سفرنامه: عبور از دشت لوت، ماموریت غیرممکن (قسمت سوم)

حمید حسن‌زاده
حمید حسن‌زاده چهار شنبه، ۲۷ بهمن ۱۳۹۵ ساعت ۱۳:۳۰
سفرنامه: عبور از دشت لوت، ماموریت غیرممکن (قسمت سوم)

 در دل کویر لوت گروه کاوشگران سکرت کامپس در اوج شرایط دشوار و به رغم انواع مخاطرات به پیش حرکت می‌کنند. با کجارو همراه باشید تا مراحل پایانی این ماجراجویی را بخوانید.

این مقاله خاطرات فردی است که به ایران سفر کرده و آن را در سایت «National Geographic» منتشر کرده است.

کو‌ه سیاهی که از رشد بازمانده ناگهان به مثابه پودینگی که بیش از حد پخته شده نمایان می‌شود. امیر می‌گوید نام این کوه «ملک محمد» است که از نام ساربان شتر کاوشگر اتریشی، آلفونس گابریل، که در دهه ۱۹۳۰ به اینجا سفر کرده بود گرفته شده است. تیم، اوصاف خسته‌کننده امروز را چنین نام می‌نهد: دشت درد.

کلوت

البته دلخوشی‌های کوچک به حفظ روحیه‌مان کمک می‌کند. هندوانه و بیسکویت‌های شکلاتی در کمپ انتظارمان را می‌کشند. شور رفاقت‌مان و خوشمزگی‌های به هنگام غذا خوردن البته به یک آن با نفس‌های ناگهانی ناشی از درد تماس دست به تاول شکسته می‌شود. زیر ستاره‌ها می‌خوابم و مکرر از خواب برمی‌خیزم (به‌دلیل نوشیدن چای زیاد!) تا به تماشای صورت فلکی کمربند شکارچی، که در طرح ۱۸۰ درجه‌ای از ستاره‌ها نقش بسته است، عازم شوم.

احساس آزادی می‌کنم که به دور از هیاهوی زندگی مدرن در چنین شرایط سختی همچنان پابرجا مانده‌ام. مهرداد این آزادی را به‌خوبی درک می‌کند. او به من می‌گوید:

ناسا از من درخواست کرده تا از لوت عکسبرداری کنم تا بررسی کنند شرایط فرود آمدن روی مریخ ممکن است به چه شکل باشد.

و می‌افزاید که تنها دو نقطه در این کویر ۵۱,۸۰۰ کیلومتر مربعی آب دارند. برخلاف تمام دشواری‌ها مهرداد دو دهه عمر خود را، به دور از فرش فروشی‌اش در تهران، به کندوکاو در لوت سپری کرده است. او بیان می‌کند:

در اینجا ایدئولوژی و سیاست هیچ اهمیتی ندارد. در اینجا طبیعت را حس می‌کنم. روح به پرواز درمی‌آید.

کویر لوت

به‌دلیل اینکه دو روز قبل بسیار فرساینده سپری شد، لوکا نیمروزی سبک‌تر را برنامه‌ریزی می‌کند. صبحی بسیار زیبا عشق ما به شن نرم را با منظره‌ای ۱۰ کیلومتری از تل‌های شنی ستاره‌ای شکل، که به‌جای رشد در پهنا در جهت عمود رشد می‌کنند، حیاتی دوباره بخشید.

تل‌های شنی بر اثر وزش باد در جهات مختلف به شاخه‌هایی طلایی و موجی‌شکل بدل می‌شوند. این شاخه‌ها به‌آرامی در مسیر دره‌ای وسیع از دید بیننده محو می‌شوند، دره‌ای که ما بعدازظهر میان کپه‌های شن برای استراحت و تجدید قوا در آن مستقر می‌شویم. یکی آن‌ها را به برشی از چیزکیک تشبیه می‌کند. پس از بحث و گفت‌وگو غذا می‌خوریم. نان‌های لواش‌مان به‌سختی سنگ شده‌اند ولی همچنان تخم‌مرغ و برنج داریم. یکی از اعضای گروه به نام تینا مسئولیت درست کردن ماکارونی به سبک ژاپنی و تخم‌مرغ مکزیکی را برعهده می‌گیرد.

شن‌های اندوه

سه روز پایانی راهپیمایی شامل عبور از سرزمین‌هایی است که تنها منحصر به لوت هستند: کلوت‌ها. در نقشه‌ی ماهواره‌ای ما، تنگه‌های کلوت به‌صورت غیرمعمولی موازی به نظر می‌آیند، گویی پنجه‌ی گربه‌ای ۹۳ کیلومتر در جهت شمال بر پهنه‌ی کویر کشیده شده است. بادهای فرساینده توده‌سنگ‌های موجود در این دره‌ها را به مجسمه‌هایی فانتزی تبدیل کرده‌اند که خود نشان از چیرگی باد دارد.

۷۲ ساعت تا انتهای مسیر
وضعیت تاول: بحرانی
وضعیت روحیه: همچنان بالا

تابه‌حال کسی از این ناحیه جنوبی کلوت با پای پیاده عبور نکرده است و برای پایان دادن به راهپیمایی باید از میان آن‌ها به‌سمت غرب حرکت کنیم. امیر جلوتر از همه حرکت می‌کند. در حین اینکه ما در این دره که به شریان‌های کوچک‌تری تقسیم می‌شود به پیش می‌رویم او در جست‌و‌جوی رخنه‌ای در دیواره‌ها است.

کلوت

کلوت‌ها دلربا هستند. به هنگام طلوع سنگ‌های شنی ساده به مربای پرتغالی‌ می‌مانند که در حال شعله‌ کشیدن است. آوای ما در میان این دیواره‌های کهن منعکس می‌شود. توده‌های شن داخل دره ادامه راه را با مشکل روبه‌رو می‌کند. ما آن‌ها را شن‌های اندوه می‌نامیم. ستون‌های شنی که از وزش باد فرم یافته‌اند اشکال خاصی مانند استوپا‌های بودایی، ورودی کلیساها و باله‌ی کوسه را در ذهن من تداعی می‌کنند. گاهی اوقات نیز به اسکلت قفسه سینه فسیل یک دایناسور شباهت دارند. تینا که به غذا بسیار علاقه‌مند است، کلبه‌ای را به‌جای تکه‌ای نان می‌پندارد.

شب اول نمی‌توانیم از دره خارج شویم بنابراین در آن کمپ می‌زنیم. اما در صبح بعدی بلاخره امیر راه نجات‌مان را می‌یابد: شکافی در دیواره در جهت غرب که از ۴ یا ۵ دره عبور می‌کند. شن همه ما را خفه کرده و کلوت بر فراز هیبت قلعه‌های جنگ‌های صلیبی و دیزنی‌لند اظهار وجود می‌کند.

سعادت و طوفان شن

کلوت

در زیر سایه‌ای می‌‌آرامیم و از غذای فقیرانه‌مان که شامل گوجه ترشیده و نان لواشی است که به‌قدری خشک شده که دیگر کم مانده به گرد تبدیل شود، تغذیه می‌کنیم. کاری از دست تینا برنمی‌آید. رادیوی لوکا به صدا درمی‌آید و بی‌حالی ما برطرف می‌شود. پیامی از طرف مهرداد دریافت می‌کنیم.

لوکا می‌گوید:

طوفان شن در راه است. صورت خود را بپوشانید و از عینک مخصوص استفاده کنید. در حین طوفان یکدیگر را ترک نکنید.

لااقل مشقت حمل این عینک‌ها بی‌فایده نبود.

هوا عجیب‌وغریب می‌شود. حرارتی مرطوب پوست آدمی را نوازش می‌کند و سپس قطره‌های درشت باران شروع به فرود‌‌آمدن می‌کنند و توسط شن تشنه بلعیده می‌شوند. امشب در دره‌ای که در آن باد از هرسو در وزش است، با فاصله‌ای کمتر از ۲۰ کیلومتر به نقطه پایان در چادرمان اتراق می‌کنیم. باد بی‌رحمانه چادر را تکان می‌دهد.

شب روز بعد سرانجام از کلوت خارج می‌شویم و به دشت کاشیت پای می‌نهیم و ماموریت به پایان ‌می‌رسد. کوه‌های اطراف کرمان اکنون پوشیده در برف است. در ۱۰ روز چالش‌برانگیز حدود ۲۲۲ کیلومتر راهپیمایی کردیم. ما از دشت لوت عبور کردیم.

به‌سمت شهر کاشیت که در مسیر راه ابریشم باستانی واقع شده است، حرکت می‌کنیم تا در واحه‌ای پر از نخل کمپ بزنیم. گله‌های شتر از مقابل چادر ما می‌گذرند و بومی‌های پرعاطفه با اسلحه‌ای شکاری در دست، برای نوشیدن جرعه‌ای چای به ما می‌پیوندند. بستنی، نان تازه، تخم‌مرغ و خرمای مغازه را می‌خریم. امیال‌ انسانی خود را باز می‌یابیم، چون مرغ ماهی‌خواری که بر فراز دریاچه‌ای کم‌عمق به شکار می‌پردازد.

احساس متضادی دارم. همانند اعضای گروه از موفقیت‌مان به خود می‌بالم و در عین حال غمی سبک و ناباوری عجیبی از دوباره بودن در فضایی روزمره به من دست می‌دهد که به‌زودی تمام زندگی‌ام را فرا خواهد گرفت.

کارن می‌گوید:

احساس می‌کنم این سفر هیچ‌گاه اتفاق نیفتاده است، این تجربه کمی غیرواقعی به نظر می‌آید. این سفر بالاتر از هرچیز شرایط روانی انسان را به چالش می‌کشید اما با پیروزی حس بسیار خاصی به انسان دست می‌دهد.

ٰ

مطالب مرتبط:

دیدگاه