رفته بود. آنها چادری برپا کردند و در کنار آتش در حال لذت بردن از آسمان شب بودند که احساس کردند تنها نیستند. سروصداهایی در اعماق تاریکی شنیدند و به محض اینکه چشمان درخشانی را دیدند که به آنها زل زده است، بهجای اینکه کنار آتش بمانند، فریادزنان به سمت آنها حملهور شدند. اما زمانی که متوجه شدند به یک گلهی اسب پاکوتاه (پونی) یورش بردهاند، شدیدا احساس حماقت کردند.
فلوریدا کیز
یکی از اعضای «ردیت» برای زمستان در «فلوریدا کیز» کمپی زده بود که ناگهان چندین موش به چادر او حمله کردند و از آن بالا و پایین رفتند. او مجبور شد که از چادر خارج شود و آنها را دور کند. این اتفاق سه بار افتاد و سرانجام تصمیم گرفت که آنجا را ترک کند. هنگامی که وسایلش را جمع کرد و آمادهی رفتن بود، متوجه شد که یک تمساح سهونیم متری چند قدم دورتر از محل چادر او مرده است.
قتل عام خانوادهی کاودن
اعضای خانوادهی «کاودن» (Cowden) در سال ۱۹۷۴ و پس از آنکه به کوهنوردی در «کوهستان سیسکیو» (Siskiyou Mountains) رفتند، ناگهان ناپدید شدند. محل کمپ و چادر آنها را در حالی یافتند که چیز غیرمعمولی در برنداشت و به نظر میرسید با عجله آن را ترک کرده بودند. پلیس حدس میزد که با یک پروندهی آدمربایی طرف است. اما هفت ماه پس از ناپدیدشدن آنها، اجسادشان ۳۰ متر دورتر از محل کمپ پیدا شد. جنازهی «ریچارد کاودن» (Richard Cowden) درحالی به یک درخت بسته شده بود که اجساد همسر و فرزندانش در غاری در همان حوالی زیر سنگ پنهان شده بود. «دوین لی» (Dwain Lee)، قاتل و متجاوز بدنامی که پیش از این متهم به دو فقره قتل شده بود اعتراف کرد مدتی قبل که دوران عفو مشروط را سپری میکرد اقدام به قتل این خانواده کرده بود. اما به دلیل نبود شواهد کافی هیچ محکومیتی برای او درنظر گرفته نشد.
صدای طبلها
یکی از اعضای «ردیت» به همراه چند تن دیگر در «منطقه تفریحی دره جنگلی واروومن» (Warwoman Dell) کمپ کرده بودند. این ۱۵ نفر در گروههای سه تایی میخوابیدند. یک شب که در حال استراحت بودند عدهای از آنها نوایی موزون، اما ضعیف را در فواصل دور شنیدند. هر چه میگذشت این صدا نزدیکتر و بلندتر میشد. مسئول کمپ در ابتدا به آنها میگفت که دست از شوخی بردارند. اما زمانی که صدا بهقدری بلند شد که همه آن را میشنیدند، اعضای کمپ از چادرهایشان خارج شده و به اطراف نگاه میکردند. صدای عجیب و غریب و ترسناک این طبلها تا نزدیک صبح به گوش میرسید. روز بعد اعضای کمپ بهجای ماندن یا گشتن به دنبال منبع صدا، وسایلشان را جمع کرده بودند و در طول مسیر بازگشت و در حالی که به مرور اتفاقات شب گذشته میپرداختند، صبحانههایشان را میخوردند.
یوفوهای درخشان
انتظاراتی که از گذراندن یک روز خوب در اردوهای خانوادگی یا دوستانه داریم، معمولا شامل دیدن یوفو نمیشود. اگر چه این دقیقا اتفاقی است که برای این خانوادهی اهل «تگزاس» افتاد. آنها دور آتشی جمع شده بودند و در حال بازی کردن بودند که جسمی درخشان و شناور روی هوا بر فراز دریاچه پرواز کرد و ناپدید شد. آنها که درست متوجه نشده بودند چه اتفاقی افتاد این مسئله را زیاد جدی نگرفتند و به کار خود ادامه دادند. اما اندکی بعد ۱۶ گوی درخشان دیگر نیز دقیقا همین مسیر را پیمودند و از بالای دریاچه عبور کردند. زمانی که به خانه برگشتند و به بررسی این اتفاق پرداختند متوجه شدند که افراد دیگری نیز از شهر گزارش مشاهدهی نورهای مشابهی را داده بودند. هیچ کس تاکنون توضیحی منطقی برای اینکه این اجسام دقیقا چه بودند ارائه نکرده است.
دیدگاه