سفرنامه: هنر و فرهنگ سازی در گوآتمالا

سعید ضیاء
سعید ضیاء جمعه، ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۵ ساعت ۲۲:۰۰
سفرنامه: هنر و فرهنگ سازی در گوآتمالا

در این لحظه٬ گذشته و حالِ گوآتمالا در مسیر رویارویی با یکدیگر همراه شده‌اند. مسیری با محوریت زمان. عصری در اکتبر سال گذشته٬ رودی ویزنبرگ و ردمن پریمک در بالکن ساختمانی در ناحیهی ۱ ٬ یکی از قدیمی ترین و تاریخی ترین مرکزها در همسایگی گوآتمالاسیتی ایستاده بودند و به چشم اندازی سرشار از تفاوت ها و تضادها می نگریستند.

 فصل اول

آسمان آبیِ مات٬ راه را برای ابرهای طوفانیِ شتابان که کلاف ِآتشفشان ها را پوشانده بود باز می کرد٬ همانقدر زیبا و در عین حال بدیُمن و بدشگون٬ که پایتختی با جمعیت بیش از دو میلیون نفر را در برگرفته است. امتداد افق با مناره های معماری نئوکلاسیکش٬ تکه سنگهای زاویه دار بتونی و سقف های حلبی آجدار که با هارمونی بریده بریده و غیرعادی, امتداد پیدا کردهاند. در پائین٬ میدان پلازا به چشم می خورد. ویزنبرگ و پریمک معتقد بودند که باید این چشم انداز را سورئال تر کرد.

این بالکن٬ بالکن استودیوی دوستشان داریو اسکوبار بود که کمی جلوتر از ساختمان اصلی بود. داریو اسکوبار یکی از هنرمندان مشهور معاصر کشور است که در حال انجام ریزه کاریهای فضای سفیدکاری شده ی براقی در ساختمان های آپارتمانی است که چندان به چشم نمی آیند.

ویزنبرگ ۴۲ ساله در همینجا و در خانواده ای شناخته شده بزرگ شد که حوزه ی کارشان از بازار خرید و فروش کالا تا املاک و امور مالی مربوط به آن گسترش داشت و سابقه ای طولانی در تولید قهوه هم دارند. او از خانواده جدا شد تا در ایالات متحده به دانشگاه برود٬ جائی که ۱۸ سال قبل با پریمک آشنا شده بود و پریمک هم در کالیفرنیای جنوبی و آیداهو بزرگ شده بود. از آن زمان تاکنون٬ این دو وابستگی فوق العادهای با هم داشته اند. به عنوان افراد خانه به دوشی که عشقِ خانه داشتند٬ زندگی های بسیاری را سامان داده و خانه های بسیاری را با هم ساخته اند. بعد از دوران کاری در لندن (پریمک در این شهر رئیس هیأت مدیره ی حراج خانه بود) و لس آنجلس (که برای گالری Gagosian کار می کرد)٬ در حال حاضر آنها خانه هایی در نیویورک و میامی دارند٬ جائی که پریمک در آنجا مدیر اجرائی کمپانی طراحی میامی است. یک شرکت مبلمان و دکور که به طور مشترک با کمپانی Art Basel Miami Beach اداره می شود.

سه سال قبل٬ آنها حوزه ی کاریشان را به گوآتمالا گسترش دادند که به موجب آن ویزنبرگ٬ که سابقه ی فعالیت به عنوان تاجر کالا و تولیدکننده تلویزیون را هم دارد٬ توانست شغل خانوادگی اش را ادامه دهد. پریمک می گوید: وقتی در اینجا زندگی می کنی انگار که در کره ی ماه هستی. نیویورک٬ لندن و لس آنجلس همه شان محشرند اما خیلی همه چیز را یک‌شکل و یکنواخت انجام می دهند. آنها از نقشه ها و طرحها و احتمالاتی که در اینجا می گذرد خبری ندارند.»

چیزی که برای هر دویشان پر شور و هیجان بود٬ صحنه ی هنرهای زنده ای بود که به شکل غیرمنتظره ای در شهری اتفاق افتاده که توریستهایی بیمناک و جاخورده دارد و خصوصا در ناحیهی ۱ سرشار از تب و تاب است. مکانی که در آن هنوز زنانی را می بینید که سبدهای میوه بر سر خود می گذارند.

اسکوبار یکی از افرادی است که به فرهنگ گوآتمالا ارزش بسیاری می دهد و دلیل مشهور شدن وی هم از همینجا نشات می‌گیرد. وی تندیس‌های مختلفی را برای رخدادهای مهم ملی در گوآتمالا طراحی کرده است و این مجسمه و تندیس ها را در نقاط مختلف شهر می توان مشاهده کرد. اسکوبار٬ که به طور مشترک صاحب گالری۹.۹۹ در همان نزدیکی است و خودش یکی از معیارهای اقلیت هنری رو به ظهور این شهر محسوب می شود در این باره می گوید: «این کار زندگی بخشیدن به چیزهایی است که فکر می کنیم پیش پا افتاده و معمولی هستند.» او در ادامه گفت: البته گوآتمالایی ها به خاطر پیشه وریشان شناخته شده هستند اما اگر نگاهی به دور و بر بیاندازید٬ متوجه می شوید که ما پژوهش مشابهی را برای یافتن زیبایی در چیزهایی به کار بسته ایم که قابلیت مصرف دوباره دارند.

ویزنبرگ و پریمک٬ در قالب رسالتی شخصی٬ کار هنرمندان محلی را جمع آوری کرده و مورد حمایت قرار دادند. آنها هم تندیسی دارند که در اتاق پذیرایی خانه شان به دیوار نصب شده است. خانه ای بر تپه هایی مشرف به شهر گوآتمالا. این زوج خیلی به هنرمندانی که هنوز در حاشیه شهر هستند مشتاق و علاقمندند. بعد از بازدید از استودیوی اسکوبار٬ آنها به طور رسمی از زوجی خواستند تا استودیوی طراحی محصولات آزمایشی به نام فابریکا را در خارج از خانه شان اداره کنند. کمی دیرتر در همان شب٬ آنها در افتتاحیه ی یک گالری به نام اسپاسیو S1 که پائینتر از کافه ای قرار داشت شرکت کردند. این نمایشی از کارهای هنرمند بومی مایایی یعنی مانوئل چاواخای بود که تاریخ تو در تو و پیچیده ی گوآتمالا را در قالب نقاشی آبرنگ و عکسهای عریان و خشن نشان می داد و موضوعات هنر وی جنگ داخلی٬ فقر بومی٬ جنگل زدایی و ظلم وارد بر مردمان بومی بود. ویزنبرگ درباره ی او می گوید: «کار چاواخای فوق العاده است اما در قالب های مختلف هنوز برای این کشور سنگین محسوب می شود.»

فصل دوم

در شرایطی که همچنان جرائم در گوآتمالا مشکل اصلی محسوب شده و به طور گسترده ای به خاطر همین مسئله٬ گردشگران ترجیح می دهند که به پایتخت سفر نکنند٬ ویزنبرگ می گوید با ارتقاء سطح اقتصاد٬ این مسئله هم در سالهای اخیر فروکش کرده و شهر را به مکانی آماده ی جهان پژوهی و اکتشاف تبدیل کرده است. درست مثل مکزیکوسیتی پیش از آنکه درباره اش در رسانه ها به گزافه گویی پرداخته شود.

 پریمک بیرون از گالری٬ جائی که مردم زیر نور درخشان لامپ های سدیمی در خیابان نوشیدنی می نوشیدند گفت: «این نمایشگاه کاملا در اینجا بدیع است. واقعا زیباست٬ چرا که گوآتمالا کشوری نیست که به طور رسمی از این نوع هنر حمایت کند٬ بنابراین آنچه که می بینید مردمی هستند که خودشان برخاسته اند و چیزی را ساخته اند.»

ویزنبرگ بخشی از کارخانه ی چوب بری خانوادگی خود را که در آن نزدیکی بود به این گالری تبدیل کرد و حمایت او از این هنر منجر به شکوفایی ‌فرصتهایی شده است که پیش از بازگشت به سرزمین مادری اش هم نمی توانست چنین تصوری از آن داشته باشد. سال گذشته٬ ریاست مشترک Latin American Circle گوگنهایم را راه انداخت تا بتواند به دستاوردهای فرامرزی کمک کرده و پروژه های فرهنگی را در این منطقه ترویج دهد. خودش می گوید: «بچه که بودم٬ عادت داشتم همیشه غرغر و شکایت کنم و درباره ی فقدان فرهنگ در اینجا٬ نبودِ صنعت گردشگری در شهر٬ معماری بی ارزش و چیپ عصبی باشم اما حالا دیگر دوره ای شده که باید دست از غرغر برداشت و کاری کرد.»

روز بعد این زوج بهمنطقهی ۴ رفتند. منطقه ای در همسایگی یک پیتزافروشی و کافه ی مخصوص گیاهخواران که به شکل غیرمنتظره ای در ساختمان هایی با اتاق زیرشیروانی می توان آنها را دید. ویزنبرگ در این باره گفت: «اینجا همان جائی است که افراد شیک پوش زندگی می کنند.» او و پریمک داشتند به مرکز هنرهای آوانگارد در جائی که قبلا یک انبار صنعتی بود می‌رفتند تا با موسس آن یعنی آندره آستوریاس دیدار کنند. فردی با جثه ای بزرگ و رفتاری طعنه آمیز که مجله ی دوسالانه ی Revista RARA را هم منتشر کرده بود که برای هجمه ی هنر زیرزمینی به کتاب مقدسی تبدیل شده بود. او در کافه در فضائی حفره حفره و باغی که مبلمان پالت رنگ روشنی داشت در این باره چنین توضیح داد که: «ما داریم می کوشیم تا فضائی را برای افرادی ایجاد کنیم که با فضای گالری خو نگرفته اند. ما این کار را جدی می گیریم اما از سوئی می خواهیم حال و هوای شاد و راحتی فراهم آوریم.»

در بیشتر شهرهایی که گردشگر زیادی به آنجا می رود٬ این نوع پروژه ها باب روز و رایج است اما در گوآتمالا در قالب امری ضروری جلب توجه می کنند. نسل جوان تر این کشور راه هایی را برای پردازش پیدا کرده و در جائی که هرج و مرج و آشوبگری یک امر طبیعی تلقی شده٬ آنها درباره ی فرهنگ اظهار نظر می کنند. در جریان اعتراضات گسترده ای که سال گذشته رخ داد و باعث بسته شدن میدان مرکزی شهر شد٬ رئیس جمهور سابق یعنی اُتتو پرز مولینا٬ به خاطر فساد مالی دستگیر شد و انتخابات به گونه ای آغاز شد که به انتخاب جیمی مورالز٬ کمدین مشهور و شخصیت تلویزیونی برای اداره ی کشور منتهی شد. ویزنبرگ که در اعتراضات شرکت داشت و هفتگی بیش از ۳۰۰۰۰ نفر را به این اعتراضات می کشاند گفت: «بهار عربی را گذراندیم– حالا پائیز لاتین را داریم. هیچکس نمی داند چه اتفاقی قرار است بی افتد. علیرغم همه ی اینها٬ این سرنوشت گوآتمالاست اما سرنوشتی جالب و هیجان انگیز خواهد بود. مردم می کوشند تا صدای خود را به گوش همه برسانند.»

فصل سوم

ویزنبرگ پشت فرمان خودروی اسپرت خود نشسته بود و در حالیکه داشت گیره ی مویش را درست می کرد برگشت رو به کوهپایه های در مِه فرورفته ی شهر نگریست. پریمک که کنار او نشسته بود و داشت این گستره ی بی تمدن را که در آن همه چیز –اعم از ساقه ی ذرت٬ درخت انجیر٬ نخلهای سر به زیر –با سرعتی زمان گریز رشد می کرند تماشا می کرد گفت: «آیا این چشم انداز٬ غیرقابل باور نیست؟ نکته ی جالب درباره ی این سرزمین آن است که هرگز خودت را جدا از قدرتِ‌ ازلی طبیعت نمی یابی.»

پریمک و ویزنبرگ معتقدند برای آنکه بتوانی شناخت کاملی از تمام تناقض های گوآتمالا به دست بیاوری٬ باید خیلی ریسک سفری دورتر از پایتخت و به جاهای بکر و پنهان این کشور را به جان بخری. جاهایی که تنها تعداد معدودی گردشگر به آنجا رفته اند. در مسیرمان در زِلا٬ شهر نئوکلاسیک جذابی در ۱۲۵ مایلی شمال غربی گوآتمالا سیتی در "فوئنتس جورجیناس" توقفی کردیم. گفته می شود که چشمه های داغ طبیعی آن قدرت شفابخشی دارند؛ با این حال حتی در همینجا٬ در این شهرکی که در مقایسه با سایر جاها می شود گفت شهرکی بی سر و صدا بود٬ ردّپاهایی از انرژی خلاقانه ای را می شد دید که در پایتخت موج می زد. در انتهای خیابانی کثیف در جائی که تنها در ظاهر می شد آن را خیابان نامید٬ ویزنبرگ و پریمک با خوزه میگز دیداری کردند. هنرمندی که برای افتتاح یک گالری خود را آماده می کرد. گالری ای به نام ۴×۴ در خانه اش. ویزنبرگ در حالیکه داشت در این خانه ی بی زرق و برق گشتی می زد برگشت گفت: «این بخشی از چیزهایی است که خون را در رگ‌های من به جریان می اندازد. هیچ چیز در اینجا دل آدم را نمی زند.»

فصل چهارم

در دو نقطه از مشهورترین نقاط این کشور, شهر مهاجرنشین زیبای آنتیگوآ و لِیک آتیتلان و جریانِ آبی در سیرامادره که بیش از ۱۰۰۰ فوت عمق دارد و بسیار زیباست می تواند باورهای شما را دگرگون سازد. دوستان و خانواده ی ویزنبرگ در تلاشند تا میزان دسترسی گوآتمالا را برای دسته ی جدیدی از گردشگران افزایش دهند. در آنتیگوآ٬ خاله ی او یعنی پیلار ویزنبرگ صاحب مزرعه ی بزرگ قهوه است که جهت انجام مراسم یوگا و خلوتگاه مراقبه در اختیارعموم نهاده شده است.

 در آتیتلان٬ شبی را در یکی از لوکس ترین هتلهای آمریکای مرکزی٬ هتل کازا پالوپو سپری کردیم. در ویلایی در دامنه ی تپه ها که این رود بی پایان با برکه ی زیرش یکی می شد. سپس٬ ویزنبرگ و پریمک با مانوئل چاواخای دیدار کردند. هنرمند مایایی که در نمایشگاه او در گوآتمالاسیتی شرکت داشتیم. بعد از گشتی در استودیوی او که فضایی ساده داشت و با درختان پاپایا و بوته های به هم فشرده ی قهوه احاطه شده بود٬ همگی در مراسم آتش مایایی در خانه ی یک  حاکم قبیله شرکت کردیم. آئینی ۴ ساعته که طی آن صدها شمع سوزانده شد و عطرشان اتاق را پر کرد و همه در حالت خلسه ی عارفانه ای فرو رفتند. ویزنبرگ بی آنکه شخص خاصی را خطاب قرار دهد گفت: « واقعا کجای دنیا می توانی روزی این چنین داشته باشی؟»

فصل آخر

سرانجام٬ پریمک مجبور شد برای کارش به ایالات متحده بازگردد اما ویزنبرگ دوست داشت به سفر خود به اِلمیرادو٬ دهکده ای مایایی در جنگلی صعب العبور در امتداد مرز این کشور با مکزیکو ادامه دهد. برخلاف تیکال٬ مشهورترین ویرانه ی گوآتمالا٬ به راحتی نمی توان به المیرادو رسید. اکثر ۴۰۰۰ نفری که سالانه به اینجا می روند باید با یک راهپیمایی دو روزه از میان جنگل خود را به آن برسانند. یکی از دوستان خانوادگی ویزنبرگ٬ نینی نووِلادی برگر٬ که نقشی محوری در بازسازی این محوطه ایفا کرده٬ هلیکوپتری برای ما فرستاد. او یک اردوگاه تحقیقاتی از رده خارج را در نزدیکی ویرانه ها برای ما خرید که درست کنار رودخانه سن پدرو قرار داشت و مسیرش را به هتل لاس گوآکامایاس می رساند. هتلی که به شکل دلربایی روستایی می نمود. در آنجا با ریچارد هنسن٬ باستان شناس آمریکایی دیدار کردیم که طی عملیات حفاری در سال ۱۹۷۹ ٬ ظروف سفالی ای را کشف کرد که قدمت شان به سال ۲۰۰ پیش از میلاد مسیح برمی گشت. هنسن سر شام گفت: «چیزی که قرار است فردا ببینید٬ مهدِ تمدن مایایی است.»

حق با هنسن بود. ما ساعتها به جنگل گردی گذراندیم و او هم جاهای مختلفی را به ما نشان می داد که همراه با تیمش طی سالیان دراز در آنجا عملیات حفاری انجام داده بودند. یک سیستم آبیاری با کند و کاوهای پر نقش و نگار بر روی سنگ آهک. دهلیزهای باریک که ظروف سفالی مربوط به دوران پیشاکلاسیک در آن چیده شده بود. ویزنبرگ با حالتی سرشار از درماندگی نسبت به عدم توانایی این کشور برای سرمایه گذاری بر بخش زیادی از شوکت و شکوهش گفت: «ما صاحب جام جهانی تمدن باستانی هستیم و هیچکس این را نمی داند!» در حالیکه سر و صدای میمونهای نعره زن از فراز سایبان ها طنین انداز می شد٬ راهمان را به سمت لادانتا٬ معبد مرکزی المیرادو و یکی از بزرگترین معابد جهان ادامه دادیم. راه پله ای شیبدار و متزلزل ما را به بالا رساند که بالاتر از امتداد درختان بود و منظره ای ۳۶۰ درجه از چشم انداز جنگل داشت. دورنمایی که چندان فرقی با دورنمای بالن اسکوبار نداشت.

هنسن گفت: « همه ی اینها به هم پیوند خورده اند. زمان معاصر و عهد عتیق٬ کاری که هنرمندان در حال حاضر انجام می دهند و در واقع چیزی که در مکانی مانند این می بینید. اگر فقط اینجا بایستید٬ می توانید حس کنید که چطور تمام اینها خاستگاهشان یک مکان است.»

او سرش را تکان داد و در حالیکه دنبال واژه می گشت گفت: «من اهل این سرزمینم٬ اما این سرزمین همیشه توانسته من را تحت تأثیر قرار دهد.»

مطالب مرتبط:

منبع cntraveler

دیدگاه