زندگی در خارج: چگونه این رویا را محقق کنیم؟ - قسمت دوم

محمد میرافشاری | دوشنبه, ۲ فروردین ۹۵ ساعت ۱۲:۰۰

ترک ناگهانی زندگی و کار روزانه شجاعت زیادی می‌طلبد و از عهده هر کسی برنمی‌آید، اما هستند کسانی که برای رسیدن به رویاهایشان این شجاعت را در خود رشد می‌دهند و زندگی خود را متحول می‌کنند. در بخش اول این مقاله با تعدادی از این افراد شجاع و رویاپرداز آشنا شدیم و حال در ادامه به معرفی برخی دیگر از این افراد می‌پردازیم.

زندگی در حیات‌وحش انگلستان

جن ۳۷ ساله، سیم بنسون ۳۲ ساله به‌همراه فرزندانشان، کار خود را برای زندگی در چادر ترک کردند

اشتیاق و گرایش ما برای زندگی در حیات‌وحش کمی بعد از به دنیا آمدن دومین فرزندمان، یعنی «هوگو»، به وجود آمد. «سیم» به‌صورت پاره‌وقت برای یک شرکت خیریه دوچرخه‌سواری کار می‌کرد و من هم در منزل از بچه‌ها مراقبت و برای داشتن درآمد، برخی از اوقات نویسندگی می‌کردم.

اما می‌خواستیم حتما در پایان سال پس‌اندازی داشته باشیم. «سیم» نمی‌توانست شغلش را رها کند و در عین حال توانایی پرداخت اجاره خانه را نداشتیم؛ بنابراین تصمیم به رها کردن خانه گرفتیم. یک چادر و شومینه چوب‌سوز خریدیم و در نوامبر سال ۲۰۱۴ عازم کاوش در حیات‌وحش زیبای انگلیس شدیم. بودجه بسیار اندکی داشتیم، در این مدت سعی کردیم از طریق نویسندگی و گاهی اوقات با کار در مزرعه درآمدی به دست آوریم.

زندگی در حیات وحش

از آن زمان به بعد ما هر روز را با هم سپری می‌کنیم. خانواده ما مستحکم‌تر و شادتر شده است و در این میان نیز به کاوش در طبیعت انگلستان پرداخته‌ایم.

داشتن یک حمام خورشیدی (کیسه‌ای سیاه‌رنگ با سوراخ‌هایی در آن که از درخت آویزان است) تجربه‌ای ناب و لذت‌بخش است. هر چند طوفان‌های زمستانی و باران‌های بی‌پایان یک چالش واقعی بود،‌ مثلا یک شب، طوفان چند سوراخ اساسی در خانه چادری ما ایجاد کرد.

 پارک ملی «دارتمور» یکی از مکان‌های خاص این سفر بود که مانند منزل خودمان در آن راحت بودیم و اغلب در آنجا چادر می‌زدیم. پارک ملی لیک دستریک (Lake District) نیز جایی بود که ما چند ماه خاص را در آن سپری کردیم و به گشت‌وگذار کوه‌ها پرداختیم، در مسیرهای سخت نیز بچه‌ها را پشت خود قرار می‌دادیم و شنا می‌کردیم. اغلب روزهای زمستان را کنار ساحل در شهر «ساوت هامز» (South Hams) می‌گذراندیم، مسیرهای ساحلی را می‌دیدیم، سواحل شنی و سنگی مخفی را کشف می‌کردیم و به‌دنبال پناهگاه‌های ساحلی در دامنه کوه می‌گشتیم. بچه‌ها عاشق این روزها بودند، چون آزادی بیشتری برای بازی داشتند.

حال بعد از یک سال از این ماجرای شگفت‌انگیز، انعکاس تجربیات آن بسیار عالی خواهد بود. هر اتفاقی که برای ما پیش آید، علاوه بر یک تجربه مشترک، آن را همچون گنجی حفظ خواهیم کرد. ما به خانه خود باز می‌گردیم، اما تلاش می‌کنیم بیش از زندگی عادی شهری روی زندگی ماجراجویانه تمرکز کنیم. در عین حال از زندگی ماشینی دوری می‌کنیم و به‌سمت ماجراجویی‌های جدید می‌رویم. باز هم به دامان طبیعت خواهیم رفت، اما این بار چادر کوچک‌تری با خود خواهیم برد. می‌توانید ماجراهای ما، یعنی «جن» و «سیم»، را در وب‌سایت awildyear.co.uk دنبال کنید.

 یک ماموریت کاری در کلمبیا

پورتیا هارت، ۳۲ ساله، سال گذشته باشگاهی ساحلی در شهر «کارتاگنا» راه‌اندازی کرد

ماموریت کاری در کلمبیا

اوایل سال ۲۰۱۵ و هنگام دریافت پیشنهاد کاری در شهر «بوگاتا» (پایتخت کلمبیا)، حدود ۷ سال از زندگی من در فرانسه می‌گذشت. این پیشنهاد فرصتی بسیار استثنایی برای فرار از اروپای افسرده و غم‌انگیز بود، هر چند من شجاعت کافی برای ترک محل زندگی خود را نداشتم. در فرانسه شغل ثابتی داشتم و پیشنهاد کاری جدید، شغل ثابت و پایداری نبود اما رویای من را به واقعیت نزدیک می‌کرد.

در دسامبر سال ۲۰۱۴، کارفرما اعلام کرد که قصد دارند مکان شغل موردنظر را عوض کنند و از من پرسید آیا این تغییر موقعیت برایم مشکل‌ساز خواهد بود یا خیر. در حقیقت این موضوع برای من هیچ مشکلی در پی نداشت، پس آن را قبول کردم. یک ماه بعد هنگام ورود به «کارتاگنا» اطلاع دادند که هیچ شرکت، دفتر یا شغلی در کار نیست؛ بنابراین دیگر هیچ چیزی نداشتم.

خوشبختانه جامعه کوچک کارتاگنا (Cartagena) این امکان را به من داد تا بتوانم در عرض چند هفته با «لینا بوستیلو» ملاقات کنم که قبلا در فرانسه زندگی می‌کرد. ما دوستان مشترک بسیار و علاوه بر آن یک مشکل مشترک نیز داشتیم؛ یافتن مکان مناسب برای شام پس از تفریح در سواحل کاراییب. کارتاگنا شهری مملو از هتل‌ها و رستوران‌های عالی بود که گردشگران بسیاری با هواپیما، اتوبوس یا کشتی وارد آن می‌شدند، اما جای خالی یک رستوران ساحلی زیبا و چشم‌نواز به‌شدت احساس می‌شد.

خانواده لینا قطعه زمینی خالی داشتند که حدود ۳۰ دقیقه از مرکز شهر «کارتاگنا» فاصله داشت. مدتی بود که به فکر ساخت یک مرکز تفریحی ساحلی در این زمین بودیم. بیشتر به این موضوع فکر می‌کردیم که چه کاری می‌توانیم روی این زمین انجام دهیم. من در فکر ایجاد باشگاه و رستورانی بودم که در منطقه وجود نداشت، دوستانم در  انگلستان نیز فکر مرا تأیید می‌کردند.

با چند هزار پوند پس‌انداز خودم و قرض کردن همین مقدار از دوستان و خانواده توانستیم باشگاه ساحلی و رستوران خود را با نام «آل پسکادور د کولورس» (El Pescador de Colores) ایجاد کنیم. هزینه ساخت این باشگاه و رستوران تقریبا ۱۰درصد هزینه ساخت مکان مشابه در اروپا بود. اواخر ماه نوامبر آن را افتتاح و کار خود را در ماه دسامبر به‌طور رسمی آغاز کردیم.

کار آسانی نبود و قطعا در زمان اندک به سود هنگفتی نمی‌رسیدیم. داشتن یک رستوران ساحلی در کلمبیا، رویایی دوست‌داشتنی بود که همیشه در سر می‌پروراندم و اکنون به واقعیت تبدیل شده بود. ما ۱۸ ساعت در روز کار می‌کردیم و تمام کارها را هم خودمان انجام می‌دادیم.

باید تجارت رستوران‌داری، زبان اسپانیایی و سیستم مالی کلمبیا را از ابتدا یاد می‌گرفتیم که به زمان زیادی نیاز داشت. کار بسیار پیچیده‌تر از چیزی بود که در اروپا با آن آشنا بودم. تاخیر محموله‌های سفارش داده شده بسیار طبیعی و عادی بود و حتی گاهی اوقات هم نیمی از محموله گم می‌شد. ۱۰ نفر از افراد محلی را به‌همراه چند خارجی ساکن در آنجا برای انجام کارهای روزمره استخدام کردیم.

آموزش‌های مقدماتی و حرفه‌ای و زبان انگلیسی را به کارمندان خود آموزش می‌دهیم. دفتر کار من ساحل است و از مدیریت چنین رستورانی بسیار خوشحالم. از اینکه می‌توانم در حمایت از جامعه محلی گامی بردارم و نقشی داشته باشم بسیار خشنود هستم. به‌جای اینکه تمام سال را کار کنم و تنها یک هفته از تعطیلات خود در کاراییب لذت ببرم، تمام سال را در آنجا زندگی می‌کنم. زمان بیکاری در رستوران به ساحل می‌رویم و کنار آن قدم می‌زنیم و از  طبیعت یکی از زیباترین شهرهای استعماری جهان لذت می‌بریم (کارتاگنا یکی از میراث‌های جهانی یونسکو است) و با وجود داشتن امکان زندگی در چنین جایی قصد ندارم به این زودی به انگلستان برگردم.

سال‌های مسافرت و کار در قایق

شارلوت دراری ۳۷ ساله، از شرق ساسکس، روی قایق‌های تفریحی در مدیترانه و کاراییب کار می‌کرد

مسافرت و کار در قایق

از بیست سالگی روی قایق‌های تفریحی کار می‌کردم. شغل من آشپزی بود و به این امید در دریایی مدیترانه و کاراییب قایق‌سواری می‌کردم که روزی بتوانم پول و سرمایه کافی برای یک مسافرت مستقل و ماجراجویانه را داشته باشم.

پس از کار روی یک کشتی کروز (کشتی تفریحی) وارد کار صنعتی شدم و به انجام کارهای عادی در میامی پرداختم که بیشتر در قالب مهماندار در پروازهای چارتر فلوریدا و باهاما بود. در نهایت به یک آشپز - خدمه تبدیل شدم و برای صاحبان قایق‌ها نیز آشپزی می‌کردم. این کار از لحاظی پرمنفعت بود، ولی به نظر من به‌نوعی ظالمانه بود. نه‌تنها مجبور بودم روزانه ۱۸ ساعت کار کنم، بلکه خدمه نیز اغلب مرد بودند و باعث می‌شد گاهی احساس تنهایی کنم. برخی اوقات این کار برایم خسته‌کننده بود و حتی گاهی مجبور بودم یک قایق تفریحی ۵۰ فوتی (حدود ۱۵ متر) را با یک دستمال تمیز کنم.

اما جهان قایق بادبانی فوق‌العاده و پویا بود. اغلب با کسانی کار می‌کردم که علایق‌شان شبیه من بود و بسیار شاد بودیم. با کمک به آشپزها بهتر آشپزی کردن را یاد گرفتم. حتی مدتی هم مدل تبلیغاتی روزنامه و مجلات بودم. این کار سرگرمی فوق‌العاده‌ای برای من بود. خرابی قایق در مکان‌های زیبا شاید بهترین ماجراهای سفر با قایق بود. عبور از اقیانوس اطلس نیز از ماجراهای شگفت‌انگیزی بود که در این سفرها تجربه کردم. احساس دوری از سرزمین، نهنگ‌ها، دلفین‌ها و غروب خورشید همه و همه بسیار شگفت‌انگیز و زیبا بود.

متاسفانه در جنوب فرانسه در چند قایق قوانین را زیر پا گذاشتم (البته عمدی نبود). همسر یکی از مالکان این قایق‌ها از من متنفر بود و در نهایت نیز مرا اخراج کرد. با جراحی‌های متعددی که روی صورتش انجام داده بود، درک احساسات از روی چهره‌اش کار بسیار دشواری بود.

بعد از این اتفاق تصمیم گرفتم در خشکی کار کنم. به‌دنبال شغل مدلینگ در شهر «آنتیب» (Antibes) رفتم و به خانم‌ها و آقایان علاقه‌مند به زبان انگلیسی درس می‌دادم. می‌خواستم زبان فرانسه خود را نیز بهبود ببخشم، به همین خاطر برای کار در یک رستوران و کافی‌شاپ فرانسوی به جزیره «کورس» رفتم.

کارفرمایانم انتظار داشتند با افراد صحبت کنم و تا جایی که بتوانم نوشیدنی بفروشم. در این مدت توانستم واژه‌های عامیانه فرانسه را خیلی سریع یاد بگیرم و بسیار روان صحبت کنم.

حالا نیز یک زن خانه‌دار روستایی با یک فرزند کوچک هستم و زندگی آرام و شادی در ساسکس دارم و با یادآوری مسافرت‌های خود با قایق می‌خندم.

 حضور طولانی در مناطق روستایی اسپانیا

پل ۵۶ ساله و سالی رایت ۵۱ ساله به مناطق کوهستانی نزدیک «بنیدورم» نقل مکان کردند

مناطق روستایی اسپانیا

در سال ۲۰۰۴ من ناظر امور مالی در کارخانه بودم و همسرم «سالی»، مدیر خدمات مشتری در یک شرکت ساختمانی بود. شاید داشتن یک کار روزمره، بحرانی در اواسط زندگی باشد اما ما نمی‌توانستیم ۲۵ سال دیگر هم زندگی خود را مانند گذشته پیش ببریم. بدون برنامه‌ریزی خاصی خانه خود را فروختیم و به اسپانیا نقل‌مکان کردیم. در اسپانیا نیز به مناطق کوهستانی رفتیم و خانه‌ای خریدیم. ما منطقه «والا د گالینرا» (Vall de Gallinera) در ۴۰ کیلومتری «بنیدروم» را انتخاب کردیم.

فرزندان ما به مدرسه محلی رفتند. در این مدرسه‌ها زبان اسپانیایی اولین زبان آن‌ها نبود. تا آن زمان نمی‌دانستیم والنسیایی، به‌ عنوان گویشی از زبان کاتالان در این مدرسه استفاده می‌شود.

هر چند این تنها شوکی نبود که با آن مواجه شدیم. اولین زمستانی که آنجا بودیم دمای هوا به ۴- درجه سانتی‌گراد رسید و منزل ما هیچ‌گونه وسلیه گرمایشی نداشت. دقیقا همان موقع بود که فهمیدم نباید چوب‌های بزرگی را که صاحب قبلی منزل آنجا گذاشته بود، دور می‌ریختم. ما در گذشته شغل‌های مختلفی را تجربه کرده بودیم، اما حالا «سالی» در یک رستوران روستایی کار می‌کند و من نیز راهنمای یک پروژه گردشگری شده‌ام. هدف از این پروژه حفظ و نگهداری میراث انسانی، طبیعی و فرهنگی منطقه است. ما میزبان گروه کوچکی از گردشگران منطقه هستیم. این گردشگران که در گروه‌های ۶ نفره هستند، با روستا و افراد محلی آشنا می‌شوند. ما می‌خواستیم کار کنیم تا زندگی کنیم نه اینکه زندگی کنیم تا کار کنیم و این تصمیم بسیار دشوار است، اما فعلا اینجا هستیم و برای زنده ماندن کار می‌کنیم.

مطالب مرتبط:

منبع The Guardian

دیدگاه