معنی ضرب المثل فارسی؛ خیاط هم در کوزه افتاد
تاریخچه ضربالمثل خياط هم در كوزه افتاد
سالهای بسیار دور، مردی در یکی از روستاهای ایران خیاطی میکرد و لباسهای شیک و زیبا میدوخت. مغازهی او کوچک بود و در نزدیکی قبرستان قرار داشت. به همین خاطر هرروز شاهد تشییع جنازهی اهالی روستا بود.
مرد خیاط تصمیم گرفت بهمدت یک سال افرادی را که از دنیا میروند بشمارد، اما سواد نداشت. به همین خاطر جلوی مغازهاش کوزهای قرار داد و تعدادی سنگ ریزه در کنارش گذاشت و با دیدن هر جنازهای یک سنگ داخل کوزه میانداخت.
خیاط این کار را چندین ماه انجام داد و هر ماه سنگها را از کوزه در میآورد و مردگان را سرشماری میکرد.
فامیل و آشناهای خیاط کمکم متوجه کار او شدند و هرروز آمار سنگهایی را که داخل کوزه میانداخت از وی میپرسیدند.
در یک روز خیاط قلبش گرفت و قبل از اینکه طبیب را خبر کنند، دار فانی را وداع گفت. خبر مرگ خیاط در سراسر دهکده پخش شد و همه در مراسم ختم او حضور پیدا کردند.
چند روز بعد یکی از اهالی دهکده مسافرت بود به خانهاش بازگشت و برای گرفتن لباسش به مغازهی خیاط رفت، اما دید که مغازهی او بسته است. از افرادی که نزدیک آنجا بودند پرس و جو کرد که چرا مغازهی خیاط بسته است؟! یکی از افراد حاضر به او گفت: خیاط هم در کوزه افتاد.
وی از حرفهای آن مرد چیزی متوجه نشد و گفت: معنی این حرفها چیست؟! سپس او همه قضیه را برایش تعریف کرد.
از آن دوران تا به امروز، اگر فردی بلایی سرش بیاید که قبلا خودش در مورد آن صحبت میکرده است، ضربالمثل زیر را برایش بهکار میبرند:
خياط هم در كوزه افتاد