قلعه تسخیر شده وولفسگ در منطقه باواریا آلمان
تصویر ذهنی ما از قلعههای قدیمی تصویری از پیش تعیین شده و مشخص است. ما انتظار داریم با دژی بزرگ و سنگی مواجه شویم که باروهای متعددش سر به آسمان ساییده و دروازههای آهنی بزرگی راههای ورودی آن را محافظت کنند. اما قلعهی تسخیر شده امروز ما، شاید نتواند آنگونه که باید و شاید این توقعات را برآورده کند. این قلعه زیبا و جمع و جور در دهکده کوچکی در کشور آلمان واقع شده، اما با این حال داستانهای زیادی در مورد تسخیر شده بودن آن بر سر زبانها است.
دهکده باواریایی کوچک «وولفسِگ» (Wolfsegg)، برازندهی عناوینی همچون آرامش بخش و پر صلح و صفا است، جهانی کوچک و دلفریب که دروازهای رو به شهر نورنبرگ دارد که در همان نزدیکی واقع شده است. اما این دهکدهی کوچک جواهری زیبا و تاریخی دارد که بهدلیل حضورش، این منطقه به مقصدی ایدئال برای گردشگران مشتاق مبدل شده است. در مرکز این دهکده قلعهی قدیمی «وولفسگ» واقع شده که دستکم هشتصد سال قدمت دارد، قلعهای که گفته میشود به تسخیر اشباح درآمده است.
بیشک این قلعه در طول سالهای فعالیت خود شاهد اتفاقات ریز و درشت بسیاری بوده و از پیشینهی تاریخی قابلتوجهی برخوردار است، اما مسلما نه کسی تابهحال استخوانی در آن پیدا کرده و نه صدایی از هیولاها به گوش رسیده است. اما با این وجود توطئه و انجام یک قتل باعث شده که نام این قلعه نیز در شمار مقاصد حوزه گردشگری وحشت ذکر شود.
داستان این قلعه شاید یکی از ساده و پیش پاافتادهترین داستانهای معمول قلاع قدیمی باشد. «کلارا ون هلفشتاین» (Klara von Helfenstein) و همسرش «اولریک ون لبر» (Ulrich von Laaber) روزگاری در این قلعه زندگی میکردند که بهعنوان یک ایستگاه بینراهی برای دستههای نظامی در حال عبور مورد استفاده بود. اولریک شوالیهای نجیبزاده که اغلب اوقات خود را در مأموریتهای مختلف سپری کرده و سرگرم رتق و فتق امور نظامی محوله بود. اما همین غیبتهای متعدد او از خانه، زمینهساز شکلگیری سؤظنهای او به همسرش کلارا شد که ظاهرا با یکی از رقبای سابق همسرش به نام «گئورگ مولر» (Georg Moller) گرم گرفته بود.
به هر حال ماه همیشه پشت ابر پنهان نمیماند و بالاخره این ماجرا نیز به گوش همسر عصبانی رسید که در آن زمان بهدلایل کاری قادر به بازگشت به منزل نبود و نمیتوانست از چند و چون داستان بهخوبی اطلاع پیدا کند. اما همین شک و دودلی و البته خشم شوهر زخم خورده کافی بود تا شوالیه قصهی ما دو کشاورز جوان را استخدام کند تا همسرش را به قتل برسانند. شاید دست او به رقیب سابقش نمیرسید، اما همسرش گزینهی مناسبی برای فرونشاندن آتش خشم و انتقامش بود. البته کشته شدن کلارا ناخواسته زندگی مولر را نیز تحت تاثیر قرار داد، بهطوری که نقل میشود او نیز پیاده بهسمت جنگل رفته و برای همیشه ناپدید شد.
مدت نه چندان طولانی بعد از این ماجرا اولریک و پسرانش نیز از سفر بازگشتند، اما سرنوشت خوابهای بدی برای آنها دیده بود، چراکه در همان شب بازگشتن به قلعه، همگی ناپدید شدند.
اما مسئلهی تسخیر شده بودن قلعه نیز به مشاهدات عجیب افرادی بازمیگردد که گفتهاند شبح زنی سفیدپوس را در قلعه مشاهده کردهاند. البته قلعه وولفسگ شاهد پدیدههای منحصربهفرد و عجیبی است که شاید بهندرت در دیگر مقاصد گردشگری از این دست مشاهد شده باشند. ظاهرا شبح ساکن قلعه تواناییهایی عجیب و غیرمنتظره دارد، از جمله او توانایی بلند کردن اجسام را داشته و اغلب این کار را به شکلی خشن انجام میدهد که رنگ و بویی خبیثانه دارد. البته باز هم اینجا شاهد تناقصی آشکار هستیم، چون ارواح خبیث معمولا خود را به انسانها نشان نمیدهند، اما بانوی سفید پوش توسط افراد متعددی مشاهده شده است.
همان گونه که پیش از این نیز گفتیم ماجرای زنان سفیدپوش از جمله داستانهای محبوب و البته متداول حیطه گردشگری وحشت است. در این میان قدیمیترین حضور شبح یک زن سفید پوش به افسانهای در کشور مکزیک بازمیگردد. داستان زن جوانی که بهدلیل خیانت همسرش، کودکانش را کشته و سپس فرار کرد. میگویند بعدها شب هنگام او را با لباسی غرق در خون دیدهاند که راه میرفته و در فراغ فرزندانش میگریسته است. اما داستان زنان سفیدپوش از آن زمان در میان کشورها و فرهنگهای مختلف بهوفور دیده و از فیلیپین گرفته تا بلژیک، داستانهای بسیاری در مورد این ارواح سرگردان نقل شده است.
اما به هر روی و فراغ از صحت و سقم داستان بانوی سفید پوش، قلعه وولفسگ یکی از جاذبههای محبوب گردشگری است که در میان دهکدهای آرام و در سکوتی دلپذیر جا خوش کرده و پذیرای بازدیدکنندگان مشتاقی است که دوست دارند حداقل یک نظر شبح سفیدپوش ساکن آن را مشاهده کنند.
اما داستان جهان پنهان شده در پس قلعه داستان چندان خوشایندی نیست، چراکه ظاهرا جنگلهای اطراف قلعه، شهرت بدی دارند. تنها کافی است چند متری به داخل جنگل بروید تا با غاری مخوف مواجه شوید که افراد محلی به آن لقب «گودال» را دادهاند. لقبی که ظاهرا بهدلیل شیب بسیار تند ورودی این غار است که در دل تاریکی پنهان شده است. برای صدها سال، افراد محل از ورود به این غار و جنگلهای اطراف آن اجتناب میکردند. گفته میشود که صداهای عجیبی از درون این غار به گوش میرسیده، صدای تنفس، خرخر و خرناس کشیدن چیزی مخوف و ناشناخته.
اگر سری به این دهکده زده و پای صحبت افراد محلی بنشینید، داستانهای جالبی در مورد این غار خواهید شنید. آنها از داستان مسافرانی سخن خواهند گفت که بیش از اندازه به غار نزدیک شده و بعد از آن دیگر هرگز دیده نشدند، از صدای مخلوقی که ظاهرا متعلق به این جهان نبود. مولر پریشان حال نیز زمانی دقیقا به داخل همین جنگل رفته و سپس برای همیشه ناپدید شد.
البته با نگاهی به داستانهای محلی و فولکلور بهویژه در اروپا و دیگر فرهنگها میبینیم که اغلب از کودکان خواسته شده بیش از اندازه از خانه و محل زندگی خود دور نشوند و شاید داستان این غار هم از چنین درون مایهای الهام گرفته شده است. اما آنچه که دانشمندان در دههی ۱۹۲۰ درون این غار کشف کردند، رنگ و بویی واقعی به این افسانههای تخیلی بخشید، چیزی که مشاهدهاش باعث حیرت و وحشت بسیاری شد.
یک غار عجیب و مخلوقی عجیبتر که در تاریکی اعماق آن پنهان شده و ظاهرا مسئول ناپدید شدن افراد بسیاری است
پیشتر محتملترین فرضیه در میان طبیعت شناسان و باستانشناسان این بود که صداهای به گوش رسیده متعلق به جانوری است که این غار را بهعنوان لانه خود انتخاب و آنجا زندگی میکرده است. از آنجایی که ورودی غار بهاندازهای شیبدار است که هر حیوان با هراندازهای را دچار مشکل رفت و آمد کند، آنها استدلال میکردند که این ورودی تنها یک منفذ و شکاف بوده و ورودی اصلی غار احتمالا در جای دیگری واقع شده است. البته بعدها مشخص شد که این فرضیه صحت ندارد. چراکه این غار نه بهشکل افقی، بلکه رو به اعماق زمین امتداد داشته و به همین خاطر وجود ورودی دیگر در هیچ نقطهای در همان نزدیکی محتمل نبوده و نیست.
اما دانشمندان با ورود به غار و کاووش اعماق آن با یافتههای عجیب و غیرقابل باوری مواجه شدند. ظاهرا درون غار یک سیستم تونلی کشف شد که در تاریکی دنیای زیرزمین منشعب شده و به حفرههای کوچکتری راه داشتند و در نهایت دانشمندان مزد زحمات خود را گرفتند. آنها چندین لایه استخوان کشف کردند که کف تونل، روی هم انباشته شده و بعضی از آنها بسیار قدیمی و شماری تازه بودند.
بهدلیل سختی مسیر برگشت، آنها تنها توانستند تعدادی استخوان کوچک را با خود به سطح زمین منتقل کنند که آنالیز و بررسی آنها نشان داد که متعلق به حیوانات هستند. همین مسئله آنها را متقاعد کرد که قدم به کنام جانوری خطرناک گذاشته و به همین خاطر به سرعت اسباب و وسایل خود را جمع کرده و منطقه را ترک کردند. در این میان شایعاتی است که طبق آنها شماری از استخوانهای کشف شده متعلق به جانوارانی عجیب بودند که تاکنون مشاهده و شناسایی نشدهاند.
دسترسی به قلعه اصلا کار سختی نیست، چون برخلاف بسیاری از قلعههای دیگر، نه روی یک صخره سنگی که برفراز یک تپه نه چندان مرتفع ساخته شده است. اما هیچکدام از مردم محلی شما را در راه رسیدن به غار همراهی نکرده و حتی نگرانی خود را از این جستوجوی ناخوشایند اعلام میکنند.
در میان دیوارهای سنگی قلعه ظاهرا گذرگاهی وجود دارد که در نهایت به زیرزمین قلعه منتهی میشود. میگویند این زیرزمین در نهایت راه به گودال پیدا میکند، اما به نظر نمیرسد این باور چندان درست باشد. امروزه درهای قلعه به روی گردشگران باز است، قلعهای که اکنون بهعنوان یک موزه مورد استفاده عموم قرار داد.
موقعیت دهکده روی نقشه
امیدوارم از مطالعه این مطلب و همراهی با ما لذت برده باشید.