۱۰ کاری که ممکن است در سفر مجبور به انجامش شوید

فرید دالایی
فرید دالایی چهار شنبه، ۱ اردیبهشت ۱۳۹۵ ساعت ۱۶:۰۰
۱۰ کاری که ممکن است در سفر مجبور به انجامش شوید

سفر باعث می‌شود تا انسان خودش را بهتر بشناسد، اما گاهی هم در برخی مکان‌ها و برخی موقعیت‌ها در سفر مجبور می شوید دست به کارهایی بزنید که هرگز فکرش را هم نمی‌کردید.

سفر کردن ابعادی از خود انسان به خود او را نمایان می‌کند که تنها در سفر می‌توان آن‌ها را دید. گاهی هم مجبوری می‌شویم به کارهایی دست بزنیم که یا اصلا به فکرمان هم نمی‌رسده است و یا اصلا آن را در چهارچوب اخلاق خود نمی‌دانستیم. در ادامه ۱۰ کاری که مجبور به انجام دادنشان شده‌ام و ممکن است برای شما هم پیش بیاید را می‌خوانیم.

۱. پایکوبی در انتخابات در خاورمیانه

انتخابات سوریه

در اوایل ریاست جمهوری بشار اسد همه چیز آرام و سوریه امن‌ترین کشور منطقه بود. کسی نمی‌دانست که قرار است چه اتفاقی بیفتد.

زمان انتخابات تمام ساختمان‌ها با پوسترهای بزرگی از چهره بشار اسد پوشیده شده بودند که با چشمانی پراضطراب به مردم نگاه می‌کرد. در دمشق جوانان طرفدار او پرچم‌های در دست را  در هوا با هیجان به رقص درمی‌آوردند و درحالی که پشت کامیون‌ها سوار بودند، شعارهایی به نفع بشار اسد سرمی‌دادند. تمام سوریه شاد بود، پایکوبی می‌کرد، چای می‌نوشید و به مردی رای می‌داد که نامش تنها نام روی برگه انتخابات بود.

انتخابات سوریه

من هم لباسی را پوشیده بودم که رویش نوشته شده بود: دوستت داریم بشار.

۲. کمک به مهاجرین هنگام عبور از مرز

مهاجرین گواتمالایی

زمانی که در یکی از شهرهای کوچک گواتمالا سوار اتوبوس شدم، گمان می‌کردم دارم به مکزیک می‌روم. راننده اتوبوس سری تکان داد و به زبان مکزیکی گفت: بله بله مشکلی نیست. باید همان لحظه‌ای که دیدم یک دلقک روی صندلی اول نشسته است، باید می‌فهمیدم که یک چیزی درست نیست. رد شدن از مرز با یک دلقک هیچ طوری با عقل جور درنمی‌آمد. اتوبوس خیلی زود توقف کرد. پرسیدم: مکزیک؟ دلقک پیاده شد. راننده اتوبوس همانطور که می‌گفت: بله بله مشکلی نیست، به آن طرف یک رودخانه پرخروش که بین من و مکزیک قرار داشت اشاره کرد، جایی که صدها گواتمالایی درحالی که سبدهایی را روی سرشان محکم گرفته بودند از آب‌های خروشان رودخانه رد می‌شدند.

مهاجرین گواتمالایی

درحالی که به این فکر می‌کردم که من اصلا نمی‌توانم  به هنگام عبور از چنین آبی، چیزی را روی سرم حمل کنم و در عین حال تعادلم را نیز حفظ کنم، در لیست کسانی که به مهاجرین کمک می‌کردند، ثبت نام کردم و به کمک یک پسر بچه شتافتم.

۳. قسر دررفتن

رشوه به پلیس

پول دادن به پلیس، زمانی که در خارج از کشور گیر افتاده باشید، راه حل بسیاری از مشکلات است، مانند زمانی که متوجه می‌شوید بیش از زمان اقامت و ویزای خود (بیش از سه ماه) اقامت داشته‌اید. در بولیوی زمانی که در قطار بودم، مردی با برچسب «اینترپل» روی لباسش من را دستگیر کرد. او مرا به زیرزمینی در ایستگاه برد. خیلی سریع یک کپی از قانون اساسی بولیوی را بیرون کشید و روی میز کنار کتاب مقدس و زندگینامه اوو مورالس (رئیس جمهور بولیوی) انداخت تا به من ثابت کند که من متخلف هستم.

البته او حاضر شد با ۵۰ دلار از همه چیز بگذرد.

۴. سواستفاده از موقعیت

واقعا دوست نداشتم چنین مثالی بزنم، اما خب برای همه ما پیش می‌آید. مانند قبول مکانی در یک بخش مخصوص در عرشه یک کشتی در حال عبور از سودان به مصر. باید بگویم که جای بسیار عالی برای استراحت بود. یا عبور از کنار تمام موریتانیایی‌هایی که ساعت‌ها در مرز ایستاده‌اند تا بتوانند وارد کشور خود شوند. یا حداقل سه بار در موراکو حساب شما پرداخت شود. و دیگر مثال‌های دیگر.

۵. انجام دادن کارهایی که به گمان شما اشتباه هستند

به شدت ناامید و مضطرب بودم  و تنها ۲۰ دلار داشتم که بالاخره در نیویورک شغلی پیدا کردم. اولین شغلم در یک برنامه رادیویی بود و من باید افراد را ترغیب می‌کردم تا از اعتیاد و آنچه آزارشان می‌داد، صحبت کنند؛ با این تعهد دروغ که ما آن‌ها را در reality TV (تلویزیون واقع نما برنامه‌ای است که در آن افراد عادی شرکت می‌کنند که بدون فیلم‌نامه بوده و عکس‌العمل طبیعی شرکت‌کنندگان دیده می‌شود) نشان می‌دهیم. من تبلیغاتی را می‌نوشتم که همگی با این سوال آغاز می‌شد: «آیا می‌خواهید یک ستاره شوید؟» و بسیاری حرف‌های کلیشه‌ای دیگر.

شغل دومم این بود که مردم آمیش (فرقه‌ای از مسیحیت) را ترغیب کنم تا در یک برنامه تلویزیون واقع‌نمای واقعی شرکت کنند. این کار مهارت زیادی می‌خواست، زیرا هیچ کدام از آمیشی‌ها هیچ تمایلی برای شرکت در این مسابقه را نداشتند. وقتی دیدیم هیچ حقه‌ای کارساز نیست، آن‌ها را با پول به سمت خود کشیدیم. زمانی که این برنامه روی آنتن رفت، من مدتی بود که به مکزیک رفته بودم.

۶. شرکت در تور

معدن نقره بولیوی

من به طور کلی اهل مسافرت با تور نیستم، اما گاهی دلت می‌خواهد سری به معدن‌های نقره بولیوی بزنی. راهنما به ما اطمینان داد که معدنچی‌ها عاشق تورها هستند، چراکه گردشگران به آن‌ها هدیه و یادگاری می‌دهند. بنابراین ما همراه خود هدایایی از سیگار گرفته تا نوشیدنی بردیم و هنگام کار به آن‌ها تقدیم کردیم و حسابی وقت‌شان را گرفتیم. درعوض آن‌ها به ما لبخند می‌زدند و دربرابر دوربین‌های گران‌قیمت ما می‌ایستادند.

معدن نقره بولیوی

ما مات و مبهوت با نگاه‌هایی احمقانه به تونل‌های تنگی نگاه می‌کردیم که معدنچی‌ها ۱۲ ساعت را در آن با پشت‌های خمیده و با گازهای سمی برای حقوقی ناچیز کار می‌کردند. آن‌ها به نقاط خطرناکی اشاره می‌کردند که دیوارش ریخته بود و ما از آن‌ها فقط عکس می‌گرفتیم.

۷. اعتراض برای چیزی که درباره‌اش نمی‌دانید

اعتراض ۱ می

هیچ چیز مانند این احمقانه نیست و من نمی‌توانم این را به کسی پیشنهاد کنم. این کار اگر با اشک‌هایتان خاتمه نیابد، حتما با گاز اشک‌آور و ضربه‌های پلیس ترکیه تمام می‌شود. زمانی که از تظاهرات اول ماه می (May Day) در میدان تقسیم (میدانی در بخش اروپایی استانبول) به خانه بازمی‌گشتم، تمام بدنم سیاه و کبود بود.

۸. داوطلب شدن برای یک سازمان بین‌المللی

تا خود راضی و موافق نباشید، هیچگاه گروه بین‌المللی نیکوکاران را که در کافه‌های بیت‌المقدس شرقی می‌گردند را نمی‌بینید. آن‌ها در جستجوی یک تجربه سفر صحیح هستند، حتی اگر مجبور شوند از محلی‌ها کمک بگیرند. شما نمی‌توانید همینطوری با سربازان اسرائیلی در کرانه باختری وارد جنگ شوید و انتظار داشته باشید که پس از بازگشت‌تان به آریزونا هیچ عواقبی برای مردمی که در آن قسمت زندگی می‌کنند، نداشته باشد.

۹. چانه زدن بر سر قیمت

چانه زدن

من واقعا از چانه زدن بر سر قیمت لذت می‌برم، اما این دقیقا کاری است که ۱۵ دقیقه طول می‌کشد تا بر سر قیمتی بگومگو کنید که برای آن فروشنده سنگالی تمام دستمزد روزانه‌اش را تشکیل می‌دهد، اما برای شما ممکن است ارزشی نداشته باشد، به طوری که اگر روی زمین افتاده باشد، آن را برندارید. شما بیشتر به این خاطر چانه می‌زنید که آن فروشنده تمام راه ساحل را به دنبال شما آمده و اصرار دارد تا یک زرافه چوبی که هرگز نمی‌خواهید را به شما بفروشد. بنابراین اگر قرار باشد آن را بخرید، می‌خواهید مطمئن باشید که مبلغ خاصی برای آن پرداخت نمی‌کنید.

۱۰.  حمایت از سیستم طبقاتی

من سا‌ل‌ها خرج سفرهایم را از طریق مراقبت از انگلیسی‌های پولدار مسن تامین می‌کردم. وظیفه من جواب دادن به زنگ در و برق انداختن بشقاب‌های نقره‌ای بود که درون‌شان چنین حکاکی شده بود: «برای آقا» و «برای بانو». اغلب به من چنین می‌گفتند: «خانواده من هم مانند خانواده تو فقیر بودند. اما حالا جزو قشر متوسط هستیم». گویی کشتی‌های مسافرتی، خانه‌های اربابی و ۱۲ مستخدم نشانه‌های قشر متوسط بودند.

زمانی که مجلس اعیان بریتانیا از طریق دموکراسی انتخاب شد، یکی از همین بانوها گفت: جالب است که از مردم انگلستان خواسته‌اند تا پارلمان را خود انتخاب کنند. بعدش چه؟ حتما تیم ملی کریکت هم خودشان انتخاب می‌کنند؟» بنابراین اربابان و بانوها برای دور بودن از این فکرها جشن گرفتند.

مطالب مرتبط:

منبع matadornetwork

دیدگاه