سفرنامه اهواز؛ شهر کارون و آفتاب (قسمت اول)

مهتاب خسروشاهی
مهتاب خسروشاهی پنجشنبه، ۴ آبان ۱۳۹۶ ساعت ۱۱:۴۵
سفرنامه اهواز؛ شهر کارون و آفتاب (قسمت اول)

در یکی از روزهای آخرین ماه تابستان سفری دو روزه به اهواز داشتم. در این سفرنامه با خاطره‌های من همراه می‌شوید.

نام اهواز که بیاید، بیشتر یاد پل‌ها و رودخانه کارون می‌افتیم. اما اهواز ساختمان‌های قدیمی در دل خود دارد که کمتر شناخته شده‌اند.

برای من عجیب بود که این بناها فقط در جستجوی اینترنتی وجود داشتند و اهالی شهر معمولا آن‌ها را نمی‌شناختند یا ندیده بودند.

همین انگیزه کافی بود تا در یکی از روزهای گرم ابتدای شهریور سفر دو روزه‌ام را به اهواز آغاز کنم.

اهواز از هواپیما

از پله‌های ??????? که پایین می‌آمدم، باد گرم و مرطوب به صورتم می‌خورد. شب بود، اما هوای شهریور اهواز همین قدر گرم است و نشانی از پایان تابستان ندارد.

با اینکه دیروقت بود، شهر را بیدار یافتم. فروشگاه‌ها باز، خیابان‌ها شلوغ و مردم در رفت و آمد بودند. ماشین‌های پلاک اروند میان ماشین‌های همیشگی خودنمایی می‌کردند.

کیانپارس

قرار بود صبح روز بعد با فهرست بلندی که نوشته بودم، به بازدید بناهای قدیمی اهواز بروم.

صبح را با شیربرنج و سرشیر بسیار خوش‌مزه آغاز کردم که با شیر گاومیش پخته شده بود.کمی بعد همراه با میزبان نازنینم و فهرستی از مقاصد تاریخی، سوار تاکسی شدیم.

نشانی «کلیسای سورپ مسروپ» را خیابان مصطفایی (کیومرث)، خیابان موسوی (حافظ) نوشته بودم که ظاهرا پیچیده نبود، اما به زحمت آن را پیدا کردیم.

کلیسای سورپ مسروپ

شاید توقع داشتم از دور هم بنا قابل شناسایی باشد. اما سورپ مسروپ بنایی آجری و قدیمی داشت که صرف‌نظر از صلیب‌های روی در قهوه‌ای رنگش، متفاوت از ساختمان‌‌های معمولی نبود.

کلیسای سورپ مسروپ ارامنه

کنارش آپارتمان امروزی ساخته بودند با نرده‌های گوزنی، که همان اندک چشم‌انداز کلیسای ارامنه را از بین برده بود. یکی از اهالی خیابان گفت مردی با دخترش در ساختمان کلیسا زندگی می‌کنند. در زدم و وقتی کسی در را باز نکرد، به گرفتن چند عکس رضایت دادم.

در خنکی کولر ماشین گوگل‌مپس را بالا و پایین می‌کردم و نفهمیدم چگونه سر از خیابان ۲۴متری درآوردیم. قرار شد تاکسی جایی مقابل پل معلق منتظر ما بماند. وسوسه شدم بی‌خیال گرما شوم و بی‌هدف پیاده از روی پل راه بیفتم. اما به‌جای این کار، از میدان شهدا گذشتیم و از قدیمی‌ترین پله‌هایی که به‌سمت کارون ساخته شده، پایین آمدیم. پل کابلی را می‌شد در دوردست تماشا کرد.

رودخانه کارون

«رستوران خیام» درست پایین پله‌ها قرار گرفته بود. خیام قدیمی‌ترین کافه تریا و رستوران اهواز است که سال‌ها است کاربری ندارد. خیام قصه‌هایش را زیر غبار میز و صندلی‌ها پنهان کرده بود. معلوم بود سال‌ها است صدای خنده و همهمه‌ی مشتریان، و بوی قهوه از آن بلند نمی‌شود.

رستوران خیام

رهگذری می‌گفت قرار است خیام ویران شود و به‌جای آن ساختمان نوسازی بسازند. کاش که چنین نشود. کاش که خانه‌ی نوستالژی آدم‌هایی که در خیام فالوده بستنی می‌خورند و به کارون چشم می‌دوختند، خراب نشود.

کافی بود چند گام جلوتر برویم تا با یکی از قدیمی‌ترین بناهای اهواز روبه‌رو شویم.

سرای معین التجار

«سرای معین‌التجار» از دوران قاجار به جا مانده و در زمان ناصرالدین شاه ساخته شده است.

سرای معین تجار

سرای معین تجار

در دورانی که در رودخانه‌ی کارون امکان کشتیرانی وجود داشته، محمد تقی معین‌التجار از این بنا که کنار ساحل کارون بوده، بهره می‌برده است. نوشته‌های تبلیغاتی روی این دیوارهای قدیمی، چه وصله‌ی ناجوری بود.

کاروانسرای معین التجار

متاسفانه کاروان‌سرای معین‌التجار امکان بازدید عمومی نداشت و تنها توانستیم از فضاهای خالی میان آجرها، نگاهی به حیاط آن بیندازیم.

معین التجار

آن‌قدر احساس گرما می‌کردم که انگار من هم جزیی از آفتاب شده‌ام. از عرض خیابان ساحلی گذشتیم و وارد چمن کنار «رودخانه‌ی کارون» شدیم. تردیدی ندارم «پل معلق» یا «پل سفید» پس از ۸۱ سال همچنان نماد برازنده‌ای برای اهواز است.

پل معلق اهواز

قایق‌های رنگارنگ کنار پل لنگر انداخته بودند. آفتاب تند و تیز می‌تابید و موج‌های ریز کارون زیر نورش برق می‌زدند.

رودخانه کارون

تا جایی که تحمل گرما را داشتم، به نرده‌ها تکیه دادم و به تماشای کارون دلربا ایستادم. از آخرین باری که کارون را دیده بودم سه سال گذشته بود و به‌وضوح کم‌آب‌تر از قبل به نظر می‌رسید. بالاخره تابستان پیروز شد و به کولر ماشین پناه بردم.

در اهواز بیشتر مردم ظهر تا غروب را در پناه کولر گازی استراحت می‌کنند. بازار تعطیل است و زور گرما بیشتر می‌شود. برای من که عادت به خواب روز ندارم، ظهر زمان خوبی شد برای معاشرت و مرور صحنه‌هایی که از صبح دیده بودم.

بالاخره ظهر‌ِ طولانی اهواز هم به پایان رسید و با نزدیک شدن غروب راهی بازار شدیم.

هوا تاریک شده بود که به «خیابان کاوه» رسیدیم. بدون شک بخش هیجان‌انگیز و خوش‌مزه‌ی سفرم همان جا بود.

کاوه که قدمتش به دوران پهلوی می‌رسد، از همان قدیم‌ها بهترین گزینه برای خرید ماهی تازه، میوه‌ی نوبرانه و همه نوع سبزی و خرما و خوش‌مزه‌های دیگر بوده است. نه‌تنها در و دیوار آن بازسازی نشده، سبک فروش و عرضه‌ی محصول هم مانند گذشته‌ها است. 

بازار کاوه

اول توجه‌ام به خارک و خرما جلب شد. خارک‌ها با شاخه‌‌ی قشنگ‌شان آویزان بودند و بی‌تفاوت گذشتن از مقابل‌شان اصلا کار ساده‌ای نبود. بعد از خرید خارک، مقابل ترشی‌فروشی‌ ایستادم.

ترشی اهواز

منظره و بوی ترشی‌ها که تند به‌نظر می‌رسیدند، به‌شدت وسوسه‌کننده بود. ترشی بندری و ترشی امپراتور خریدم و بسیار خرسند بودم. ماهی‌‌خورها قدر ماهی تر و تازه را می‌دانند. ماهی حلوا، زبیدی، و چندین نوع ماهی دیگر که نام آن‌ها را به‌خاطر ندارم و همچنین میگو فراوان بود.

بازار کاوه

حلوا ارده، کلوچه خرمایی، ادویه‌های خوش‌عطر و شیره و ارده را که از نظر گذراندم، دیگر می‌توانستم نگاهی هم به سبزیجات خوش آب و رنگ بیندازم و همه را در خاطرم نگه دارم.

شب هم گرما دست از سر شهر برنداشته بود. از خیابان کاوه به خیابان ۲۴متری رسیدیم و نخستین چیزی که توجه‌مان را جلب کرد،‌ بستنی‌فروشی بود. اصلا در آن گرما چه چیزی بهتر و به‌جاتر از بستنی؟ یک خوراکی خوشمزه که در سفر به اهواز نباید از دست داد، «بستنی با شیرگاومیش» است. طعم بهشتی دارد و کاری می‌کند واقعا دل‌تان یک بستنی دیگر بخواهد. از همان بستنی‌فروشی،‌ باقلوای اهوازی هم خریدم. یک‌جور باقلوای مستطیل شکل که حسابی شیرین است و احتمالا کالری بالایی هم دارد، که البته مهم نبود. برای صبحانه‌ی روز بعد هم باقلوا خریدم.

ولی تا صبحانه هنوز زمان زیادی باقی مانده بود. اهواز شب‌ها جان می‌گیرد؛ زنده می‌شود. پس ما هم راهی رستورانی شدیم که کنار رودخانه‌ی کارون قرار داشت. در جاده‌ی ساحلی شرقی و نزدیک «پل طبیعت» به «رستوران بازیل» رسیدیم.

رستوران بازیل اهواز

میز کنار پنجره را انتخاب کردیم تا منظره‌ی رودخانه را از دست ندهیم. خنکی بازیل در آن گرما بسیار دلچسب بود. از کافه‌‌ی بازیل شربت خیار سنکنجین سفارش دادیم و در کنار گپ و گفت، گوشه‌ی چشمی به کارون داشتیم.

خیار سکنجبین

کم‌کم گرسنه شدیم. دوست داشتم می‌شد غذای محلی بخورم، خوراکی مثل قلیه ماهی، میگوی سوخاری یا شبیه این‌ها.‌ ولی در بازیل همان چیزهایی پیدا می‌شود که در فست‌فودهای دیگر هست. سالاد سزار و پیتزا سفارش دادم که پیتزا را دوست نداشتم و به خوردن سالاد رضایت دادم.

اجرای زنده‌ی موسیقی هم شروع شده بود. گروه موسیقی خوب خواندند و شاد نواختند.

ساعت از یک شب گذشته بود و هنوز همه جا پر از نور و موسیقی بود. اما ترجیح دادیم به فضای مقابل رستوران برویم و کمی در سکوت کنار رودخانه قدم بزنیم. پایان دلچسبی بود.

ساحل کارون

ماجراهای روز دوم سفر را در بخش بعدی سفرنامه بخوانید.

مطالب مرتبط:

منبع کجارو

دیدگاه