معنی ضرب المثل فارسی؛ بیلش را پارو کرده
ضربالمثل بیلش را پارو کرده، از دیگر ضربالمثلهای قدیمی و تاریخی ایران به حساب میآید که داستانی آموزنده دارد و در اصل اشاره به این دارد که انسان باید در زندگیاش عاقلانه رفتار کند و از هر چیزی ساده نگذرد. با کجارو همراه باشید.
تاریخچه ضربالمثل بیلش را پارو کرده
بزرگان و علمای ما روایت کردهاند اگر کسی مشکل و گرفتاری در زندگیاش دارد از ته دل نیت کند که هر روز صبح به مدت ۴۰ روز، جلوی درب خانهاش را آب و جارو کند، حضرت خضر نبی(ع) را ملاقات کرده و حاجتش را میدهد.
در دهکدهای، مردی بسیار ساده و مهربان زندگی میکرد. وی در زندگیاش به مشکلی برمیخورد و به هر دری که میزند گرفتاری او حل نمیشود. روزی هنگام نماز ظهر به مسجد رفته و مشغول عبادت میشود. در حال عبادت بود که فردی کنار او نشست و به او گفت من از دور متوجه گریه و زاری شما شدم. اگر میخواهی که حاجتت را بگیری، ۴۰ روز پشت سر هم، به نیت دیدن خضر نبی (ع) صبحها جلوی درب خانهات را جارو کن و مطمئن باش پیامبر به دیدنت میآید و انشاالله مشکلت را حل میکند.
مرد جوان بلافاصله به خانهاش رفت و نیت کرد و طبق گفتههای آن مرد عمل کرد. وی به مدت ۳۹ روز به صورت متوالی بعد از نماز صبح، جاروی خود را در دست گرفت و محوطهی نزدیک خانهاش را جارو کرد. او بسیار تهی دست و فقیر بود و در ذهن خودش به این فکر میکرد که به محض زیارت حضرت خضر (ع)، از او میخواهد آنقدر به او مال و ثروت بدهد که بتواند تمام مشکلات زندگیاش را برطرف کند.
خلاصه چهلمین روز از راه رسید و او بعد از خواندن نماز صبح، جارویش را برداشت و به بیرون از خانه رفت تا جلوی درب خانهاش را جارو کند.
وی در حال تمیز کردن بود که ناگهان چشمش به آن طرف کوچه افتاد که بسیار کثیف بود و علفهای هرز جلوهی بدی به کوچه داده بود و با خود گفت حضرت خضر امروز به دیدن من میآید و قدوم مبارکشان روشنایی را به محل ما میآورد و اگر ببینند که من فقط جلوی درب خانهام را تمیز کردم و توجهی به اطرافم ندارم، ناراحت میشود. بهتر است به داخل خانه بروم و بیلم را بیاورم تا سر سامانی به کوچه بدهم. مرد جوان به خانه رفت و وقتی با بیلش برگشت پیر مرد سالخوردهای را دید که به او نزدیک میشود. هنگامی که پیرمرد به او رسید سلام و احوال پرسی کرد و گفت ای مرد جوان؛ خسته نباشی. این وقت صبح مشغول چه کاری هستی؟
مرد جوان پاسخ داد، ۴۰ روز است که به نیت زیارت حضرت خضر نبی جلوی خانهام را با آب و جارو تمیز میکنم تا هنگامی که حضرت به دیدنم آمد مشکلاتم را به ایشان بگویم. مرد سالخورده از او پرسید مگر چه گرفتاری داری؟ فرض کن من خضر نبی هستم، مشکلت را به من بگو تا برطرف کنم. مرد جوان لبخندی زد و گفت ای پیر مرد، من حال و حوصله ندارم، سر به سرم نزار و از اینجا برو. پیر مرد نگاهی به مرد جوان کرد و گفت فرزندم، فرض کن که من همان خضر نبی هستم. آرزویت را با من در میان بگذار تا برآورده کنم. مرد جوان گفت پدر جان من اگر مشکلی داشته باشم به حضرت خضر میگویم و خواهش میکنم مزاحم کار بنده نشوید و از اینجا بروید. مرد سالخورده دستان مرد جوان را گرفت و گفت اگر هر کاری داری به من بگو و سعی و تلاشم را میکنم تا همین الان برایت انجام دهم.
مرد جوان نگاهی به بیلش کرد و به آن پیر مرد گفت اگر میتوانی همین الان این بیل را تبدیل به پارو کن تا من مطمئن بشوم خضر نبی (ع) هستی.
پیر مرد روی زمین نشست و دستانش را به سمت آسمان بلند کرد و از خداوند خواست تا قدرتی به او دهد که بتواند خواستهی مرد جوان را انجام دهد. بعد از چند دقیقه به اذن خداوند، پیرمرد بیل آن مرد را به پارو تبدیل کرد.
مرد جوان خشکش زد و مات و مبهوت ماند. در همین حال بود که متوجه شد پیر مرد از کنارش رفته است و ای دل غافل او همان خضر نبی بوده است.
مرد جوان که تمام تلاشهایش بی ثمر شد نگاهی به پارو کرد و با خود گفت این پارو فقط در فصل زمستان کاربرد دارد، در حالی که بیل همیشه قابل استفاده است و نادانی و بیتوجهی من به موقعیت باعث شد حضور حضرت خضر نبی (ع) را درک نکنم.
از آن دوران تا به امروز، اگر فردی برای رسیدن به آرزویش، تلاش و کوشش فراوان کند و در لحظهی آخر به خاطر جاهلی و بیتوجهیش از رسیدن به پیروزی باز بماند، ضربالمثل زیر را برایش بهکار میبرند:
بیلش را پارو کرده
دیدگاه