۲۵ داستان ترسناک واقعی از پارک های ملی (قسمت اول)

رسول نوری
رسول نوری دوشنبه، ۱۴ آبان ۱۳۹۷ ساعت ۱۳:۱۵
۲۵ داستان ترسناک واقعی از پارک های ملی (قسمت اول)

پارک‌های ملی و جنگل‌های انبوه در کنار عظمت و زیبایی‌های فراوانی دارند، همواره بستر وقوع حوادث ناگوار و گاهاً عجیب و غریب بوده‌اند. در این مطلب چند تجربه‌ی عینی واقعی را از افرادی که به دامان طبیعت رفته‌اند می‌شنویم.

آیا می‌دانستید که هر پارک ملی، با وجود زیبایی و عظمتش می‌توانند مکانی ترسناک باشند؟ از گم شدن در طبعیت آن‌ها گرفته تا مواجه شدن با یک خرس گریزلی یا پیدا کردن چیزی خارج از تصور و خارق‌العاده، این فضاهای باز همواره پر از وحشت بوده‌اند. همان‌طور که به زودی در این داستان‌های واقعی از پارک‌های ملی متوجه خواهید شد، هنگامی که به کوهنوردی رفته‌اید یا در حال لذت بردن از طبیعت هستید، حادثه همواره در کمین شما است.

برخی افراد وارد قسمت‌هایی از جنگل‌ می‌شوند و هرگز بازنمی‌گردند. عده‌ای دیگر نیز صداهای عجیب و غریبی می‌شنوند یا اشیای عجیبی پیدا می‌کنند. هیچ‌گاه نمی‌توان با قاطعیت گفت زمانی که به جنگل‌های انبوه وارد می‌شوید، چه اتفاقی برای شما خواهد افتاد. پس خودتان را برای این ۲۵ داستان ترسناک واقعی از پارک‌های آماده کنید.

کوهنورد

کوهنورد

یکی از اعضای وب‌سایت «ردیت»‌ (Reddit) داستان جالبی را تعریف کرده است. او می‌گفت که در زمان کودکی به همراه خانواده‌اش برای کوهنوردی و گشت‌زنی به همراه سگشان به «پارک آلگانکویین» (Algonquin Park) واقع در «انتاریو» می‌رفته است. یک بار که در کنار لبه‌ای ایستاده بودند و از مناظر لذت می‌بردند، سگ آن‌ها با سرعت تمام دوید و از ارتفاعی چهار متری به پایین پرید. آن‌ها نمی‌دانستند که چه‌کار کنند چون هیچ راهی نبود که سگ را از آنجا خارج کنند و به بالا آورند. در حالی‌که با ناامیدی به دنبال پیدا کردن راه حلی بودند، شخصی با تجهیزات کامل کوهنوردی از داخل جنگل بیرون آمد و از لبه‌‌ی دیواره با طناب به پایین رفت و سگ را نجات داد و بدون این‌که کلمه‌ای حرف بزند، آنجا را ترک کرد. در پایان داستان او اشاره می‌کند که «پارک آلگانکویین» مکان مناسب و شناخته‌شده‌ای برای کوهنوردی آن هم با تجهیزات کامل نیست.

صدای عجیب

جنگل ترسناک

تعدادی باستان‌شناس در حال بررسی یک مکان تاریخی در «بریتیش کلمبیا» بودند که اتفاق عجیبی رخ داد. آن‌ها در میان ناکجاآباد و چندین کیلومتر دورتر از نزدیک‌ترین شهر بودند و به مکانی آمده بودند که عملا متروکه و دورافتاده محسوب می‌شد. در حالی‌که مشغول کار بودند و به نقشه‌هایشان نگاه می‌کردند، ناگهان صدای وحشتناکی را شنیدند. این صدا به قدری شدید بود که به گوش‌‌هایشان فشار و قفسه‌ی سینه‌هایشان را به لرزه درمی‌آورد. درحالی‌که از شنیدن این صدا در بهت و حیرت فرو رفته بودند، دوباره آن را شنیدند و این بار وحشت‌زده از آنجا فرار کردند. ده سال بعد و هنگامی که این ماجرا را برای کسی تعریف می‌کنند همچنان وحشت در نگاه آن‌ها موج می‌زند.

دندان‌ها

دندان

پارکی بود که به دانش‌آموزان اجازه می‌داد در داخل جنگل‌هایش و کنار نهرها به‌دنبال حیوانات و حشرات گوناگون بگردند. روزی یکی از کودکان چند دندان آسیاب پیدا کرد. معلم به او گفت که این دندان‌ها احتمالا متعلق به یک گوزن است. دو روز بعد مقامات رسمی پارک جسدی را پیدا کردند که تمام دندان‌هایش را از دست داده بود.

و آنگاه که قدیسان نمایان می‌شوند

چادر شب

زوجی از «بریتیش کلمبیا» به سمت «سن دیگو» به همراه سگ‌شان در حال مسافرت بودند و هنگامی که در «کالیفرنیا» توقف کردند، برای استراحت چادری برپا کردند. شب هنگام به خواب رفتند، اما ساعت یک نیمه شب با نوایی از خواب بیدار شدند. زمزمه‌ای مرموز که آن‌ها را وحشت زده کرده بود به گوش می‌رسید و به آن‌ها می‌گفت: «و آنگاه که قدیسان نمایان می‌شوند». پس از مدتی این‌ آواز تبدیل شد به این عبارت: «زمانی که در این‌جا می‌خوابید به من بی‌احترامی می‌کنید و زمانی که به من بی‌احترامی می‌کنید، به تفنگداران آمریکا بی‌احترامی می‌کنید.» پس از مدتی این نوا شروع به هجی کردن حروف کلمه‌ی «فرار» کرد و این زوج وحشت‌زده با سرعت تمام از آنجا گریختند. صبح روز بعد به این مکان برگشتند و وسایلی که جا گذاشته بودند را با خودشان بردند.

قاتل زنجیره‌ای

جنگل

یکی از اعضای وب‌سایت «ردیت» تعریف می‌کرد که هنگامی که ۱۸ ساله بود، به همراه تعداد از دوستانش سفری به «جنگل ملی آپالاشیکولا» (Apalachicola National Forest) در نزدیکی تالاهاسی واقع در ایالت «فلوریدا» داشتند. در حالی‌که در اطراف کمپ قدم می‌زدنند، با پیرمرد سفیدپوستی مواجه شدند که داخل یک ون زندگی می‌کرد و لباس‌هایش رو به بندی میان دو درخت آویزان کرده بود. تعداد زیادی کیسه‌ی زباله در اطراف ون بود و یک سگ شکاری با موهای طلایی نیز در آن نزدیکی بسته شده بود. برای مدتی حدود ۱۰ دقیقه با او صحبت کردند و سپس به راه خود ادامه دادند. دو ماه بعد چهره‌ی این پیرمرد را در تلویزیون دیدند. معلوم شد که این شخص یک قاتل سریالی به نام «گری مایکل هیلتون» (Gary Michael Hilton) بوده است. او دختر جوانی را اندکی پس از این‌که آن‌ها کمپ را ترک کردند، به قتل رسانده بود. آن‌ها فورا با پلیس تماس گرفتند و نقش عظیمی در فرایند بازرسی این پرونده داشتند و حتی برای شهادت دادن با پروازی به محل تشکیل دادگاه مراجعه کردند.

سقوط هواپیما

سقوط هواپیما

به نقل از یکی از اعضای وب‌سایت «ردیت» هنگامی که در حال قدم‌زنی در طبیعت بوده، با لاشه‌ای قدیمی از یک هواپیمای سقوط کرده مواجه می‌شود. هواپیما با صخره‌ای برخورد کرده بود و هیچ‌کس برای پاکسازی محل سقوط نیامده بود. او که می‌دانست افرادی در این حادثه کشته شده‌اند و احتمالا اجساد آن‌ها همچنان داخل هواپیما است، شدیدا وحشت‌زده شده بود.

خواب کوتاه

کوهستان‌ وایت ماونتینز (White Mountains)

یکی از داوطلبان نگهداری از مسیر در «کوهستان‌ وایت ماونتینز» (White Mountains) واقع در « نیوهمپشایر» قبل از آن‌که به همراه دوستش به مسیر کوهنوردی وارد شود، کامیونی را در پارکینگ محوطه دید. هنگامی که به بالای صخره‌ها رسیدند، شخصی را دیدند که حدس می‌زدند صاحب کامیون باشد. او که تنها لباس زیر به تن داشت با یک بالشت در بالای صخره خوابیده بود و هنگامی که به او نزدیک شدند، به سرعت مکان را ترک کرد.

خرس

خرس

یکی از اعضای وب‌سایت «ردیت» به همراه یکی از دوستانش به کوهنوردی در مسیری واقع در «کلرادو» رفته بود تا اردویی به‌پا کند. آن‌ها در کنار نهری چادر زدند و تصمیم گرفتند که زیر سقف آسمان بخوابند. اندکی بعد زنی در نزدیکی آن‌ها چادر زد. او به خواب رفته بود که با صدای زن از خواب بیدار شد. زن از او پرسید که آن خرس را دیدی؟‌ او وحشت‌زده به سمت چادر زن برگشت و دید که پاره شده بود. ظاهرا او غذایش را در چادر گذاشته بود و هنگامی که خرس به چادر حمله کرده، از آن خارج شده و نجات یافته بود.

مطالب مرتبط:

منبع List 25

دیدگاه