معنی ضرب المثل فارسی؛ به مالت نناز به شبی بند است، به حسنت نناز به تبی بند است

محمد مهدی حسنی
محمد مهدی حسنی دوشنبه، ۱۷ خرداد ۱۳۹۵ ساعت ۲۳:۰۰
معنی ضرب المثل فارسی؛ به مالت نناز به شبی بند است، به حسنت نناز به تبی بند است

 ضرب‌المثل به مالت نناز به شبی بند است، به حسنت نناز به تبی بند است تاریخچه‌ای زیبا و جذاب دارد که شما را دعوت می‌کنم در خواندن آن با کجارو همراه باشید.

تاریخچه ضرب‌المثل به مالت نناز به شبی بند است، به حسنت نناز به تبی بند است

آورده‌اند که در زمان‌های قدیم مردی زندگی می‌کرد که اموال و دارایی‌های بسیاری برای خود اندوخته بود. او خانه‌ها و قصرهای باشکوهی داشت و افراد زیادی به وی خدمت می‌کردند.

روزی آن مرد ثروتمند با تعدادی از نوکرانش به گرمابه می‌رود تا شوخ از بدن پاک کند. هنگامی که داخل خزینه می‌رود دستور می‌دهد تا قلیان برایش آماده کنند. یکی از خدمه قلیانی زیبا ساخته شده از جواهر برایش محیا کرد و کنار خزینه گذارد. مرد ثروتمند شلنگ قلیان را به دست می‌گیرد و شروع به کشیدن آن می‌کند. او مغرورانه هم استحمام می‌کرد و هم قلیان می‌کشید و در ذهن خود به این فکر می‌کرد که  من از همه پولدارتر هستم. هیچ کس به اندازه‌ی من قوی نیست. ناگهان به خود می‌آید و هیچکس را نمیبیند. عصبانی می‌شود و با صدای بلند کنیزانش را فرا می‌خواند. اما کسی به سراغش نمی‌رود. از خزینه بیرون می‌آید و  به سمت لباس‌هایش می‌رود، ناگهان می‌بیند لباس‌هایش در جای خود نیست و فقط لباس قدیمی و وصله‌دار از دیوار حمام آویزان است. در همین حال دلاک‌ها و افرادی که در داخل حمام بودند به سمت او آمده و به او می‌گویند تو هر وقت می‌خواهی از اینجا خارج شوی لباس‌های تمیز و نوی مردم را دزدیده و به جای لباس‌های پاره و وصله‌دار خود به تن می‌کنی و ما به تازگی این موضوع را متوجه شده‌ایم. او تعجب می‌کند و همین که می‌خواهد از حمام فرار کند توسط مردم دستگیر می‌شود و به شدت کتک می‌خورد. وی به سختی خود را از دست مردم نجات داده و پا به فرار می‌گذارد. مرد بیچاره با صورتی زخمی وارد کوچه می‌شود و همین که به این طرف و آن طرف می‌دوید با خود می‌گفت چرا همه چیز تغییر کرده و انگار این شهر برایش نا‌آشنا است. ناگهان متوجه می‌شود اشتباه وارد شهر دیگری شده است. کنار دیواری می‌نشیند و تا شب در آنجا می‌ماند. هوا که تاریک شد با خود کمی فکر کرد و تصمیم گرفت برای مخفی شدن به داخل تون حمام برود. او خیلی گرسنه و تشنه بود. وارد تون شد و در مقابل خود سفره‌ای را دید که داخلش کمی نان و خرما است. کنار سفره می‌نشیند و مشغول خوردن غذا می‌شود. در حین خوردن غذا در می‌یابد که این غذای تونوان بوده است.

در همانجا استراحت کرد. صبح از خواب بیدار شد و به اطراف نگاه کرد. با خود می‌گوید من غذای تونوان را استفاده کرده‌ام و در مقابل تون را روشن می‌کنم تا حمام گرم شود.

 پس از اینکه تون را روشن کرد به فکر فرو رفت. در این میان تونوان وارد حمام شده و آن مرد را می‌بیند. مرد ثروتمند به او سلام می‌کند و می‌گوید من در این شهر غریبم و جایی برای استراحت نداشتم، ناچار شدم در اینجا استراحت کنم. همین که وارد حمام شدم سفره‌ای را دیدم که کمی نان و خرما داخلش به چشم می‌خورد. متوجه شدم که غذای شما است، اما چون خیلی گرسنه بودم آن را خوردم، اما در عوضش تون حمام را روشن کردم تا حمام گرم شود. تونوان تحت تأثیر قرار می‌گیرد و از او استقبال می‌کند و به او پیشنهاد همکاری می‌دهد. مرد ثروتمند پیشنهاد او را می‌پذیرد و مدتی در حمام کار می‌کند. وی خالصانه و با صداقت کامل به تونوان خدمت می‌کرد و بعد از چند روز  به‌عنوان جامه‌دار حمام انتخاب می‌شود. روزی دختر تونوان برای دیدن پدرش به حمام می‌آید و مرد ثروتمند او را می‌بیند و از آن روز به بعد عشقی عمیق بین دختر تونوان و او به وجود می‌آید. درستکاری مرد ثروتمند باعث شد که تونوان به ازدواج دخترش با او رضایت دهد.  

این دو زوج سال‌ها در کنار هم زندگی کردند و خداوند به آن‌ها دو فرزند می‌دهد و تمام اموال تونوان مخصوصا حمام به دخترش می‌رسد. مرد ثروتمند همیشه در خلوت خود فکر و خیال می‌کرد تا اینکه یک شب همسرش از او دلیل این همه نگرانی را جویا شده و مرد هم تمام قصه‌ی زندگی‌اش را برای او تعریف کرد. زن با دلگرمی دادن به همسرش به او گفت نباید مال و ثروت باعث غرور آدم شود. از خداوند منان طلب آمرزش کن تا تو را ببخشد. مرد غمگین و دل شکسته بر سر سجاده‌ی نماز از خداوند خواست تا گناهان او را بیامرزد. او همین که مشغول عبادت بوده است به خواب عمیقی فرو می‌رود. ناگهان با صدای اذان صبح از خواب بیدار شده و  بعد از خواندن نماز از خانه خارج شد و به سمت محل کارش رفت. در حمام را باز کرد و وارد خزینه شد. وقتی سر خود را از آب بیرون می‌آورد، نوکرش را  جلوی چشمانش دید که کنار خزینه ایستاده و قلیان به دست به او گفت سرورم چرا انقدر زیر آب بودید؟ ما نگران شما شدیم. او به اطراف نگاهی کرد و متوجه شد همان حمام همیشگی است که برای نظافت خود به آنجا می‌رود. دستانش را بالا برد و حمد خدا را به جای آورد. زیردستانش لباس‌های او را برایش آوردند و بر تن کرده و به خانه برگشت. همسرش با تعجب از او پرسید چرا آنقدر دیر آمدید؟ نگران حالتان شده بودم. مرد به او گفت من سال‌ها است که رفته‌ام و صاحب زن و بچه هم هستم. آن‌وقت  شما از من می‌پرسید چرا مدت زیادی در حمام از مانده‌ام؟! یک دفعه به خود آمد و دریافت که تمام این اتفاقات تنها از قدرت و بزرگی خداوند بر می‌آید. 

از آن دوران تا به امروز کسی که  ثروت و اموالش را به رخ دیگران بکشد، این ضرب‌المثل را برایش به کار می‌برند:

به مالت نناز به شبی بند است، به حسنت نناز به تبی بند است 

 در گردآوری این مقاله، سعی شد تا جامع‌ترین تاریخچه‌ی ضرب‌المثل را در اختیار شما عزیزان قرار دهیم. منتظر نظرات سازنده‌ی شما دوستان کجارویی هستیم. 

مطالب مرتبط:

دیدگاه