تنهایی سفر کردن، مخصوصا به جاهای جدید، ناخودآگاه حس تنهایی را برمیانگیزد اما برای مواجه با آن راههایی وجود دارد.
آنچه در ادامه میآید تجربههای آماندا ماچادو (Amanda Machado) از تنهایی سفر کردن است که در شبکه ماتادور (Matador Network)، شبکهی اجتماعی مسافران، منتشر شده است:
اولین باری که واقعا معنی «تنهایی» را فهمیدم در طول اولین سفرم به خارج بود. قضیه برمیگردد به پانزدهسالگی که اولین سفر تنهاییام را به اکوادور برای دیدار از بستگان انجام دادم. حتی همان موقع در سفرنامهام نوشتم: «امشب اولین شبی است که حس تنهایی دارم. فکر میکنم یکی از بدترین حسهای دنیا باشد».
هر بار که سفر میکردم این حس دوباره زنده میشد. بعضی وقتها وقتی در فرودگاه تنهایی چمدان به بغل مشغول مطالعه بودم، نگاهم به خانوادهها که در ترمینال کنار هم نشسته بودند و بگو و بخند راه انداخته بودند، میافتاد و دوباره آن حس به سراغم میآمد. گاهی هم یکشنبهها، وقتی در پارک یا میدان بزرگی قدم میزدم، مردم را میدیدم که به پیکنیک آمدهاند یا دوستانی که دور هم قهوه مینوشند یا بچههایی که بازی میکنند... دیدن همهی آنها حس تنهایی را در من برمیانگیخت.
بعضی وقتها هم این حس شبها به سراغم میآمد؛ یعنی وقتی که خیلی حس و حال بیرون رفتن و ارتباط برقرار کردن نداشتم و در عوض دوست داشتم کسی کنارم بود که بتوانم کار هیجانانگیزی انجام دهم.
در سفرنامهی آفریقای جنوبیام (دومین سفر بزرگی که به خارج داشتم)، واژهی «تنهایی» را صدها بار به کار بردهام (حدودا در هر ۱۰ صفحه یک بار). وقتی مدیر برنامههای گلبال گلیمپس (Global Glimpse)، سازمانی غیرانتفاعی که بچهمدرسهایها را به سفرهای ۱۸روزه به آمریکای لاتین میبرد، بودم میدیدم که دانشآموزان خیلی با مسئلهی «تنهایی» درگیرند.
آنها نمیتوانستند مشکلشان را به پدر-مادرشان بگویند، از اینکه هیچکسی را هم آنجا نمیشناختند نیز مینالیدند و از من میپرسیدند «چطور با این قضیه کنار میآیی؟»
اما جالب است که آن سفر اولین سفری بود که هرگز در آن احساس تنهایی نکردم؛ اولین باری بود که توانستم یکجورهایی تنهایی را پس بزنم.
چه چیز تغییر کرده بود؟ پس از بیش از ده سال سفر کردن، آنچه در ادامه میآورم توصیههایم برای سفر کردن و مدیریت کردن این حس لعنتی است.
۱. بهجای بیهوده گشت زدن خود را مجبور کنید که با دیگران ارتباط برقرار کنید
گشت زدن بیهوده خود موجب برانگیختن حس تنهایی میشود که از لحاظ علمی هم ثابت شده است. پژوهش روانشناسان دانشگاه شیکاگو نشان داده که وقتی تنها هستیم، فعالیت ذهنیمان بهگونهای میشود که به تغییرات حساس میشویم؛ که خود باعث میشود حس کنیم با دیگران متفاوتیم یا حس کنیم بقیه ممکن است برایمان تهدید به حساب آیند.
با در نظر گرفتن این واقعیت، هرگاه احساس تنهایی به سراغم میآید سعی میکنم ذهنم را بهسمت پیدا کردن ارتباط سوق دهم تا احساس امنیت بیشتری کنم. خودم را مجبور میکنم که این سؤالها را در نظر داشته باشم: برای ارتباط برقرار کردن با افراد دور و اطرافم چه کاری میکنم؟ شاید به نظر آید هیچ چیز مشترکی با هم نداریم، اما از چه منظری میتوانند شبیه به من باشند؟ چقدر سعی کردم با آنان ارتباط برقرار کنم؟
۲. خود را مشغول نگه دارید و ماجراجویی کنید
دنبال کردن علایقی که شما را به جایی بند کند باعث میشود از آن حس غریب فاصله بگیرید و تردید در اینکه چرا اصلاً به آنجا رفتید را از بین میبرد. وقتی درگیر فعالیتهای سرگرمکننده میشوم، آنقدر هیجانزده میشوم که اصلاً زمانی برای دلتنگی باقی نمیماند.
۳. دید بزرگتری داشته باشید
تنهایی میتواند باعث ضعف شود: «چرا نمیتوانم خانوادهام را اینجا داشته باشم تا اینها را با آنها در میان بگذارم؟»، «بهترین دوستم این را الان کاملاً درک میکرد، کاش دوست صمیمیتری داشتم تا امروز را برایش تعریف میکردم».
اما بهجای آنکه در سفر به آنهایی که دور خود نداریم فکر کنیم بهتر است به خود یادآوری کنیم که گاهی چیزهای هیجانانگیز را باید تنهایی تجربه کرد و خیلی بهتر از آن است که اصلاً آنها را انجام ندهیم.
قبول؛ من کمی در آفریقای جنوبی حس تنهایی داشتم اما همچنین من در آفریقای جنوبی بودم. دریافتم که مسخره خواهد بود اگر این همه وقت را در جاهای قشنگ بگذرانم اما فقط آرزو کنم که کاش آدمهایی که میخواهم با من بودند.
به خود یادآوری کردم که خیلی خوش شانسام که وقتی به خانه برمیگردم دوباره، مثل همیشه، کنار عزیزانم خواهم بود. دیگر لازم نبود که مدام غر بزنم که چرا آنها الان کنارم نیستند. در عوض، از حس یکتایی خود در لحظه لذت بردم و قدردان این بودم که کسانی را دارم که بعداً تجاربم را با آنها در میان بگذارم.
۴. به تفاوت «یکتایی» و «تنهایی» توجه کنید
وقتی در نپال بودم، دوستم این نقل قول از رابین ویلیامز را نشانم داد: «من قبلاً فکر میکردم بدترین چیز در زندگی تنها شدن است. اما در واقع نیست. بلکه بدترین چیز در زندگی گشتن با کسانی است که با آنها حس تنهایی بهتان دست دهد».
این تمایز مهمی بود. در سفر و در طول زندگی، مفید است که به خود یادآوری کنم که بعضی وقتها خودم هستم و خودم اما با این حال تنها نیستم. گاهی هم دورم پر از آدم هست و تنهایم.
در واقع تنها بودن یا نبودن به این نیست که چند نفر در اطرافم دارم بلکه به این است که چه کارهایی با آنها میکنم و همچنین چه کسانی را میتوانم با خود همراه کنم.
در کل، پر کردن اطراف خود با آدمهای مختلف، چه در خارج یا چه در خانه، لزوماً چیزی را حل نمیکند. در عوض هر جایی که هستم باید آن حس ارتباط با افراد خاص یا در درون خود را ایجاد کنم.
۵. به خاطر داشته باشید که تنهایی، مانند همهی حسها اجتنابناپذیر و موقتی است
البته همچنان مواردی هستند که هیچکدام از آن نکات رویشان جواب نمیدهد. هیچ راهی برای دوری کامل از آن حسها وجود ندارد و خیلی وقتها تنها راه این است که آن را بپذیرید و بگذارید بگذرد (زیرا خواهد گذشت). در آن لحظات یادآوری این موضوع کمک میکند که رشد وجه دیگر تنهایی است و تحمل کردن این لحظات موقتی میتواند موجب یافتن چیزی بهتر شود.
دیدگاه