زندگی در خارج: چگونه این رویا را محقق کنیم؟ - قسمت سوم
در این مقاله با خواندن قسمت سوم «رویای زندگی در خارج: چگونه این رویا را محقق کنیم؟» به ادامه مرور خاطرات زندگی افرادی شجاع میپردازیم که با تصمیم ناگهانی و عزمی جدی توانستند زندگی خود را متحول کنند و سرانجام بعد از سالها به زندگی رویایی خود دست پیدا کنند، با این مقاله کجارو همراه باشید تا با چند فرد دیگر از این افراد شجاع و رویاپرداز بیشتر آشنا شویم.
درین راسل ۵۳ ساله بهدنبال علاقه خود به ایتالیا رفت و شغلی در شهر پارما پیدا کرد
یک کار درازمدت در ایتالیا
مقاله مرتبط:
زمانی که در سال ۱۹۸۰ بهعنوان یک دانشآموز از شهر فلورانس بازدید کردم، عاشق ایتالیا شدم. من بهطور منظم به این کشور سر میزدم و همیشه در ذهنم به نقل مکان به ایتالیا فکر میکردم.
در یکی از این سفرها، به من پیشنهاد کار بهعنوان پیشخدمت شد. از همان جا تصمیم گرفتم زبان ایتالیایی را یاد بگیرم. شاید یادگیری زیان ایتالیایی بود که مرا به رویایم نزدیکتر کرد، رویای من داشتن یک خانه در مزرعه بههمراه بز کوهی با نژاد نادر و یک کار جدید بهعنوان پنیرسازی بود.
من بز یا مزرعهای نداشتم و پنیر مورد نیاز خود را از فروشگاه میخریدم؛ اما آن روزها در ایتالیا زندگی میکردم. ۷ سال پیش برای کار به این کشور آمده بودم تا تمامی مهارتهای خود بهعنوان بازرس بهداشت محیط در لندن را به آژانس مواد غذایی اروپا در پارما منتقل کنم.
من در این کار بسیار خوششانس بودم. حالا به زبان ایتالیایی صحبت میکردم و به یک سازمان بینالمللی پیوسته بودم که به افراد متخصص در این زمینه کمک میکردم و بهنوعی میتوان گفت که من از بوروکراسی محرمانه ایتالیایی در این زمینه محافظت میکنم. همه این موارد به این معنا است که توانستم یک کد مالیاتی (یک پیشنیاز برای انجام وظایف کاملا ساده)، حساب بانکی، آپارتمان، اتصال اینترنتی و کارت پزشکی را بدون کمک کسی به دست بیاورم.
از اینکه اینجا هستم بسیار خوشحالم. من عاشق ایتالیا هستم و زندگی در اینجا را بسیار دوست دارم. هرچند برخی از موارد برایم کمی عجیب بود. مثلا پارما شهری است که بیشتر افراد برای انجام کارهای خود از دوچرخه استفاده میکنند بنابراین سرعت زندگی نسبت به لندن بسیار آهسته است. بعد از ساعتهای طولانی کار، زندگی در شهری مانند پارما میتواند برخلاف سایر مکانهایی باشد که قبلاً در آن زندگی کردهایم هر چند هوای این شهر نیز بسیار غیرعادی است. زمستانهای سوزناک و تابستانهای بسیار گرم؛ اما از شهرهای بزرگی همچون بولونیا و میلان با قطار تنها یک ساعت و از سواحل یا رشتهکوهها تنها ۲ ساعت فاصله دارد. اگر به فاصله ۱۰۰ متر از پارما فاصله بگیرید به طبیعت بینظیری دسترسی پیدا خواهید کرد.
پارما خانه من است اما بعضی اوقات دلتنگ خانواده و دوستان، لطیفههای انگلیسی، کار و چای خوشمزه در لندن میشوم؛ اما اگر مثبت اندیش باشم، این یک تبادل و تعویض عادلانه بوده است.
فیث هیل ۳۷ ساله زندگی کارمندی خود را برای داشتن سلامتی و تندرستی رها کرد
عقبنشینی به تایلند
من ناشر مجله در لندن بودم و داشتم پلههای ترقی را یکییکی طی میکردم اما در سال ۲۰۰۹ احساس کردم دیگر کارم را دوست ندارم، بنابراین تصمیم گرفتم در یک برنامه دو روزه به نام «شغل موردعلاقه خود را پیدا کنید: دوره آموزشی بههمراه مربی مشهور ماریته بیرکولدز» (Marietta Birkholtz) ثبتنام کنم. بهجای یافتن یک مسیر شغلی جدید به ایده جدیدی در مورد شرکتم دست پیدا کردم اما تقریبا ۵ سال طول کشید که با ترسهای خود مقابله و کارم را آغاز کنم.
دوباره در این زمینه تحقیق کردم، با افراد مختلفی در مورد ایدهام صحبت کردم و سعی کردم در این مدت پول موردنیاز خود را ذخیره کنم. این پول به من کمک کرد سبک زندگی خود را تغییر دهم در حالی که شرکتم در مراحل ابتدایی قرار داشت به خودم اجازه دادم بهجای اینکه شرکت را سریعاً راهاندازی کنم، کار را بهصورت تدریجی پیش ببرم. دوست نداشتم شیوههای گذشته را دوباره تکرار کنم بنابراین روش جدیدی در پیش گرفتم.
شرکت من یعنی «اسپارک اسکیپس» (Spark Escapes) رویدادهای الهامبخش و کارگاههای آموزشی را سازماندهی میکند و نشاطبخشی، محتوای آنلاین برای کمک به افراد برای ترک شغل خستهکننده خود و ایجاد یک زندگی پر از شور و عشق و ماجراجویی را فراهم میکند. حالا من توانستهام کارم را در سراسر آسیا گسترش دهم.
سال گذشته نیز در کلاسهای آموزشی برنامهنویسی عصبی-کلامی شرکت کردم که تقریبا ۴۰۰۰ یورو (حدود ۱۱ میلیون و ۲۰۰ هزار تومان) هزینه داشت. وبسایت خودم را راهاندازی کردم و برای اینکه در هزینهها صرفهجویی کنم مهارتهای باارزش طراحی و اصول گرافیک را نیز یاد گرفتم. بهمدت ۶ ماه یک شغل پارهوقت پیدا کردم تا بتوانم سرمایه موردنیاز را تأمین کنم و در عین حال نیز زمان کافی برای تجارت خودم داشته باشم. خیلی دوست دارم به سایر افراد نیز بگویم که من یک خانه به دوش دیجیتال هستم و سایر افرادی را هم که مثل من هستند، پیدا کنم.
خوب حالا من با رویای خودم زندگی میکنم. آسیا مسیری است که در آن راهاندازی یک کسب و کار جدید ارزانتر از لندن است بنابراین بهترین انتخاب برای بودجه من بود. من بهمدت یک ماه به گوای جنوبی رفتم و اخیراً نیز در مکان محبوبم یعنی شهر «کوه پانگان» (Koh Phangan) کشور تایلند زندگی میکنم. یک ویلای کوچک زیبا در جنگل دارم و افرادی را ملاقات میکنم که هر روز از این مسیر بهعنوان طبیعتگردی عبور میکنند. روزهای من شامل انجام کارهای روزمره، شروع بحث با گردشگران، پیادهروی در ساحل، قدم زدن در جنگل و تکرار همین کارها است. من هیچوقت به گذشته نگاه نخواهم کرد و هرگز در مورد اتفاقاتی که رخ داده شاکی نخواهم شد.
راشل ویلسون، ۳۸ ساله، شکاف موجود در بازار آمریکای مرکزی را هدف قرار داده است
زندگی یعنی یک نسیم ملایم در بلیز
من در اوایل سال ۲۰۰۹ بعد از ۱۰ سال کار در دنیای بازاریابی در لندن به کشور «بلیز» (Belize) نقل مکان کردم. احساس نارضایتی و ناخشنودی داشتم و فکر میکردم به یک ماجرای هیجانانگیز کاری نیاز دارم؛ بنابراین یک تور ۶ ماهه به آمریکای جنوبی گرفتم. بلیز را کشوری دوستانه یافتم. به نظر میرسید شکافی در بازار این کشور برای یک «خدمات مسافرتی قراردادی» وجود دارد؛ بنابراین سعی کردم این شکاف را با ایجاد شرکتی به نام «ابسولوت بلیز» (Absolute Belize) پر کنم.
در این مسیر چالشهای بزرگی وجود داشت. این کشور محل رفت و آمد مهاجران زیادی بود بنابراین حل این مشکل کمی دشوار بود. همچنین بروکراسی (نظام اداری با کاغذبازی زیاد) بسیاری مانند یک پازل بزرگ وجود داشت که باید حل میشد.
با این حال پس از ۷ سال همه چیز بهخوبی پیش رفته است. فردی به نام کلیف را ملاقات کردم، کلیف یک آمریکایی است که برنامه چارترهای قایقرانی را اجرا میکند، عاشق او شدم و با هم ازدواج کردیم. برخیاوقات بدون هیچ استراحتی روزهای متمادی را کار میکنیم اما زمان فراغت خود را به ماهیگیری، بادبادکبازی و سر زدن به جزیره محبوبمان یعنی «کایه کالکر» (Caye Caulker) بههمراه دوستان میگذارنیم.
ریچارد بامپفیلد ۳۶ ساله از گیلفورد کار خود را برای فروش ماهی و چیپس در بیروت، ترک کرد
ماهی و چیپس در بیروت
من در تابستان ۲۰۰۹ به بیروت نقل مکان کردم. مادرم در حقیقت در اینجا بزرگ شده و یک یونانی است. خانواده او سمیرنا (ازمیر امروز) در جنوب ترکیه را در آغاز قرن ۲۰ ترک کرده و از طریق سوریه به لبنان سفر کردند. والدین من اینجا با یکدیگر آشنا شدند و در حقیقت مرا در انگلستان بزرگ کردند. آنها لبنان را قبل از جنگ داخلی (۱۹۷۵ تا ۱۹۹۰) ترک کردند و زمانی که من به اینجا نقلمکان کردم دوباره به این کشور بازگشتند.
من پیش از ترک کار خودم در انگلستان که بهعنوان یک مدیر توسعه کسب و کار یک شرکت مشغول به کار بودم، در مورد لبنان چیزهای زیادی را شنیدم. روزهای یکشنبه میز ناهارخوری طولانی فراهم میشد و خانواده من در مورد لبنان موارد زیادی را ذکر میکردند. آنجا انگلیسیها، یونانیها و عربها زندگی میکردند؛ بنابراین همیشه در مورد لبنان کنجکاو بودم. در سال ۲۰۰۷ به این کشور رفتم و تصمیم گرفتم به آنجا نقل مکان کنم و همین کار را نیز انجام دادم.
ابتدا دوست داشتم کافیشاپ خود را راهاندازی کنم اما چون پول کافی نداشتم، مجبور شدم در یک مدرسه کار کنم (البته هنوز هم بهصورت قراردادی اینجا کار میکنم). من پروژههای توسعه پایدار را به کمک استادانم اجرا میکنم تا بتوانم در مورد این کشور اطلاعات موردنیاز را به دست آورم و ایدههایی را در مورد راهاندازی تجارت جدید کسب کنم.
بعد از یافتن شکافهایی در بازار، تصمیم گرفتم تجارت جدیدی برای فروختن ماهی و چیپس آغاز کنم. ابتدا کار خود را با غذاهای خانگی آغاز کردم و آن را در شهر پخش میکردم. ۲ ماده اصلی تشکیلدهنده این غذاها یعنی بستهبندی با روزنامه و سرکه مالت انگلیسی بود. این غذا در انگلستان بسیار محبوب است. من حتی سعی میکردم برخی از این غذاها را به سفیرهای انگلیسی برسانم. سعی کردم شاخههای دیگری همچون ایجاد مسابقات شبانه، جشنواره غذاهای خیابانی، ترفندهای ماهیگیری و آشپزی را نیز امتحان کنم.
ایده اصلی کسب و کار من سرگرمی بود و اگر موقعیتی برای آشپزی تفریحی وجود داشت حتما به آنجا میرفتم و از فرصت استفاده میکردم.
اینجا نیز چیزهای زیادی وجود دارد که موردعلاقه من نیست. برق محدود، فقدان زیرساخت زباله، کمبود آب و ترافیک از جمله این موارد است؛ اما چیزهای عالی و خوب دیگری نیز همچون تاریخ (فنیقی، یونانیها، رومیها) اسکی روی برف در زمستان و شنا در تابستان وجود دارد.
بزرگترین میدان اسبدوانی جهان در شهرستانهای جنوبی «سور» قرار دارد که یکی از مناطق موردعلاقه من است. ترکیب بسیار عالی از زبانهای رایج دنیا در این کشور وجود دارد (بیشتر لبنانیها دوست دارند به عربی، فرانسوی و انگلیسی صحبت کنند) و در خاورمیانه آزادی بیان نسبی خوبی در لبنان وجود دارد. فرصتهای زیادی برای ایجاد کسب و کار در این کشور وجود دارد به همین خاطر نیز شک دارم که دوباره بخواهم به خانه برگردم.
متیو استون ۳۷ ساله رستورانی را در کوههای آلپ فرانسه بههمراه لوسی ۳۴ ساله راهاندازی کرد
ایجاد یک کسب و کار جدید در آلپ
بهمدت چند سال بهعنوان سرآشپز در یکی از رستورانهای لندن کار میکردم. احساس کردم باید تعادل بین کار و زندگی خود را تغییر دهم به همین خاطر نیز سعی کردم در طول فصل زمستان بهدنبال شغل جدیدی باشم. کسی که با او کار میکردم مرا با شغل سرآشپزی در «شامونی» آشنا کرد و زمستان سال ۲۰۱۱ تا ۲۰۱۲ آنجا بودم. من فصل زمستان را آنجا سپری کردم و با همسرم سوزان آشنا شدم.
خیلی زود فهمیدم که شکافی در بازار نوشیدنی این منطقه وجود دارد. سپس با فردی به نام چریگل (Chrigl) آشنا شدم که شغل خود را ترک کرده بود و در حال یادگیری تولید نوشیدنیهای مختلف بود. آنها نیز تصمیم داشتند به آلپ نقلمکان کنند و کافیشاپی برای ارائهی نوشیدنیهای مختلف تأسیس کنند؛ بنابراین سعی کردیم در مورد ادغام ایدههای خود فکر کنیم.
آلپ بهترین مکان برای ارائه نوشیدنیهای مختلف است. هر چند اولین کافیشاپ ارائهدهنده نوشیدنی در دره کناری به نام «فر روژ» (Fer Rouge) قرار داشت که یک کافه ایرلندی با نام «لس گت» (Les Get) بود، بهعلاوه کافه مشهوری به نام «ام.بی.سی» (MBC) در شامونی وجود داشت. آنها به ما کمک کردند همه چیز را بهخوبی درک کنیم و در نهایت به دوستانی صمیمی تبدیل شدیم.
مکان موردنیاز را پیدا کردیم، یک حسابدار استخدام کردیم و این فرد بهخوبی توانست مراحل و فرآیندهای ایجاد یک برنامه تجاری جدید و معرفی ما به بانکهای منطقه را انجام دهد. در عرض چند ماه کافه ما با نام «بک ژانه بروی» (Bec Jaune Brewery) آغاز به کار کرد. از آن زمان به بعد همه چیز بهخوبی پیش رفته است. این شغل توانست تمامی تغییراتی را که من در زندگی بهدنبال آن بودم، ایجاد کند.
من زمان آزاد بیشتری نسبت به لندن دارم و میتوانم از انجام ورزشهای مختلف در نزدیکی محل زندگیام لذت ببرم. زندگی کردن در یک پیست دوچرخهسواری و اسکی جنبههای منفی خودشان را دارند، میتوان مواردی مانند فصول شلوغ بین فصول بسیار آرام، تفاوتهای فرهنگ (به غیر از فرهنگ مشترک اسکی و دوچرخه کوهستان) و جمعیت بسیار گذرا را نام برد. همچنین این منطقه گزینههای بسیار محدودی برای انتخاب شغل دارد و همین امر منجر شد سوزان به لندن بازگردد.
ما در حال حاضر هروقت بتوانیم بین لندن و مورزین سفر میکنیم هر چند این کار اصلاً آسان نیست. فرانسه یک بهشت زیبا نیست و سیستم مالیاتی بسیار گیجکننده و خستهکنندهای دارد. من اغلب با زبان و انتظارات خدمترسانی به مشتریان درگیر هستم و به نظر میرسد در این ۲ مورد کمبود داشته باشم. با این حال اگر از تمامی این موارد چشم بپوشید، اینجا مکانی شگفتانگیز و فوقالعاده محسوب میشود.
دیدگاه